گفت: «آقای دریایی رو سالهاست میشناسم خانواده خیلی خوبیان. دوره آموزشی مهدی که تمام شد
قرار و مدارها بسته شد پیشنهاد کردند که خطبه عقد را حضرت آقا بخواند حسین پیگیری کرد گفته بودند که قراره آقا سفری به همدان
داشته باشن اونجا میشه خطبه
عقد رو بخونن
.سفر حضرت آقا انجام شد. حسین برای استقبال قاطی مردم با لباس
شخصی رفت و از سر شب لباس سپاه
پوشید و مثل یک سرباز تا آخرین روز کنار آقا بود. دفتر گفته بودند که عروس خانم و آقا داماد بیایند اما همان زمانی را که مشخص کرده بودند عروس خانم آزمون سراسری داشت و نتوانست به همدان بیاید
.دوباره من و مهدی به حسین اصرار
کردیم که برای تهران هماهنگ کن .گفت: این اصرار ما نوعی خودخواهیه مگه ما کی هستیم که با بقیه مردم فرق داشته باشیم یه ملّته و یه رهبر با یه دنیا درددل وقت آقا
باید به امور مهم تر صرف بشه.
همه پذیرفتیم و خطبه عقد را یکی از سادات در تهران خواند هنوز از کش و قوسهای ازدواج مهدی بیرون نیامده برای دخترم زهرا خواستگار آمد. اسم خواستگار امین آقا بود یک خانواده آرام و مؤمن و بی سروصدا که با هم در یک آپارتمان توی شهرک فجر زندگی میکردیم مادر امین آقا زهرا را به پسرش پیشنهاد داده بود. یکی دو جلسه با هم صحبت کردیم و موافقت اولیه شد ولی گفتم: «اگه میشه آقا پسرتون با حاج آقای ما یه دیدار و گفت و گو داشته باشن
امین آقا که بعداً داماد ما شد، تعریف
میکرد که وقتی مادرم گفت باید با
آقای همدانی جداگانه صحبت کنی
اولش ترسیدم بعد نماز خوندم و
آروم شدم باخواندن حدیث کساء آروم تر شدم رفتم مقابل حاج آقا نشستم از قبل خودم را برای سؤالات احتمالی از شغل و تحصیلات و درآمد
و
اعتقادات
وعالم سیاست آماده
کرده بودم درست مثل پرسش
کنکور برای هر سؤالی پاسخی
داشتم .اما حاج آقا نه از مهر دخترش
حرفی زد و نه از تحصیلات و شغل و
فقط یک جمله گفت:درآمد من.
زهرا خانم تا الآن پیش من از جانب خدا امانت بود. خیلی سعی کردم که به اون و بقیه بچه هام نون حلال بدم و حروم توی زندگی ام نیاد اگه قسمت بشه که با شما ازدواج کنه تنها درخواستم اینه که شما هم نون حلال بهش بدی.
حاج آقا با طرح موضوع ورود مال
حلال به زندگی ، مطلبی رو از من
خواست که تو سایه اون همه امور
زندگی معنا میشد.
تو همون اولین دیدار شیفته اش شدم و گفتم تلاش میکنم مثل شما نان حلال بهش
بدم.
دیدار امین آقا و حسین، زمینه توافق
نهایی دو خانواده را فراهم کرد و عقد
شدند ازدواج مهدی و زهرا در یک سال زندگیمان را طراوتی تازه داد دورمان شلوغ شد و عمه که حالا نوه هاش به خانه بخت رفته بودند تا
مدتی میهمانمان بود.
