eitaa logo
هیئت بانوان پیشکسوت زینبی «س» تاسیس ۱۴٠٠/۹/۴
86 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
223 فایل
ارتباط با مدیر کانال ya110s@
مشاهده در ایتا
دانلود
19.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚🎧« کـــــــتاب صــوتی» 🍇🍋🍒🍑🍎: حـــــاج عـــــــلی 📝: "انتشارات مـرز وبـوم 🟢:نــویسنــده نـــــــوید نوروزی .¸¸.•°˚˚°❃◍⃟🇮🇷◍❃°˚˚°•.¸¸. 🟣: قسمـــت :6 🎧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷🇮🇷 مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت نود و چهارم فصل نهم من، مهتاب، مین(۴) سه نفرشان کشته و زخمی شدند پشت تخته‌سنگ دیگری پریدم ۴ نفر سالم جنازه‌ها را پشت تپه بردند باز درمانده بودم که چرا به سمتم نمی‌آیند سکوت همه جا را فرا گرفت در آن تاریکی دهشت‌زا، جنون و ترس و شوق و همه چیز بر تمام سلول‌های بدنم مستولی شد از پشت سنگ فریاد زدم: "گردان حمله کنید! گروهان حمله کنید! بچه ها از پشت سر بزنیدشان! امانشان ندهید!" فریاد می‌زدم و زانوهایم از ترس می‌لرزید شیخ حسن از بقیه به من نزدیکتر بود صدای مرا شنیده بود لذا اولین رگبار را به سمت گشتی، رزمی‌های عراقی گرفت بقیه بچه ها هم نزدیک‌تر شدند و به سمت آنها آتش گشودند تیراندازی متقابل شد در این گیر و دار فرصت پیدا کردم از معرکه فرار کنم و خودم را به جمع دوستانم برسانم تیم گشتی رزمی عراقی از لحاظ تعداد با ما قابل قیاس نبودند ولی عقب کشیدند ما هم در اوج ناباوری از معرکه ریختیم وقتی به مقر واحد رسیدیم بچه ها دعای کمیل می‌خواندند حاج حمید ملکی بعد از مداحی آماده شد که به گشت برود نوبت تیم آنها بود که از مسیر دیگری روی سمت چپ ارتفاعات گیسکه کار کنند ماجرا را برای آنها تعریف کردم و گفتم: "امشب عراقی‌ها مثل مار زخم‌خورده‌اند! هیچ کس نباید به گشت برود." بعد از دعا به جایی رفتم و به حال خودم گریستم روزهای بعد هرچه علی‌آقا می‌گفت، بی چون و چرا می‌پذیرفتم گاهی خیلی جدی سر به سرم می‌گذاشت ادایم را درمی‌آورد: "گردان! حمله کنید. گروهان! حمله کنید. بچه‌ها! امانشان ندهید." شب‌های بعد سه گشت متوالی از همان مسیر رفتیم هر بار که از کنار آن تخته‌سنگ رد می‌شدم تمام لحظات آن کمین جلوی چشمم می‌آمد این بار مرحله‌به‌مرحله مادون می‌کشیدم بدون برخورد با کمین عراقی‌ها، از میدان مین‌شان هم رد شدیم تا زیر سنگرهای گیسکه رفتیم یک شب حسن‌ترک، جانشین طرح و عملیات تیپ و مسئول محور، به واحد آمد و گفت: "خودم باید مسیر حرکت گردان را برای شب عملیات از نزدیک ببینم و حد مانور گردان‌ها را مشخص کنم." بی هیچ بحث و مجادله‌ای جلو افتادم از خط عبور کردیم و به میدان مین رسیدیم بدون خنثی کردن مین یا ایجاد معبر از میانش رد شدیم به انتهای میدان مین و زیر ارتفاع رسیدیم چند سنگر تیربار مشخص بود سر و صدای عراقی‌ها هم به گوش می‌رسید حسن خواست زیر گوش من چیزی بگوید که یک مین والمر از زمین بالا جهید و منفجر شد من پشت حسن ترک بودم یکباره حسن شل شد و روی دست من افتاد آرام روی زمین خواباندمش همان لحظه عراقی‌ها با شنیدن صدای مین، منوری فرستادند زیر نور منور پیکر غرق به خون حسن به خوبی نمایان شد خون تمام صورتش را پوشانده بود گلوی او شکافته و داشت خرخر می‌کرد انگار نادر فتحی را بغل کرده باشم او را در آستانه پرواز می‌دیدم با التماس تکانش دادم و گفتم: "حسن جان! شفاعتم کن!" در حالی که به پهلویش می‌زدم این جمله را چند بار تکرار کردم ریه‌هایش از خون پر شده بود و می جوشید و بالا می‌آمد و از گلوی پاره‌اش بیرون می‌ریخت فکر این بودم که پیکرش را چطور میان میدان مین رها کنم که با پشت دست ضربه‌ای به سینه ام زد آنقدر محکم که افکارم به هم ریخت احساس کردم می گوید هنوز زنده ام منور خاموش شد بلافاصله کسی کمک کرد و او را از میدان مین خارج کردیم... ◀️ ادامه دارد ... 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لوکیشن آدرس جشن میلاد حضرت زینب سلام الله علیها