eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
420 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🇮🇷 🇮🇷•| (983 ) |•🇮🇷 در روزی ڪه متعلق بهـ ملت ایرانِ🇮🇷 اولــــین بستهـ خبری را بــــا عنــوان 💻ـتر_خبری تقــدیمتون مےڪنم✋ 🇮🇷 امـــروز روزِ 🇮🇷 روزی ڪه مــلت ایران با تمــام قوا در صحنهـ حاضر شد💪 و انتخـــاب ڪرد و چهـــل سال پــای این انتخاب ایستادگے ڪرد.💪💪💪💪 سالے ڪه گذشت☝️☝️ یڪبار دیگـــر نشان دادیم مـــا همه جــوره پای با تمــام قدرت وایسادیم✋ پیشنهـاد مےشود ڪه دانلــود ڪنید✌️ و حـــس قدرت را تزریق ڪنید✌️ •|🇮🇷|• @heiyat_majazi
4_5940586141471212093.mp3
4.03M
🏴🍃 🍃 💔..| غریبونـه تنهای تنها... 📢..| ▪️•• شهادت امام موسےڪاظم(ع) رو تسلیـت عرض‌مےکنم.. 🍃 @heiyat_majazi 🏴🍃
°| (608) 😊✋ |° 🍃🌺🍃🌸🍃 . 🍃🌸وقتی يه پنگوئن🐧 عاشق يه پنگوئن ديگه ميشه ، ڪل ساحل رو ميگرده و قشنگترين سنگ رو انتخاب ميكنه ، اون رو واسه جفت ماده ميبره ، اگر ماده از سنگ خوشش اومد و قبول ڪرد جفت هم ميشن؛ 🍃🌼ولي اگر قبول نڪرد پنگوئن نر احساس مےڪنه سنگے ڪہ پیـدا ڪرده اصلا قشنگ نبوده و اونوقت اونو ميبره زير آب لای مرجانها مےاندازه تا ديگه هيچ پنگوئني اشتباه اونو تڪرار نڪنه و نا اميد نشه. 🍃🌺بہتره ما هم سعی کنیم یه سنگ و از سر راه یکی برداریم نه اینکه جلو پاش بندازیم که زندگیش خراب شه. . . ••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾•• 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
° (ع)☀️📖 [218] ° 🍃🏴🍃🏴🍃🏴 ✨بہ نام خــــداے علے✨ 😊 نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر. 🙂 خب باشه. بگو ببینم چی می خوای بگی؟؟ 😊 بر اساس نشانه های انجام دهید 🙂 ؟؟ 😊 راه و رسم آشکار 🙂 چرااا؟؟؟ 😊 زیرا که این راه روشن شما رو به خانه و می کند. 🙂 چطوری؟؟ 😊 اکنون در دنیایی می کنین که می تونین رو به دست بیارین. و آسایش خاطری که دارین. 😊 الان سرگشاده و در است و ها و گویاست و مورد و را می پذیرند. 🙂 حرفات آدم رو به فکر میاندازه. 📚|• . خطبه ۹۴ مطابق با ترجمه 🍃🍃🍃🍃 ⛔️🙏 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi
▪️🍃 🍃 #خادم_مجازے نقاره ها را به صدا در آورید✨ مشـکے بپوشـید این تنِ گلدسته ها را•[]• امشب امام هشتم ما↓ در عزا و سوگ باباست...😞 #شهادت‌امام‌موسے‌کاظم‌تسلیت 🍃 @heiyat_majazi ▪️🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| #قصه_دلبرے(4) 📚 |•° رمان : #دل_آرام_من قسمت 2⃣1⃣ نمیتوانستم خودم را کنترل کنم.😭
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| (4) 📚 |•° رمان : قسمت 3⃣1⃣ قرار بود پدر و مادرم برای تاسوعا و عاشورا به شهرستان بروند🚶دلم نمی‌خواست با آنها بروم☹️ به پدرم گفتم:«شوهرم قول داده عاشورا بر گردد..» بابا گفت:«اگر بیاید خودم قول می‌دهم حتی اگر خودم هم نیایم،تو را با اتوبوس یا هواپیما بفرستم»✈️🚌 گفتم:«اگر بیاید چند ساعت تنها بماند چه؟» مادرم واسطه شد و گفت:«قول می‌دهم به محض اینکه خبر بدهد،تو را به تهران می‌رسانیم.حتی قبل از رسیدن او تو را به آنجا می‌رسانیم.»به اعتبار حرف بابا و مامان قبول کردم که بروم..