هیئت مجازی 🚩
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_سی_و_چهارم بعد از جلسه با امیر و هادی و سروش که دو ساعت
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
[• #قصه_دلبرے📚•]
#مستند_سیاسی_امنیتی_عاکف
#قسمت_سی_و_پنجم
پنج هفته ای از شروع پرونده گذشته بود که یک شب مسئول دفتر حاج کاظم «معاون کل تشکیلات» بهم زنگ زد که حاجی میخواد شمارو ببینه
رفتم دفترش، تقریبا حدود دو ساعت و نیم سر یک پرونده ای با هم تبادل نظر داشتیم که دوتا از کارشناس های اطلاعاتی هم حضور داشتن وسط همین گیر و دار بودیم که یه هویی یه مطلبی به ذهنم رسید
جسمم در جلسه ای که داخل دفتر حاج کاظم داشت برگزار میشد بود، اما روحم پیش افشین عزتی!!دلم طاقت نیاورد اون مطلبی که به ذهنم رسید، به نظرم لطف خدا بود که بعدها در این پرونده خیلی مارو جلو برد
اون موردی که به ذهنم رسید، وسط همون جلسه، فورا روی یک کاغذ نوشتم تا یک وقت بین انبوه زیادی از اطلاعات درون ذهنم، فراموشش نکنم. سعی میکردم هیچ وقت چیزی رو ، روی کاغذ یا درون موبایلم ننویسم چون امور اطلاعاتی اینطور نیست که در لب تاپ یا موبایل و یا روی کاغذ ثبتش کنیم. اگر خوب قسمت های قبلی رو خونده باشید نمونش و عرض کردم. باید تمام مسائل رو به ذهنم میسپردم اما استثنائا این یکی رو هم مثل بعضی استثنائات، اونم به صورت کد نوشتم روی کاغذ تا اگر در صورتی که مثلا یک درصد از جیبم افتاد یا گمش کردم وَ به دست کسی رسید، کسی از محتوا و منظورم متوجه نشه
جلسه که تموم شد بعدش رفتم دفترم کاغذی که دستم بود گذاشتمش لای کتاب « دا » که روی میز کارم بودو گاهی فرصت میکردم میخوندمش کتاب و گذاشتم داخل گاو صندوق دفتر. بماند که چی بود اون مطلبِ روی کاغذ، اما شما بعدا میفهمید
کمی به کارام رسیدم، اما خیلی خسته شده بودم داخل اتاقم 5 تا ساعت بود
یکی از ساعت ها به وقت آمریکا، دیگری به وقت اسراییل، وَ سومی به وقت انگلیس وَ چهارمی عربستان وَ پنجمی به وقت کشورم ایران نگاهی به ساعت ها کردم، دیدم ساعت ایران داره دقیق تایم 22:33 دقیقه رو نشون میده از پشت میز کار بلند شدم رفتم از داخل یخچال یه نوشیدنی آب آلبالو که شدیدا بهش علاقه داشتم گرفتم خوردم اومدم چنددقیقه ای روی مبل نشستم، همونطور که لم داده بودم ، تلویزیون دفترو روشن کردم تا شبکه های خبری مهم ایران و جهان و رصد کنم، وَ همزمان داشتم روی دوتا پرونده های دردست اقدام درون مرزی و برون مرزی فکر میکردم وَ آنالیزش میکردم که صدای بی سیمم در اومد:
_آقا عاکف صدای منو دارید؟؟ عاکف/حدید؟ آقا صدای منو دارید؟
فورا بلند شدم رفتم بی سیمم و از روی میز کارم برداشتم جواب دادم:
+حَدید بگو.. عاکف هستم میشنوم
_حاج آقا یکی با پوشش نامناسبی، با یه دسته گل اومده درب خونه شخص مورد نظر دستور چیه؟
+جنسیت؟
_زن هست
+تشریح کن حدودا سن.. قد.. وزن همچنین میزان فاصلت با شخص مورد نظر
_حاجی یه کم تاریکه خوب اشراف ندارم چهره ببینم. باید کمی صبر کنید یه ماشین رد بشه دقیق ببینم که البته بازم نمیتونم تموم موارد و ذکر کنم
+خب پسرجان چرا دهن منو پشت بیسیم باز میکنی. برای چی رفتی جایی مستقر شدی که اشراف نداری؟
_خب حاجی برق منطقه نیم ساعت هست قطع شده
+چرا به مرکز خبر ندادی؟ فورا بهم بگو دقیق چی میبینی؟
_بزارید با ماشین برم از کنار خونه رد بشم بهتون دقیق بگم
+فورا
حدید رفت و حدود 30 ثانیه بعد بیسیم زد:
_حاجی صدای من و داری؟
+بله آقاجان بگو!
