#کرامات_امام_زمان☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_چهل_سوم
عضلاتش محکم موی سر شب لاله گوشش ریخته اندامش متناسب و زیبا هیبتش خوش منظره و رباینده، نه عجت چهره ی دلربایی!
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه عقل ماند ونه هوشم
اما از همه مهم تر سیرت و اخلاق حضرت مهدی (عج) است.
حاج آقا حرف هایی درباره امام زمان(عج) میزد که تا به حال نشنیده بودم من فقط اسم امام زمان شنیده بودم.
مثل بقبه ی مردم شیفته ی حرف هاییزشدم که برای اولین بار به گوشک میخورد.
همه ی حواسم به صاحب این شمایل زیبا معطوف شده بود از خدا محبت این انسان شریف را در قلبم درخواست می کردم اما با کدام آبرو.
من که غرق گناه بودم چگونه میتوانستم به ساحت ملکوتی این انسان پاک راه یابم.
با چشکانی پر از اشک به ادامه ی صحبت ها دل سپردم.
اخلاق امام مهدی (عج بک) از پیامبر اکرم(ص) است. مثل پیامبر مهربان و دلسوز است، او بخشنده است و بی دریغ مال به این و آن می دهد.
در رفتار چنان است که گویی با دست خود کره و عسل به دهان مسکینان می نهد.
در هنگام ظهورش از همه اموال جهان در نزد او جمع می شود،آنچه در دل زمین است و آنچه بر روی زمین، آنگاه مردم می گویند : «بیایید....
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_چهل_چهارم
این اموال را بگیرید. اینها همان چیزهایی است که انسانها برای به دست آوردن آنها قطعه رحم کرده و خیشاوند خود را رنجاندند.
پس دست به عطا بگشاید چنانکه تا آن روز کسی بخش نکرده باشد، در زمان حضرت مهدی عجل الله زمین محصول بسیار می دهد.
حضرت مهدی عجل الله فریاد رسی است که خداوند او را می فرستد تا به فریاد مردم عالم برسد.
در روزگار او همگان به رفاه و آسایش و وفور نعمت ای بی مانند دست یابد حتی چهارپایان فراوان گردد.
بادیگر جانوران به خوبی رفتار میکنن زمین گیاهان بسیار رویانده و آب نهر ها فراوانی شود و جهان درج هان جای ویرانی نمی ماند مگر آنکه حضرت مهدی آنجا را آباد سازد.
در حکومت سرسوزنی ظلم و بیداد به کسی نشود و رنجی و هیچ دلیلی ننشیند. امام عصر (عج) به حکم حضرت داوود حکم میکند و از مردم بیته و شاهد نطلبیده او دوست و دشمن خود را با نگاه می شناسد.
امام زمان(عج) عدالت را همچنان که سرما و گرما وارد خانه میشود وارد خانه های مردم می کند در زمان ایشان علم بسیار پیشرفت میکنه به حدی که سفر به آسمان ها و زندگی در آنجا، به آسانی صورت میپذیرد.
در زمان امام عصر(عج) بیشتر آسمانها آباد و محل سکونت میشود و....
خطیب جمعه همچنان دوران امام مهدی(عج) برا توصیف می کرد..
✍🏻#ادامه_دارد
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_چهل_پنجم
آن چنان شور و عشقی در من ایجاد کرده بود که قابل وصف نیست اما حاج آقا و حرفهایی که زده شد که شوق را تبدیل به فراق واشک کرد.
خطیب جمعه ادامه داد:
اما این امام زمان به این مهربان و خوبی چرا باید در غربت به سر ببردو در تنهایی زندگی کند؟
امام موسی بن جعفر علیه السلام فرموده است :
هوالطریدالوحیدالغریب الغائب عن اهله... «او غریب تنهای دور از وطن و غایب از دیدگان است»
در زیارت آن حضرت می خواهیم السلام علیک ایها امام الفرید: «سلام بر توای امام تنها»
عزیزان من! همه ی ما در این غیبت نقش نداریم و باید برای تمام شدن غیبت و تنهایی اماممان دعا کنیم.
هرچند از روایت استفاده می شود که در دوران غیبت، عده ای از خوبان در محضر امام عصر (عج) هستند و اوامر ایشان را اجرا و تا حدی از وجود مقدسش رفع رغبت می کنند.
م اما به هر حال ما هم وظایفی داریم که در خطبه های آینده به بحث وظایف میپردازیم.
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_چهل_ششم
یا صاحب الزمان! آقاجان!
توی زندانی زندان غیبت
دعا کن طی شود دوران غیبت
به آنهایی که مشتاق ظهورند
چوسالی بگذرد هر آن غیبت
صحبت های حاج آقا تمام شد. با صدای گریه ام توجه اطرافیان به من جلب شده بود. حال عجیبی داشتم، گویی مدت طولانی با این آقا همدم بودام.