🚶 مراسم تاسوعا به اتمام رسیده بود. شب عاشورا دیگر آرام و قرار نداشتم..😔 داشتم اخبار را تماشا می‌کردم که با پدرم تماس گرفتند.نمی‌دانم چرا با هر صدای زنگ تلفن منتظر خبر بدی بودم..😢 پدرم بدون اینکه چهره‌اش تغییر کند گفت:«نه من شهرستانم» تمام مکالمات بابا همین‌‌قدر بود اما با گریه و فریاد گفتم:«بابا کی با شما تماس گرفت؟»با اینکه اصلاً‌ دلم نمی‌خواستم فکرهایی که به ذهنم می‌رسد را قبول کنم اما قلب و دلم می‌گفت که امین شهید شده..😭 بابا گفت:«هیچ‌کس نبود» نمی‌دانم به بابا نگفته بودند یا می‌خواست از من پنهان کند که عادی صحبت می‌کرد تا من شک نکنم واقعاً‌ هم اگر می‌فهمیدم شرایط خیلی بدتر می‌شد مخصوصاً اینکه تا رسیدن به تهران مسیر طولانی را داشتیم.. در سایت مدافعین حرم، خبری مبنی بر شهادت دو نفر از سپاه انصار دیده می‌شد.. با خودم می‌گفتم آن شجاعت و جسارتی که همسر من داشت مطمئناً اگر قرار بود یک نفر جان خودش را فدا کند، او حتماً امین است.به پدر این حرف‌ها را زدم. بابا می‌گفت:«نه دخترم!مگر امین به تو قول نداده بود که به خط مقدم نمی‌رود؟ امین مسئول است شهید نمی‌شود.» به بابا گفتم:«این تلفن درباره شوهر من بود؟» گفت:«اسمی از شوهر تو نیاورد..» شماره تماس را دیدم📱شماره اداره امین بود! گریه کردم😭 بابا گفت:«در رابطه با کار خودم بود.وقتی کیفم را دزد برد،مدارکی در آن بوده.حالا که مدارک پیدا شده با شماره چک و ..شماره تماسم را پیدا کردند و تماس گرفتند..📞 چرا فکر می‌کنی در مورد شوهر تو است؟» حرف‌ها را باور نمی‌کردم.. به پدرشوهرم زنگ زدم گفتم دو نفر از سپاه انصار شهید شدند فکر کنم یکی از آنها امین است.پدر شوهرم هنوز مطمئن نبود! او هم چیزهایی شنیده بود اما امیدوار بود امین زخمی شده باشد..😢 😭با گریه و جیغ و داد مرا به بیمارستان بردند. تلفن همراهم را بالای سرم گذاشته بودم..📱 6 روز بود که با امین حرف نزده بودم،باید منتظر تماس او می‌ماندم.می‌گفتم:«صدای زنگ را بالا ببرید.امین می‌داند که من چقدر منتظرش هستم حتماً تماس می‌گیرد..! باید زود جواب تلفن را بدهم.» پدرم که متوجه شده بود دائماً می‌گفت: «نمی‌شود که گوشی بالای سر شما باشد. از اینجا دور باشد بهتر است.» می‌گفتم:«نه! شما که می‌دانید او نمی‌تواند هر لحظه و هر ثانیه تماس بگیرد.الآن اگر زنگ بزند باید بتوانم سریع جواب بدهم!من دلم برای امین تنگ شده😔یعنی چه که حالم بد است...» بابا راضی شد که گوشی کنار من بماند.شارژ باطری تلفن همراهم به اتمام رسید. به سرعت سیم‌کارت را با گوشی برادرم جابه‌جا کردم.دیوانه شده بودم. گفتم:«زود باش،زود باش،ممکن است در حین عوض‌کردن گوشی شوهرم تماس بگیرد.» برادرم رضااسم شهدا را دیده بود و می‌دانست که امین شهید شده..😢 هم او و هم خواهرم حالشان بسیار بد شده بود.به جز من و مادر همه خبر داشتند. 😢خواهرم شروع به گریه کرد. زن‌داداشم هم همین‌طور. گفتم:«چرا شما گریه می‌کنید؟» گفتند:«به حال تو گریه می‌کنیم😭تو چرا گریه می‌کنی؟» گفتم:«من دلم برای شوهرم تنگ شده!