املاکی زینبیه 🌺
https://eitaa.com/joinchat/3927179704Cdd57bee39e
دوستان گروه املاکی زینبیه را امروز ایجاد کردم
هر کی میخواد خونه شو اجاره بده یا بفروشه
یا دنبال اجاره ؛ رهن یا خرید و فروش خونه است در این گروه عضو بشه 👆👆👆
هدایت شده از عبد
املاکی زینبیه 🌺
https://eitaa.com/joinchat/3927179704Cdd57bee39e
دوستان گروه املاکی زینبیه را امروز ایجاد کردم
هر کی میخواد خونه شو اجاره بده یا بفروشه
یا دنبال اجاره ؛ رهن یا خرید و فروش خونه است در این گروه عضو بشه 👆👆👆
لطفا هیچ پیام ما مربوطی تو این گروه نگذارید
فقط درباره ملک و املاک باشه
🏴 امام جواد عَلَیْهِ السلام:
▪️مَنْ اتَمَّ رُكُوعَهُ لَمْ تُدْخِلْهُ وَحْشَةُ الْقَبْرِ.
▪️هركس ركوع نمازش را بهطور كامل و صحيح انجام دهد، وحشت قبر بر او وارد نخواهد شد.
📕 الکافي ج 3 ص 321
#لیلة_الدفن
#وحشت_قبر
🏴 شهادت مظهر جود و سخا و علم و معرفت
امام جواد علیه السلام را خدمت شما سروران گرامی تسلیت و تعزیت عرض می نمائیم.
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_ ۵۴
صبح
۱۵ اسفند، تماس گرفتند منزلمان که عده ای از ائمه جمعه قرار است شب مهمانتان شوند؛ همراه با
آقای خاتمی یا صدیقی به فرهاد
زنگ زدم جواب نداد. ظهر که آمد خانه بهش گفتم مهمان داریم گفت کاش قبول نکرده بودی :گفتم «چرا؟» گفت «رفقای محمدحسین که توی گلستان هفتم با هم بودن زنگ زدن بعد از نماز مغرب میان خونه مون گفتم: خب اونا هم
بیان قدمشون بر چشم
میان بوی گلاب و حلوا و صدای قرآن بساط چای را راه انداختم.
میخواستم وقتی مهمانها رسیدند خوب دم کشیده باشد. فرهاد سراسیمه آمد داخل
نفس نفس زدنش اجازه نمیداد کلامش به گوشم برسد فقط «آقا» را
شنیدم چادر پیچید توی پایم
نشستم روی مبل چی؟
آقا دارن میان
چند مویرگ قرمز دوید در سفیدی
چشمان فرهاد دلشوره ای به دلم
قلاب شد. دانه درشت اشکی را قورت دادم. صدای همهمه پیچید در راهرو با فرهاد رفتیم سمت در، رفقای محمدحسین سی نفری بودند با
گل و شیرینی چند نفر که سیمهای توی گوششان گواهی میداد محافظ هستند جلویشان را گرفته بودند یک نفر آمد داخل که خانه را چک کند. به دلم گذشت :«نکنه به خاطر رفقای محمدحسین تیم حفاظت آقا رو برگردونن جلوی همه به فرهاد گفتم :اینا رو راه نده بیان داخل
یکی از محافظان به فرهاد گفت
کلید انباریتونو بیارید؛ اینا
رو
بفرستم اونجا نمیدانم از کجا فهمیده بودند انباری ته پارکینگ گنجایش سی نفر آدم را دارد فرهاد
قبول نکرد.
نه اینا مهمونن باید بیان داخل
👇👇👇
سرتیم حفاظت گفت: «اجازه ورود ندارن فرهاد گفت:
می فرستمشون داخل اتاق
محمد حسین.
سرتیم حفاظت گفت: سروصدا میکنن؛ جلسه به
هم میخوره هنوز دوستان محمدحسین نفهمیده بودند که چه خبر است وقتی فرهاد بهشان گفت موبایلهایتان را تحویل بدهید و بروید داخل اتاق تازه شستشان خبردار شد از داخل اتاق التماس میکردند که اگر میشود گوشه در باز باشدآقا را ببینیم . محافظها زیر بار نرفتند. یکی از بچه ها به فرهاد گفت:
به روح محمد حسین قسم ردیف
کنید آقا رو ببینیم! فرهاد قول شرف داد. دلشان آرام شد رفتند داخل و
در را بستند.