و حالا بایدفراقش را تحمل می کردم. خیلی برایم سخت بود. می خواستم به جلوی جایگاه بروم واز خطیب جمعه راهی برای رسیدن به وصال های آقای مهربان پیدا کنم اما شرم و حیه از کارهایم مانع از این کار شد.
فکر و ذکرک فقط دیدن امام زمان بود محبت وعشق عحیبی به اقا پیدا کرده بودم.
الحمدلله دیگر دوست دارم به سراغم نیامدند و مرا با غم هایم تنها گذاشته بودند.
من هم مشغول کار هایم بودم اماهر آن فکر فراق و جدایی از حضرت مهدی(عج) در ذهنم تداعی شد آتش را شعله ور تر می کرد.
شب وروز دعای ندبه را میخواندم و از خدا و دیدار حضرت مهدی عجل الله را درخواست میکردم.
هرچند گذشته خرابم مرا ناامید میکرد اما امید به مهربانی. لطف اقا و یقین به اینکه از گذشته های پرغفلتم کریمانه چشمپوشی میکند مرا آرام میکند از طرفی هم....
✍🏻#ادامه_دارد... ✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_چهل_هفتم✏️
میدانستم در توبه در دادگاه الهی باز است و شخص توبه کننده اگر توبه اش واقعی باشد مثل کسانی است که اصلا نگاهی نکرده است. به هر حال از گذشته خیلی پشیمان بود واشک ندامت برای آن رفتارهای ناشایست مدام از چشم جاری بود.
شب ها با یاد مهدی (عج) می خوابیدم و سحر ها با یاد گل نرگس به سمت سجاده ام میرفتم.
تحولی عجیب که هیچ کس توانایی باورش را نداشت. در مسیر راه به هیچ چیزی جز یوسف زهرا (عج) فکر نمیکردم و از کاری که امام زمان(عج) را رنجور می کرد فرار می کردم.
ازجمله نگاهم ذا خیلی کنترل می کردم و اصلا به نامحرم نگاه نمی انداختم چون شنیده بودم نگاه به نامحرم، قلب امام زمان را می آزارد.
روز ها و هفته ها وماه ها یکی پس از دیگری گذشت و من همچنان در این عشق سوزان، همچون شمع، ذره ذره وحودم ذوب میشد.
شبی در مسجد بعد از نماز مغرب و عشا در حال راز ونیاز با امام زمان (عج) بودم و به لینکه الان امام زمان (عج) در کجلست و آیا من ناقابل می توانم سهمی در کم کردن غیبت و تنهایی امام زمان (عج) داشته باشم یا نه!
فکر میکردم که ناگهان از پشت دستی به شانه ام خود و مرا صدا زد : « حسن آقا!
آب دهانم را قورت دادم، صدای
دلنشینی را شنده بودم، بی اختیار...
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_چهل_هشتم✏️
صورتن را برگرداندم به یاد حرف های خطیب جمعه افتادم « چهره اش گندمگون، ابروانش هلالی و کشیده، چشمانش سیاه ودرشت و جذاب... برگونه راستش خالب مشکین»
با صدایی لرزان گفتم « بله.
فرمود : دنبال چه کسی هستی؟
قدرت تکام نداشتم، ابهت و هیبت آقا، انجام هرعملی را از من گرفته بود، با اینکه بی اختیار چشمانم پر از اشک و تپش قلبم تند تر شده بود خیلی ارام گفتم :
دنبال امام زمان.
فرمود: من امام تو هستم، بلند شود، دیگر فراق به پایان رسید.
هنوز باورم نمیشد که چه شعادتی نصیبم شده است مبهوت جمال ایشان بودم، چهره ایشان برایم برایم مهربان را تداعی میکرد.
نمی دانستم چه بگویم، درریم لحظه به ذهنم خطور کرد : به خانه ی ما می آیید؟
با هم راه افتادیم، حضرت با آرامش قدم بر میدان وبا وقار راه می رفت ، به در خانه ام رسیدبم جلو رفتم و در را باز کردم و با حضرت وارد خانه شدیم.
در خانه، حضرت با مهربانط خاصی مثل پدری دلسوز با من صحبت می کردند سپس فرمودند : حسن! بلند شو و با من نماز بخوان.
من هم با خوشحالی شروع به نماز کردم، نمازی که هرگز مثل آن را ندیده...
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_چهل_نهم✏️
ونه شنیده بودم.
سکوت همه جارو فرا گرفته بود و صورت حزین امام زمان (عج) قلب ما از جا می کند و اشکن را جاری می ساخت.
بعد حضرت مشغول خواندن دعا شدند و من هم به تبعیت از ایشان، خواندم.