یک روز داشت برای نماز صبح وضو
میگرفت که افتاد و با ناله و فریاد او
حسین زودتر از ما بالای سرش رفت
دید از بینی اش خون میآید. خواست
بغلش کند که عمه
گفت :
حسین جان تکونم ،نده کمرم
شکسته باعجله اورژانس را خبر
کردیم پرستاران بهش دست که
میزدند ناله اش بالا رفت و مرتب
حسین را صدا میزد. مأموران
اورژانس بلندش کردند و بی توجه به
ناله و التماس او و نگاه نگران من و
حسین، بردنش بیمارستان
، بیمارستانی که اوضاع نابسامانی داشت هیچ کس پاسخگو نبود من و ایران به دنبال پتو و بالش و ملحفه تمیز بودیم که نبود و حسین رفت دنبال دکتر که او هم سر شیفت
کاری اش نبود.
⬅️ ادامه دارد ....
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
روزِمان را با سَلام بَر چهارده مَعْصوم آغاز میکنیم
🌱اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اَللّه صل الله
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمیرَاَلْمؤمِنین
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ اَلزَهْراءُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُسَینَ بنَ عَلیٍ سَیدَ اَلشُهَداءِ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَاَلحُسَیْنِ زینَ اَلعابِدینَ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بنَ عَلیٍ نِ اَلباقِرُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا جَعْفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ نِ اَلصادِقُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ نِ اَلکاظِمُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یاعَلیَّ بنَمُوسَیاَلرِضَا اَلمُرتَضی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدٍ بنَ عَلیٍ نِ اَلجَوادُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَ مُحَمَّد نِ اَلهادی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلعَسْکَری
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقیَةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمان
وَ رَحْمَةَ اَللّهِ وَ بَرَکاتِهِ
#اللّهُمَّ_عَجِّلْ_لَوِلیِڪَ_اَلْفَرَجْ
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
اهلِبیت گفتن کونوا لَنا زَیْناً . . !
برای ما زینت باشید ؛🍃🌸🍃
شهدا از بس زیبا بودن کھ خوشگلِ خوشگلا یوسف زهرا خریدشون!
رفقا تا خریدنی نشیم شهید نمیشیمآاا..
سلام ✋
#صبحتان_شه🌹دایی
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎉#سرود_همخوانی
🎊#حضرت_علی_اکبر_ع_مدح_و_ولادت
💠با اجرای:
🔸سید رضا نریمانی
🔹حنیف طاهری
🔸محمدحسین حدادیان
🔹حسین طاهری
🖋️شاعر و نغمهپرداز: #حمید_رمی
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
17.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚آموزش #تجوید_الصلاة
🔰 استاد حمیدرضا مستفید
✅ درس سوم : تلفظ صحیح حرف《حاء》
#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : صد و ششم
حسین
گفت : «مامان میبرمت یه بیمارستان درست و حسابی پرونده اش را گرفت و به بیمارستان بقیه الله الاعظم رفتیم حسین جلسه مهمی با فرمانده کل سپاه داشت باید میرفت ولی دلش پیش مادرش
بود به اصرار ما رفت و زود برگشت
.وزنه به پاهای عمه بستند، دردش
چند برابر شد التماس میکرد که وزنه ها را برداریم من وزنه ها را کم میکردم تا فشار به کمرش کمتر شود. همین که پرستارها می آمدند. وزنه ها را میگذاشتم سرجایشان تا بالاخره تیم پزشکی حسین را صدا
زدند و گفتند: «باید عملش کنیم اما
اگر بیهوشی کامل بهش بدیم برنمیگرده و چاره ای جز بیهوشی
موضعی نیست.»
حسین طبق معمول با پیشنهاد متخصصین اعتراضی نداشت ایران گفت: «پروانه تو خسته ای برو خونه حسین آقا هم که باید بره دارو و پلاتین بخره من میمونم پیش عمه.» و با اینکه خودش حال و وضع خوبی نداشت پیش عمه ماند همان روز پدرم از همدان آمد پیرهن سیاه به تن داشت باوجود خنده نا بهنگام نتوانستم عصبانیتم را پنهان کنم گفتم: آقا چرا لباس عزا پوشیدی؟!» رفت و قبل از اینکه همه ببینندش لباسش را
عوض کرد.