نمیتوانستم دندان روی جگر
بگذارم هنوز دلم قرص نبود که آقا
تشریف می آورند نکند اتفاقی بیفتد
نکند شرایط فراهم نشود نکند به خاطر اینکه در مجتمع هستیم مسائل حفاظتی اجازه ندهد. هزار و یک نکند دور سرم چرخید
محافظی آمد پرسید: «شما از آقا
خواسته ای دارید؟» گفتم «نه
خواسته من معنویه... من که چیزی نمی خوام خودشونو میخوام میخوام قربونشون برم رضایت آقا
رو میخوام» محافظ
خندید.
یک دفعه چیزی یادم آمد گفتم:
اجازه میدید عکس محمدحسین رو به آقا نشون بدم؟ آن عکس را گرفت و برانداز کرد از نظرش
مشکلی نداشت.
از صدای چیلیک چیلیک عکسها متوجه شدم رسیدند دویدم جلوی در خم شدم به محض ورود به پای آقا بیفتم میخواستم خاک پایش را ببوسم یکی از محافظ های خانم گفت آقا به شدت با این کار مخالف اند و ناراحت می شوند! یک لحظه احساس کردم کوهی از نور وارد خانه شد. معمولاً در شرایط اضطرار
ناخودآگاه داد میزدم «یافاطمه زهرا »نمیدانم چرا تا چشمم به آقا افتاد از دلم کنده شد: «یا پیغمبر!» یاد روزی افتادم که با شهید طریقی رفته بودیم خدمتشان برای عقد جلویشان ایستادم با چشم تر میکوبیدم به سینه و میگفتم«الهی دورت بگردم الهی قربونت برم الهی
فدات بشم.»مثل نوار ضبط شده هی
تکرار می کردم آقا حرفی نمیزدند با
لبخندی سرشان را تکان میدادند یکی از محافظهای خانم من را گرفت و گفت بذارید آقا وارد بشن
حالم دست خودم نبود رفتم کنار آقا آمدند نشستند. سعی میکردم کمتر
مژه بزنم. یک لحظه به ذهنم آمد نکنه آقا به خودشون بگن این چرا این قدر به من نگاه میکنه؟! جواب خودم را دادم «نگاه به عالم عبادته!»
⬅️ ادامه دارد ....
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
ا ❀✿🌺❀✿🌺❀✿
✨روز دوشنبه روز زیارتی
#امام_حسن(علیه السلام)
#امام_حسین(علیه السلام)
بسم الله الرحمن الرحیم
🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حَبِیبَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صِفْوَةَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَمِینَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صِرَاطَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بَیَانَ حُکْمِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نَاصِرَ دِینِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا السَّیِّدُ الزَّکِیُّ، السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْقَائِمُ الْأَمِینُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَالِمُ بِالتَّأْوِیلِ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْهَادِی الْمَهْدِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الطَّاهِرُ الزَّکِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا التَّقِیُّ النَّقِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقِیقُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الشَّهِیدُ الصِّدِّیقُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ.🌷
🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌷
🌼اللهم عجل لولیک الفرج🌼
❀✿🌺❀✿🌺❀✿
🌷پِلاڪ را از گَردنت دَرآوردی..
گُفت: از ڪُجا تو را بِشناسَند..؟!
گُفتی: آنڪِه بایَد بِشناسَد، میشِناسَد..
سلام✋
#صبحتان_شه🌹دایی
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
🏴 شهادت مظلومانه جوانترين شمع هدايت، مظهر جود و سخا و علم و معرفت، امام جواد عليهالسلام بر شما تسليت باد.
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
عشاق الحسین محب الحسین.نریمانی.mp3
4.89M
#بفرمائید_روضه
کنج حجره بی کس و تنها
🎙کربلایی سیدرضا نریمانی
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_ ۵۵
یکی از عکسهای محمد حسین توی دستم بود همان که کنار در ایستاده با لباس خادمی و ذکر شمار در دست سینه میزند آقا به عکس توی دستم اشاره کردند که این عکس شهید است؟ وقتی عکس را بهشان دادم با دقت نگاه کردند. وقتی روی چهره محمدحسین متوقف شدند گفتند «بله... بله یه نوره؛ واقعاً نوره بعد گفتند: خدا را شاکر باشید برای داشتن چنین فرزندی خدا به هر
کسی این فرزند را نمیده فرهاد از فعالیت محمد حسین در هیئت گفت لباس خادمی محمدحسین هم در
دستش بود خود آقا از فرهاد
پرسیدند: این همون لباسه؟ وقتی گفتیم بله ایشان گفتند: «بدید من
این لباسشو ببوسم
یاد محمد حسین افتادم بارها با حسرت می گفت خوش به حال شهید صیاد کی بود که حضرت آقا
تابوتشو بوسید!»