صحبت هایی در این بین رد و بدل شد که مجال گفتنش نیست اما این شب ها به یک شب ختم نشد بلکه این توفیق نصیبم شد که چند شب دیگر هم در خدمت قطب عالم امکان به رکوع و سجده، خدا را عبادت کنم.
اما لحظه ای که هرگز فکرش را نمی کردم سراغش بیاید و خودش را به من نشلن داد.
حضرت با مهربانی و کلمات دلنشين فرمودند : من باید برم کار های بسیاری دارم.
با التماس به حضرت گفتم : آقا جان مرا هم با خودتان ببرید.
فرمودند: نمی شود. به همین دعاها و ذکر هایی که به شما یاد دادم تا اخر عمر عمل کن.
من شروع به گریه والتماس بیشتری کردم که مرا هم با خودتان ببرید ولی ایشان فرموند : مصلحت نیست و امر به ماندن کردند.
و شیخ حسن عراقی سال های سال حالت فراق از جدایی محبوبش را در دلش زنده داشت و هرگز ان شب هارا فراموش نکرد تا در سن 130 سالگی به لقاءالله پیوست.
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_پنجاه✏️
«سعید چندانی»
مادر جان بلند شو دیر می شود. اگر این بار هم دیر بروی، آق جمال اخراجت می کند، بلند شو عزیزم!
سعید باز زحمت، خودش را از رختخواب جدا کرد وبه طرف برادرش که کمی آن طرف تر خوابیده بود خم شد و او را بوسید و مادرش نان و پنیر را در سفره گذاشت و گفت :
عزیزم! پاشو دست و صورتت رو بشوی تا خواب از سرت بپره.
سعید با بی حوصلگی بلند شد، خیلی دویت داشت بخوابد اما مجبور بود به سرکار برود.آن هم در این سن کم.
صبحانه خورده و نخورده دوید به سمت مغازه می کانیکی آقا جمال.
سوز سرما که در حال دویدن بیشتر احساس میشد صورتش را اذیت می کرد.
نوک بینی و گوش هایش سرخ شده بود. نفس زنان به مغازه رسید. دم در ایستاد و دستش را به طرف دهانش برو و با گرمای دهانش دستانش را گرم کرد.
نگاه خیره آقا جمال تپش قلبش را بیشتر کرد...
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_پنجاه_یکم✏️
-سلام استاد.
آقا جمال که حسابی عصبانی بود ابروهایش را در هم کشید و گفت :
- سلام و... .
سعید با ترس و دلهره گفت:
«آقا جمال ببخشید خواب ماندم.»
اقا جمال صدایش را بلند تر کرد و گفت : خوابی نشانت بدهم که تا عمر داری فراموش نکنی»
اشک از چشمان سعید بی اختیار جاری شده بود. اقا جمال که با دیدن گریه ی سعید دلش به حالش سوخت و گفت :
«حالا چرا آبغوره میگیری؟! برو مغازه را آب و جارو کن، بعد هم بیا تا این روغن سوخته ها را از چاله بیرون بیاور . دفعه ی اخرت هم باشه که دیر می آبی؟!
سعدی در حالی که با دست های کوچکش اشک ها را از روی گونه هایش پاک میکرد خیلی آرام گفت : چشم.
وبا بیحالی سراغ کار رفت.
هنوز ناراحت بود، یاد روزهای خوشی که با پدرش بازی میکرد در دلش زنده شده بود.
نزدیک چاله رسید، از شدت ناراحتی قوطی هایی که اطراف چاله ریخته بودند ندید و پایش یه یکی از قوطی ها گیر کرد و در چاله پر از روغن افتاد.
اقا جمال با صدلی جیغ سعید، سریع خودش را به چاله رساند.
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_پنجاه_دوم✏️
و سعید را که حسابی روغنی شده بود از چاله بیرون کشید وبا عصبانیت گفت :
«حواست کجاست بچه! ما اگر نخواهیم تو اینجا کار کنی باید چکار کنیم. دلم به حالت سوخت قبول کردم اینجا کار کنی، اما نمی دانستم که امقدر دست وپا چلفتی هستی، برو خانه لباس هایت را عوضن و وقتی تصمیم گرفتی مثل مرد کار کنی، بیا کار کن.
سعید با چشمی گریان و بدنی روغنی راهی خانه شد. مادرش وقتی سعید را با آن حال و روز دید خیلی نگران و مضطرب شد.
علت روغنی شدنش را از سعید پرسید، اما سعید فقط گریه می کرد. وقتی مادر سعید لباس های او را عوض کرد، متوجه شد که بدنش پر از زخم و جراحت شده است.
سریع او را به دکتر برد و با کنی پانسمان و استراحت حال سعید خوب شد اما دیگر نمی خواست به مغازه س اقا جمال پا بگذارد.
چند روز بعد وقتی با مادرش برای باز کردن پامسمان ها رفتند، مادرش به اقای دکتر گفت : آقای دکتر! از آن روزی مع سعید در این روغن ها افتاده، بعضی مواقع دل درد می گیرد و خیلی بیتابی مي کند.
اقای دکتر گفت : چیزی نیست، از عوارض همین روغن هاست، اما برای اطمینان بیشتر یک آزمایش و عکس هم می نویسم.
مادر سعید بعد از چند روز، جواز آزمایش و عکس را پیش دکتر برد.
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_پنجاه_سوم✏️
آقای دکتر تا عکس ها را دید و جواب آزمایش را خواند رنگ صورتش تغییر کرد و به مادر سعید گفت : پدر آقا سعید کجاست هستند، جرا ایشان همراه شما به مطب نمی آیند.
مادر سعید گفت : پدر سعید در مسافرت است ومعلوم نیست چه وقت بر می گردد.
آقای دکتر حسابی در فکر فرورفته بود و نمی دانست که چگونه به کادر سعید بگوید که یک غده ب سرطانی در ناحیه شکم سعید وجود دارد.
اخرش هم نگفت، فقط گفت :
«سعید باید بستری شود تا یک عمل کوچیک روی شکمش انجام دهیم»
اشک در چشمانش مادر سعید حلقه زد، خیلی سعی میکرد که خودش را کنترل کند تا سعید او را ناراحت نبیند.
سعید را در بیمارستانی در شهر زاهدان بستری کردند. پس از عمل، غده اب نیم کیلویی از شکمش بیرون آوردند، اما بعد از چند ماه باز غده ی سرطانی رشد کرد.
این بار به سفارش آقای دکتر، سعید را برای معالجه به تهران آوردند و اورا در بیمارستان الوند بستری کردند این بار غده ای به وند یک کیلو و نیم از شکم سعید بیرون آوردند ولی باز هم بعد از مدتی جای غده رشد کرد و دکتر ها از درمان اظهار ناتوانی کردند و گفتند: از دست ما کاری ساخته نیست.
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_پنجاه_چهارم✏️
این حرف مثل پتکی بود بر سر مادر سعید، گویا دنیا برای او کوچک شده بود
اصلا نمی توانست این فکر را بکند که یک روزی باید بی سعید زندگی کند. با غمگینی زیادی، سعید را به خانه ی یکی از بستگان دورشان که در تهران زندگی میکردند آورد.
موقع خواب خیلی گریه کرد و از خدا خواست که سعیدش را شفا دهد. مادر سعید بعد ار خواباندن سعید با چشمانی پر از اشک به خواب رفت.
در عالم خواب، صدایی شنید گه می گفت : سعید را به مسجد جمکران ببرید.
صبح که از خواب بلند شد با خودش گفت : مسجد جمکران دیگر کجاست.
البته حق هم داشت نداند مسجد جمکران کجاست مادر سعید، از اهل سنت بود و درشهرزاهدان زندگی میکرد و از آنجا دور از قم بود و اطلاعاتی در این باره نداشت.
وقتی از یکی از بستگانش درباره مسجد جمکران پرسید آنها با تعجب پرسیدند: تو با جمکران چه کار داری، ما از تلویزیونی اسمش را شنیده ایم، مسجد شیعه هاست.
مادر سعید دیگر چیزی نگفت چون حساسیت فامیلشان نسبت به خبر شیعه ها خبر داشت.
مادر سعید بعد خداحافظی با سعید به مغازه طلافروشی و بعد از فروختن النگوی طلایش به سمت ترمینال حرکت کردند.
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_پنجاه_پنجم✏️
در ترمینال از خانمی می پرسید: ببخشید ایستگاه ماشین های جمکران کجاست!
آن خانم گفت: شما باید یوار ماشین های قم بشوی و از قم به مسجد جمکران بروید.
جلوتر رفتند. صدای قم، قم شاگرد اتوبوس، آنها را خوشحال کرد و سوار شدند و با دلی پر ازامید به سمت قم راه افتادند.
خانمی که ردیف بغل آنها نشسته بود از رنگ زرد دل دردهای سعید با خبر شدکه حالش خوب نیست لذااز مادرش حال سعید را پرسید.
به محض سوال آن خانم، اشک چشم مادر سعید جاری شد و شروع به درد دل کردن کرد و اخر هم خوابش را برای آن خانم تعریف کرد. درباره ی مسجد جمکران پرسید که آیا زيارتگاه است یا قبر امامی در آنجا است؟
آن خانم که دریافته بود مادر سعید شیعه نیست و هز اهل سنت است، گفت: ما شیعیان دوازده امام داریم که امام ما حضرت حجت بن الحسن(عج) که زنده هستند. وبه امر خدا در غیبت به سر میبرد اما غیبت مانع از دستگیری از مردم نشده و همیشه و در همه حال فریادرس مردم می باشند.