تو را به خدا شما چیزی می‌دانید؟» زن‌داداشم گفت:«نه،ما فقط برای نگرانی تو گریه می‌کنیم.» صورت زن‌داداشم را بوسیدم و بارها خدا را شکر کردم که خبر بدی ندارند. همین برای من کافی بود. مثل دیوانه‌ها شده بودم.. پدرم گفت:«می‌خواهی برویم تهران؟» گفتم:«مگر چیزی شده؟» گفت:«نه! اگر دوست نداری نمی‌رویم.» گفتم :«نه! نه! الآن شوهرم می‌آید.من آنجا باشم بهتر است.» شبانه حرکت کردیم و حدود ساعت 5 صبح به تهران رسیدیم🚙 گفتم:«به خانه پدر شوهرم برویم.اگر حال آنها خوب بود معلوم می‌شود که هیچ اتفاقی نیفتاده و خیال من هم راحت می‌شود اما اگر آنها ناراحت باشند...» 😢تا رسیدیم دیدم پدر شوهرم گریه می‌کند. پرسیدم:«چرا گریه می‌کنید؟» گفت:«دلم برای پسرم تنگ شده.» با تلفن همراهم دائماً‌ در موتورهای جستجوگر این جملات را می‌نوشتم: "اسامی دو شهید سپاه انصار" نتایج همچنان تکراری بود: "اخبار مبنی بر شهادت 15 نفر صحیح نمی‌باشد و تنها دو نفر به شهادت رسیده‌ا 🍃 بھ قلم: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است...🍃 🌹| @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
😎•| #مغزبانے (984) |•😎 با آخـــرین بخــش خبــری #مغزبانے #مجـله_شبانگاهے(10) همــراه مــا باشید.✋ در حــاشیه روز #12فروردیـن🇮🇷 دیـــوارنگـــاره #مشهد_مقــدس👆 12#فــــروردین🇮🇷🇮🇷 •|🇮🇷|• @heiyat_majazi
°| #نوستالژے(219) 📺🎈 |° سڪه‌هایـ💰ـے پر از نوستالـژے😃 چقدر با این سڪه ها رفتیم بستنے دوقلو گرفتیم سوار چرخ وفلڪےڪه میومد تو ڪوچه میشدیم...☺️ #بازنشر ≈ #صدقه‌جاریه🍃 . °|کلےشادابیجاتِـ ‌باحال‌گونہ از دهه شصتےها و اندڪے هفتاد‌😎👇 {📻‌} @Heiyat_majazi
[• 💓 •] . . نمـــاز شب (26)مــاه رجـب ✨12رڪعت ✨ حمــد یڪمرتبه سوره توحیــد 4مرتبــه ✨ثــواب✨ فرشتگــان بااو مصافحـه میڪنند وهرکس که فرشتگان بااو مصاحفه کنند ایمــن میشــود از ایستادن برصراط و حساب وخدابرای او ۷۰فرشتــه میفرستد که برای او استغفار کنند و برای او ثوابش رو بنویسند وهروقت از جایش تکان بخورد میگویند اللهم اغفر لهذا العبد حتی یصبح . . یڪ ـجُرعـہ آرامش😌👇 [•🍃⏰•] @heiyat_majazi
°| (77)☎️ |° ناآگاهـے😊👇 ♡ وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ♡ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ ♡ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا  و چيزے را ڪه بدان علم ندارے دنبال مڪن•✋• زيرا 👂 و 👁 و ❤️ همہ مورد پرسش واقع خواهند شد•👌• 📖منبع←قرآن ڪریمـ 🌺سوره عشق←اسـراء ✨آیہ زیبـا←36 . . . الابِذِڪــرالله تَطمَئِنّ القلـــوب☺️👇 |•💚•| @heiyat_majazi
°| (609) 😊✋ |° . . . اجازه نده اونهایى که نرفتن پى رؤیاهاشونــ[😇]، تو رو هم از دنبال کردن رؤیاهات منصرف کنند ؛ برای رویاهات بجنگـــــ[💪] . . . ••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾•• 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
°⏳| (584) |⌛️° ••😇•• امام کاظم (علیه السلام) ••👌•• تلاش ڪنيد زمانتان چهار بخش باشد ••🙏•• راز و نياز با خدا ••🍚•• تأمين معاش •••• معاشرٺ با برادران مورد اعتماد ••😃•• خوشے هاے حلال 📚تحف العقول ص۴۰۹ پاتوق [ 👳🎙: 👇] 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi