eitaa logo
•|قـرارگاه حـضرت حـجـٺ³¹³|•🇵🇸
879 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
70 فایل
﴿بھ نامْ خاݪق چشماݩ دݪربایِ مهدۍ🥀 •[ إِلَے مَتَے أَحَارُ فِيكَ يَا مَوْلاَےَ♥️🌱]• #فڪیف_اصبر_علی‌_فراقڪ✨ خـادم کـانـال:... •|اطݪاݞاټ+شࢪایط ٺبادݪ ۅکپۍ+پاسخ به ناشناس🍃↯ ♥️| @Sharaiet_Hazrat_hojat
مشاهده در ایتا
دانلود
•|قـرارگاه حـضرت حـجـٺ³¹³|•🇵🇸
#کرامات_امام_زمان☘ #امید_آخر🌱 #قسمت_دوم🖌 خودش داد وگفت : خدا رحمتش کند، چه رونقی به مسجد داده بود ا
🌱 ✏️ کرده ام. حسن آقا خیلی دوست داشت داماد من بشود ولی من به خاطر مسائلی بهانه می آوردم وقبول نمی کردم حالا از مسائلی که قبلا بوده چشم پوشی میکنم وبه تو می‌گویم که در صورت قبول کردن جانشینی پدرش. دامادی را قبول کنم. مشهدی حیدر آهی کشید و گفت : اجازه بدهید کفن خدا بیامرز خشک شود بعد فکر عروسی وشادی بیفتید. حاج یحیی که کمی پکر شده بود گفت : حالا کی خواست عروسی بگیره، ما فقط قرارش را می گزاریم، الان هم بلند شوید برویم تا بلکه به این وسیله مشکل مسجد را حل کنیم. حاج یحیی به همراه بقیه ی ریش سفید ها با صدای یااللّه دارد خانه حسن آقا شدند. بعد از پذیرایی و تعارف های اولیه، حاج یحیی گلویش را صاف کرد و گفت: خدا حاج آقا را رحمت کنه برای اهل روستا باعث خیر و برکت بود، شما هم پسر ایشان هستی نباید بگذاری جای خالی ایشان احساس شود، باید دقیقا کارهایی را بکنی که پدرت انجام می‌داد، مثلا تو بیایی مسجد، امام جماعت باشی به سوالات جواب بدهی ودر کل، مسوولیت های پدرت خدابیامرزت را به عهده بگیری. حسن، هاج و واج مانده بود و نمی دانست حاج یحیی جدی می‌گوید یا شوخی می کند. ✍🏻... Ⓙⓞⓘⓝ→↓ √°•@Hazrat_Hojjat_Camp1