از یکی از موارد فریادرسی ایشان، دستوری اسن که برای ساختن امکان دادند تا مردم برای برقراری ارتباط بیشتر با ایشان باید مکان بیاید.
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_پنجاه_ششم✏️
ایشان حدود هزار سال قبل به آقایی به نام « حسن بن مثله جمکرانی» امر می کند که در زمینی که با زنجیره محدوده اش را مشخص کردند و مسجدی بنا کند.
بعد فرمود: به مردم بگو به این مکان رغبت کنند و آن را عزیز دارند و چهار رکعت نمازدر ایم مسجد بخوانند.
دور کت به نیت نماز تحیت مسجد و دورکعت هم به نیت امام زمان (عج) بد هم فرمود :هر کس این نماز را در این مکان بخواند بخواند مانندآن است که دو رکعت نماز در کعبه خوانده باشد.
ما در سعید با دقتبه حرف های آن خانم گوش می کرد و مشتاقانه پرسید: آیا تا به حال کسی در این مسجد شفا گرفته است؟
آن خانم گفت: بله! تا دلتان بخواهد در این مسجد بیماران لاعلاج شفا گرفته اند، اتفاقا وقتی امام مهدی (عج) فرمان ساخت مسجد را می دهند، بزی را هم مشخص میکنند تا از گله ی چوپانی خریداری گقربانی کنند. وقتی آن بز را قربانی کردند هر مریضی ار گوشتش میخورد سریع شفا میگرفت.
حتی آن زنجیر ها را زنجیرهایی که دور زمین مسجد بود وحضرت مهدی(عج) با آنها محدوده مسجد را مشخص کرده بودند به بدن هر مریضی میزندند شفا پیدا میکرد.
زنجیر ها را در خانه آیت الله ابوالحسن الرضا میگذارند اما بعد از وفات آیت الله زنجیر ها ناپدید می شود.
امید مادر سعید بیشتر شده بود اشک شوق از چشمانش جاری بود..
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_پنجاه_هفتم✏️
مشتاقانه به حرفهای آنها خانوم گوش میداد مدتی به سکوت گذشت مادر سعید که در فکر مسجد جمکران و صاحبش بود یک دفعه با نگرانی از آن خانوم پرسید ببخشید: ما سنی هستیم و مسجد جمکران مطلق به شیعه هاست نکند ما را راه ندهند یا فقط مریضهای شیعه را شفا بدهند؟
آنهاخانوم با آرامش خاصی گفت: اصلا نگران نباشید صاحب جمکران خیلی مهربان است، حتی درکتاب خواندم که فردی یهودی شفای بچه اش را از مسجد جمکران گرفته است شما که مسلمان هستید مطمئن باشید امام مهدی(عج) به شما هم عنایت میکند.
مادر سعید نفس راحتی کشید و گفت :خیالم راحت شد. اما من نماز مسجد جمکران را بلد نیستم میشود به من یاد بدهید؟
آن خانم گفت: اسم من فاطمه رضایی است، خوشحال میشوم مرا رضایی صدا کنید.
نماز امام زمان اینگونه است که نیت می کنی که نماز صاحب الزمان (عج) را قربة الی اللّه بجا میآورم.
بعد سوره حمد را تا با آیه ایاک نعبد وایاک نستعین میخوانید و این ایه را صد بار می گوید بعد صد بارادامه سوره حمد را خوانده بعدهم سوره توحید را می خوانید سپس به رکوع میروید و هفت بار ذکر رکوع را گفته و در سجده هم هفت بار ذکر سجده را میخوانید و رکعت دوم را هم همین را می خوانید وقتی سلام نماز را دادید..
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_پنجاه_هشتم✏️
یک بار لا اله الا الله میگویید و بعد، تسبیحات حضرت زهرا، در اخر هم سجده میروید و صد بار اللهم صل علی محمد و آل محمد می گویید.
اتوبوس به اول قم رسید وبسیاری از مسافران پیاده شدند. خانم رضایی، سعید ومادرش را برای رفتن به مسجد مقدس جمکران راهنمایی کرد و آنها با دلی پر از امید عازم مسجد جمکران شدند.
حال سعید زیاد خوب نبود و با زحمت راه میرفت، وارد حیاط مسجد شدند، اتفاقا شب چهارشنبه بود وموج زائران ومشتاقان امام زمان(عج) طوفانی در دل مادر سعید ایجاد کرده بود.
یکی از خادمان اسکان مسجد که متوجه حال خیلی بده سعید و گریههای مادرش میشد اتاق شماره ۸ زائر سرای مسجد را در اختیارشان گذاشت.