همه پشت اتاق عمل به انتظار نشستیم حتی ایران که چند ماه پیش
خودش آن عمل طولانی و سنگین را
پشت سر گذاشته بود و چشممان به تابلویی بود که وضعیت مریضها را در اتاق عمل لحظه به لحظه گزارش می کرد. پس از چند ساعت روی تابلو نوشت «گوهرتاج شاه کوهی پایان
عمل جراحی،
امیدوار شدیم و دقایقی دیگر نوشت «در حال ریکاوری» اما
👇👇👇
اما هر چه کردیم خبری از به هوش آمدن عمه
ندیدیم همچنان نگران نشسته
بودیم که دکتر خاتمی رئیس بیمارستان، حسین را گوشه راهرو دید و گفت: «آقای همدانی بریم اتاق
من یه چای با هم بخوریم
»
حسین رو کرد به من و ایران گفت
: «مامان رفت.»
و فردا برای مراسم تدفین و فاتحه به
همدان رفتیم حسین قبری را که کنار
قطعه شهدا برای خودش خریده بود به عمه داد. وقتی از سر خاک برمی گشتیم گفت: از دار دنیا همین یه قبر رو ،داشتم قسمت نبود که
همسایه شهدا بشم
همان جا کنار مزار مادرش نشست از یکی از بسیجیان خواست زیارت عاشورا بخواند. مراسم مسجد هم خیلی معمولی برگزار شد حسین در
مسیر تهران چندبار بغض کرد تا به
خانه رسیدیم سفره را انداختم خیلی
خودش را نگه داشت که پیش
میهمانها بنشیند.
اما یک باره گریه
امانش نداد و بلند شد و رفت توی
اتاقش
حسین با حاج احمد کاظمی خیلی رفیق بود خیلی هم قبولش داشت. فرمانده کل سپاه از حاج احمد خواسته بود که قرارگاه ثارالله تهران بزرگ را به حسین بسپارد و فرمانده
نیروی هوایی سپاه شود. حسین
برخلاف دفعه قبلی در پذیرش مسئولیت لشکر، هیچ مقاومتی نکرد و به جای حاج احمد به عنوان جانشین قرارگاه ثارالله معرفی شد. حسین با فرمانده کل سپاه شرط کرده بود که کارهای فرهنگی و امور خیریه و قرض الحسنه و هیئت رزمندگان استان را ادامه دهد و این اواخر تشکیلات دیگری را تحت عنوان مجمع پیشکسوتان جهاد و شهادت به امور سابق اضافه کرده بود.
با اینکه در مسئولیت قرارگاه ثارالله کم نمیگذاشت اما تا فرصت پیدا میکرد راهی همدان میشد و میگفت «پروانه خبرهای بدی از
همدان میرسه که مجبورم چند روز یک بار برم همدان و نگفت که خبر
بد چیست و من هم نپرسیدم میرفت و می آمد و فکرش درگیر بود. نمیخواست دغدغه فکرش را به من و بچه ها انتقال دهد. بالاخره کاسه صبرم سرآمد از وهب و مهدی :پرسیدم چه اتفاقی افتاده که بابا این قدر آشفته شده؟!گفت: «عده ای جوسازی کردن و
شایعه انداختن که صندوق عدل
اسلامی ورشکست شده سپرده گذاران تحت تأثیر این شایعه
و
جلوی شعبه ها ازدحام کردن که پولشون رو بگیرن
.
یک آن عرق سردی روی پیشانی ام نشست و دنیا پیش چشمم تیره وتار شد و تصویر ازدحام همراه با اعتراض مردم در خاطرم جان گرفت و قیافهٔ مظلوم حسین که حتماً هدف اتهامها
و دشنام ها بود.
پرسیدم کدام» از خدا بیخبری این
شایعه رو انداخته؟!»
وهب که اصول بانکداری را خوب میشناخت جواب داد آنها که از
یک مدل موفق بانکداری اسلامی
آسیب دیدن.»
⬅️ ادامه دارد ...
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