به آقا گفتم: خیلی دوست داشتم دستمال اشک محمد حسین را به شما تقدیم کنم؛ الان نمیدونم کجاست ان شاء الله یه
فرصت دیگه
تقدیم میکنم! با خوشرویی تمام
استقبال کردند.
فرهاد جریان شهادت محمد حسین را تعریف کرد بعد به آقا گفت: «ما نمیدونیم که واقعاً اول محمدحسین تیر خورده چاقو خورده ضربه خورده...» آقا خیلی ناراحت شدند.
عصایشان بغل دستشان کنار دسته مبل بود برداشتند گذاشتند جلویشان با دو دست تکیه دادند به آن و گفتند: تمام این افکاری که توی ذهن شما میگذره برای شهید فاصله اش به اندازه یک افتادن از روی
یک اسب است!
آقا که بلند شدند بروند زهرا آرام :گفت: «مامان به آقا بگو برام دعا
کنن» گفتم خب چرا من بگم؟
⬅️ ادامه دارد ....
#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_ پایان
آقا که بلند شدند بروند زهرا آرام گفت: «مامان به آقا بگو برام دعا
کنن»
گفتم خب چرا من بگم؟
خودت بگو به آقا گفتم: «ببخشید
حضرت آقا زهرا خانم با شما کار
دارند.» آقا بهش نگاه کردند.
زهرا :گفت آقا توی نماز شبهاتون دعام
کنید.»
فرهاد به آقا گفت: «درخواستی دارم اصلاً به محافظها نگاه نکرد.
آقا گفتند:«بفرمایید. فرهاد گفت: آن شبی که محمدحسین تو گلستان هفتم شهید شد یک سری از بچه های هیئتی و بسیجی و سپاهی هم اونجا بودن الان تعدادی شون توی این اتاق هستند و میخوان شما
رو ببینند. آقا گفتند:چه اشکال داره؟ به یکی از محافظها گفتند: بگید «بیان در را که باز کردند انگار
به این بچه ها بهشت را داده اند، آمدند
بیرون .مات و مبهوت. بعضی با
بغض و بعضی با اشک دست آقا را بوسیدند.
بعد از اینکه آقا رفتند دوستان محمدحسین ماندند، نشستند به
روضه خواندن.
مدام آن جمله آقا توی گوشم بود تمام این افکاری که توی ذهن شما میگذره برای شهید فاصله اش به اندازه یک افتادن از روی یک اسب است!
بعد از پانزده شب برای اولین
بار راحت سرم را گذاشتم روی بالش ته دلم آرام شده بود که
پس
محمد حسین موقع شهادت زجری
نکشیده است.
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
نماز و واعدنا👇🏽🌹 فرداشب 🌹
🌱نماز دهه اول ذی الحجه🌱
🔅امام باقرعلیه السلام می فرمایند:
هیچگاه نماز دهه اول ذی الحجه را ترک نکنید، و اگر این نماز را بخوانید، در ثواب اعمال حاجیان شریک خواهید بود، هر چند که به حج نرفته باشید.
(سید بن طاووس، الاقبال، ۱۴۱۹ق، ج۲، ص۳۵)
🌴 کیفیت نماز 🌴
نماز دهه اول ذی الحجه در ده شب اول این ماه (از غروب آخرین شب ماه ذیقعده تا شب عید قربان) و بین نماز مغرب و عشاء باید خوانده شود.
🔅این نماز دو رکعت است.
در هر رکعت بعد از تکبیره الاحرام ابتدا سوره حمد
و بعد سوره اخلاص
و سپس باید آیه ۱۴۲ سوره اعراف
(وَ واعَدْنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیلَةً وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ)؛خوانده شود.
#التماس_دعا
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هدیه بهشتی یک شهید به مادرش
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