بعد هم به مادر سعید میگوید شما تاحال بچه بهتر میشود در اینجا استراحت کنید.
سپس به مسجد بروید و نماز امام زمان را بخوانید و از حضرت بخواهد که واسطه شفای فرزندتان شود تا ان شاء الله شفا بگیرد و اگر هم خواستید خواسته خود را در عریضه ای که برگه هایش آماده شده بنویسید و داخل عریضه بیندازید.
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_پنجاه_نهم✏️
خادم مسجد توضیح می دهد که امام زمان عجل الله از حاجات همه ما باخبر هستند اگر شما چیزی نویسی و ازحضرت شفاهاً یا حتی فقط در دل چیزی را بخواهید اگر مصلحت باشد انشاالله عنایت می کنند ولی این کار هم یک عرض ارادتی است از طرف ما به امام زمان (عج) وتجربه نشان داده است که خیلیها با عریضه نوشتن به حاجات خود رسیده اند.
مادر سعید با چشمی پر از اشک و قلبی سرشار از لمید نامه را مینویسد از امام زمان شفای سعیدش را طلب می کند.
یکی از خادمان بیتابی های مادر سعید را میبیند و از حال سعید باخبر می شود سراغ خادم دیگری می رود و از او ومیخواهد که با همدیگر را به اتاق سعید و به نیت شفای او، توسلی کرده و روضه بخوانند.
چند نفر دیگر از خادمان هم باخبر میشوند و محفل روضه ای در اتاق سعید به پا می شود و بعد از روضه همگی برای شفای سعید دعا میکنند.
شب از نیمه گذشته و مسجد از جمعیت خالی شده بود. سعید با همان دل درد به خواب رفت، مادرش هم که خیلی گریه کرده بود در کنار سعید آرام گرفت.
مادرش هم که خیلی گریه کرده بود در کنار سعید آرام گرفت. نزدیکی های سحر، سعید از خواب پرید و با صدای او مادرش بیدار شد وبه مادرش مادرش می گوید:
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_شصت✏️
مادر جان! دیگر ناراحت نباش صاحب این مسجد مرا شفا داد.
مادرش که فکر می کرد سعیداین حرف را برای دلخوشی او می زند گفت: امیدوار باش پسرم حتما شفایت میدهد.
سعید گفت : مادرجان! باور کن او مرا شفا داده است، دیشب که خوابیدم دیدم توری اب پشت دیوار بلند شد و به طرفم امد، آن نور شخصی بود که من فقط نورش را میدیدم، آهسته نزدیک من شد تا اینکه به سینه ی من خورد و برگشت.
باور کن مادر، من شفا گرفته ام و آن تور هم صاحب همین مسجد بوده است.
مادر سعید اورا در آغوش گرفت د درحال گریه مدام صلوات می فرستاد، به سعید گفت : عزیزم پاشو یک کمی راه برو.
سعید هم سریع بلند شد وخیلی عادی بدون هیچ دردی برای مادرش راه رفت.
مادر سعید خیلی خوشحال شده بود ولی هنوز یقین نداشت که پسرس کاملا خوب شده باشد، به خاطر همین با سعید عازم تهران شدند و به بیمارستان الوند رفتند.
آقای دکتر(باهر) که ظاهر سعید سالم میدید تعجب کرد واورا برای عکسبرداری فرستاد. بعد از دیدن عکس ها و مشاهده کردند که هیچ اثری از غده ی بدخیم سرطانی وجود ندارد.
وقتی مادر سعید جریان را برای آنها تعریف کرد دکتر ها منقلب شدند وخدارا شکر کردند.
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_شصت_یکم✏️
سعید و مادرش بعد از دوهفته که کارهایشان در تهران تمام شد برای عرض تشکر راهی مسجد مقدس جمکران شدند.
وقتی به مسجد رسیدند مادرش خیلی بی تابی میکرد، خادمی که آنهارا شناخته بود وقتی متوجه شفای سعید شد آنها را به دفتر مسجد بود تا جریان را از زبان خودشام تعریف کنند.
مادر سعید مدام برای سلامتی امام زمان (عج) صلوات می فرستاد و باحالت خاصی می گفت:
« من نمیدانم الان امام زمان (عج) کجاست؟ آیا در دریاها، کشتی ها را نجات می دهد یا در آسمان هواپیما ها را...»
سعید چندانی، به برکات این دیدار شیعه شد ولی تعصب بزرگان فامیل او را به بالاترین مقام یعنی شهادت رساند واکنون در کنار بارگاه ملکوتی امامش علی ابن موسی الرضا (ع) آرام گرفته است، سعید جان شهادتت مبارک باد.
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_شصت_دوم✏️
«این گونه باشید»
باید کاری کنم که از آن کار خوشش بیاید، آنقدر که خودش را نشان دهد و دل بی تابم مرا با نگاهش تسکین بخشد.
بله بهترین کار همین است کاری که او بسیاو دویت میدارد بهترین راه رسیدن به وصالش.
سید باقر درحالی که با درفکر فرورفته بود به دنبال کاری میگشت که او از همه ی کارها بیشتر دوست داشته باشد میگشت.
«نماز اول وقت؟! رسیدگی به فقرا واحسان به خلق خدا؟! رفتن به خانه خدا؟!»
درمانده بود، میدانست که همه ی کار ها اورا خوشحال می کنند و لی دلش گواهی میداد باید کار دیگری انجام دهد کار دیگری که در کنار این خوبی ها نتيجه می دهد.
از پشت میز مطالعه بلند شد و به طرف باغچه کنار حیاط رفت وبه ارامی در حالی که فکرش هنوز مشغول بود، روی بلوک سیمانی که پدرش برای پایه شلنگ آب پاشی درکنار باغچه گذاشته بود نشست.
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_شصت_سوم✏️
تابش نور خورشید که ساعتی بیشتر از طلوعش نمط گذشت به گل یاهان طراوت بیشتری بخشیده بود.
شبنم ها روی گلبرگ های گل سرخ، مانند قطرات اشک بر گونه ی انسان دردمند خودنمایی میکردند.
سید باقر که دلی پر از درد داشت فکرش به جایی نرسید بود شروع کرد با گل وگیاهان درد دل کردن:
«ای گل های قشنگ، ای درختان مهربان، شما که دائما مشغول ذکر خدایید به من کمک کنید، شما که اورا بهتر از من میشناسید بگویید چه کار کنم تا چشمان من هم در ردیف چشمانی قرار گیرد که اورا دیده اند.
وخال مشکی اش قبله ی نگاهشام قرار داده اند تورا یه خدایی که همه ی مارا آفرید جواب مرا بدهید.
سید باقر، عاجزانه وخیلی جدی از گل ها استمداد میخواست والبته از تجارب زندگی اش به دست آورده بود که طبیعت به انسان درس میدهد. اورا راهنمایی می کند.
با این حال آهی کشید و تا خواست با یک یا علی ازجایش ببند شود، در همان لحظه قطره شبنمی از گلبرگ یکی ازگل های سرخ، با چرخشی زیبا به زمین افتاد.
سید باقر به محض دیدن این قطره شبنم با خوشحالی فریاد کشید « بله خودش است»
سید باقر خم شد وبه روی گل بوسه ای زد، باز با خودش گفت «به...
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_شصت_چهارم✏️
یادم امد «زیارت عاشورا و اشک برای امام حسین (ع) این کار را برای امام زمان (عج) بسیار دوست میدارد وحتما عنایت می کند.
از این جمعه تا چهل جمعه هر هفته به یکی از مساجد شهر میروم و با خواندن زیارت عاشورا دلش، را به دست آورده و نگاهی از آن چهره دلربا طلب می کنم.
اما از کجا معلوم که واقعا این بهترین عمل باشد؟
بازهم به فکر فرو رفت اما لحظه ای نگذشت که با خودش گفت :
«اولاً در جریان سید رشتی امام زمان (عج) سه بار به او فرمود: چرا عاشورا نمیخوانید؟ عاشورا عاشورا عاشورا، این سه بار تکرار کردن نشانه ی اهمیت این مسئله است.»
درم اینکه، خود امام زمان (عج) در زیارت ناحیه مقدسه میفرماید: هرصبح وشام برای تو میگریم و به جای اشک خون میکنم.
سوم اینکه، وقتی موقع ظهور می شود امام زمان (عج) به دیوار کعبه تکیه می زند و یکی از سخنانشان این است که:
« الا یا اهل العالم ان جدی الحسین (ع) قتلوه عطشانا»
یعنی ببین امام زمان (عج) چقدر عشق امام حسین (ع) را دارد که وقتی ظهور هم می کند از جمله کلماتی که دارند درمورد امام حسین (ع) است و همه میدانیم که منتقم خون امام حسین، امام زمان (عج) است، در...
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_شصت_پنجم✏️
دعای ندبه هم یادم هست که امده: طلب کننده ی خون امام حسین (ع) کجاست؟
به هر حال این ارتباط شدید امام زمان (عج) با امام حسین (ع) می تواند راهی را برایم باز کند و مرا به خواسته ام برساند.
سید باقر خیلی خوشحال بود و احساس میکرد کشف بزرگی کرده و این سری از اسرار الهی است که باید در قلب خودش نگه دارد و پیش کسی فاش نکند.
در حالیکه دستش را به کمرش گذاشته بود با خودش گفت پیری هم بد دردی است که به جانم افتاده راستی در کتاب آمده بود امام زمان(عج) روز عاشورا ظهور میکند چند روز پیش این مطلب را خواندم.
که امام صادق علیه السلام فرمود : یخرج القائم یوم السبت یوم عاشورا الیوم الذی قتل فیه الحسین علیه السلام.
بله کار تمام است فقط باید همت کنم این ۴۰ هفته را پشت سر هم به مساجد شهر بروم.
هفته ها یکی پس از دیگری سپری می شد و سید باقر هر جمعه مهمان مسجدی می شد و باحال توجه و نیاز شروع میکرد خواندن زیارت عاشورا آنهم با چه سوزی.
هرجامعه ها به جامعه چهلم نزدیک می شد حال سیدباقر هم بهتر می شد و احساس نورانیت خاصی در وجودش میکرد.
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_شصت_ششم✏️
از مفاهیم زیارت عاشورا هم خیلی بیشتر از قبل مطلب به دست آورده بود یکی اینکه در زیارت عاشورا دو مرتبه برای خونخواهی امام حسین علیه السلام حضرت مهدی علیه السلام دعا می کنیم.
یکی آنجا که می فرماید روزی کند خداوند برای من طرف کردن خون شما را را برای امام حسین علیه السلام با امام یاد شده است محمد صلی الله علیه و آله و سلم و دومی آنجا که می فرماید:
«وان یرزقنی طلب ثاری مع امام هدی ظاهر ناطق بالحق منکم»
ونکته دیگر اینکه در زیارت عاشورا، دشمنان امام حسین علیه السلام مورد لعن و نفرین قرار گرفته اند و حتی بردشمنان امام حسین علیه السلام مقدم بر سلام بر ایشان هم هست.
پس ما هم باید دشمنان خدا را نفرین کنیم و دوستان خدا را دوست داشته باشیم.
هرچقدر شناختش از مفاهیم زیارت عاشورا بیشتر می شد سوز و اشکش هم به مراتب زیاد تر می شد.
تا رسید به جمعه سی و هشتم مسجد شد که قبل شناسایی کرده بود طاقتش تمام شده بود دیگر توان تحمل این هفته را نداشت با این وجود حال خوشی پیدا کرده بود اول دعای سلامتی امام زمان را خواند و شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا...
✍🏻#ادامه_دارد...✨
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_پایانی✏️
نزدیک های آخر زیارت عاشورا بود که یکدفعه نفس در سینه اش حبس شد چشمانش را از روی مفاتیح به نور عجیبی که در بیرون مسجد و از پنجره دیده میشد، انداخت.
«خدای من این دیگر چه نوری است؟! الله اکبر»
سریع از جایش بلند شد مفاتیح را با بوسه ای به قفسه مخصوص گذشت بعد از پوشیدن کفش ها در حالی که لحظه ای نگاهش را از آن نور خیره کننده که به سمت آسمان کشیده شده بود برنداشته بود سمت نور حرکت کرد نوز از یکی از خانه های کنار مسجد به طرف آسمان ساطع میشوند.
با عجله خودش را به آن خانه رساند از در و دیوار خانه مردم بود خانه محقر و مستی نشینی است در را به صدا درآورد آقایی در را باز کرد بدون هیچ کلامی سید باقر سمت نور کسب اتاقی در گوشه حیاط بلند شده بود رفت حال خودش را نفهمید قطرات اشک بدون اختیار به گونه اش غلطان بودند.
وارد اتاق شد صحنه عجیبی دید خانمی از دنیا رفته و پارچه سفید رویش کشیده بودند سید بزرگوار سیمای هم کنار جنازه خانم به آرامی نشسته بود اختیار به آن صید سلام کرد صید با مهربانی جهت جواب سلام به سید باقر را داد و فرمود:
چرا اینگونه به دنبال من می گردی و این همه رنج را تحمل می کنی؟
بعد هم به جنازه کرد او فرمود مثل این خانم باشی تا من به سراغ شما بیایند این بانوی است که در دوره بی حجابی ۷ سال از خانه بیرون نیامده تا مبادا مأموران را کشف حجاب نکنند.
سیدباقر که در حال آب دادن به گل های باغچه بود از متن سخنان زیبای امام زمان فکر میکرد با خودش گفت:
درست است که امام زمان علیه السلام زیارت عاشورا را دوست دارد اما ایشان از من دینداری را خواستند مثل آن خانم که در زمان کشف حجاب توسط رضاخان برای اینکه سربازان رضاخان پهلوی چادر از سرش برندارند هفت سال از خانه بیرون نیامد خوشا به حال این زن که موقع مردن امام زمان علیه السلام به بالینش آمد خوشا به حالش.
✍🏻#تمام 🙂
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1