_قد چیزی حدود 165 تا 170وزن هم که احساس میکنم شاید چیزی حدود شصت تا شصت و پنج_شش باشه مجددا برگشتم سرموقعیت قبلی با فاصله ای حدوداً هم 50 متر منم داخل ماشینم
بدجور ذهنم درگیر شد فوری بلند شدم از روی مبل، صدای تلویزیون رو کم کردم، برگه تشریح وضعیت اون دختری که عاصف همه نکاتش و برام آورده بود نگاه کردم بلافاصله رفتم روی خط حدید گفتم:
+وضعیت ورود و خروج طی این یک ساعت اخیر چطور بود؟؟
_یه خانوم با دوتا بچه نیم ساعت قبل رفتن بیرون که شمارو پیج کردم جواب ندادید، اما به آقا عاصف گفتم
+بعدش؟
_ ظاهرا همسر سوژه ی ما بوده با بچه هاش الان هم این خانوم با دسته گل اومده داره میره داخل این خونه همچنان پشت درب خونه منتظره تا از داخل درب و براش باز کنن
از جایی که خونه عزتی شخصی بوده وَ آپارتمان نبود، همچنین با توجه به اتفاقات اخیر، وَ طبق مشخصاتی که بچه ها پرینتش رو آورده بودند، حدس زدم همون زنه باشه همونی که دنبالشیم
به نیروی مستقر در میدان عملیات و کنترل سوژه گفتم:
+حدید میتونی نزدیک بشی به اون خانومه؟
_بله آقا میرم
+تا درب خونه باز نشده، با یه بهانه ای برو سمت اون خونه از کنار اون خانوم رد شو. میتونی بری ببینی چهرش چه شکلیه؟ من صورتش و دقیق میخوام تاکید میکنم فقط صورتشو
_چشم من رفتم فقط منتظر باشید
+برو شیربچه ی حیدری دست صاحب الزمان نگهدارت
حدید رفت، بعد از حدود 10 دقیقه بی سیم زد
_از حدید به عاکف
+بگو آقاجون میشنوم
_دستورتون و کامل انجامش دادم
بہ قلم: #عاکف_سلیمانی
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحراماست
🌐 @kheymegahevelayat
[•🌹•] @Heiyat_Majazi
[• #ازخالق_بہمخلوق☎️ •]
.
.
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
سوره👈نور
آیه👈49
🍂 ونادی أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالاً
🍂 یَعْرِفُونَهُمْ بِسِیماهُمْ قالُوا ما
🍂 أَغْنی عَنْکُمْ جَمْعُکُمْ وَ ما کُنْتُمْ
🍂 تَسْتَکْبِرُونَ
و اصحاب اعراف،(اولیای خدا که میان
بهشت و جهنّم بر جایگاه بلندی مستقرّند)
مردانی(از اهل دوزخ)را که به سیمایشان
می شناسند،ندا می دهند و می گویند:
جمعیّت و جمع آوری شما(از مال،مقام،
همسر و فرزند)و آنچه همواره بدان تکبّر
می کردید،به حال شما سودی نداشت.
🍃تفسیـــــر🍃
1⃣در قیامت علاوه بر عذاب الهی،
سرزنش هایی هم از انسان ها نصیب
دوزخیان می شود. قالُوا ما أَغْنی عَنْکُمْ
2⃣مال،قدرت،دوستان و طرفداران،عامل
نجات نیستند. «ما أَغْنی عَنْکُمْ جَمْعُکُمْ»
خود انسان نیز در قیامت به این حقیقت
اعتراف می کند. «ما أَغْنی عَنِّی مالِیَهْ»
.
.
الابِذِڪــرالله تَطمَئِنّ القلـــوب☺️👇
[•💚•] @heiyat_majazi
[• #حرفاے_خودمـونے☺️ •]
🍃🏴🍃
•|💚|• براے اتفاق افتادن
یہ معجزه فقط ڪافیہ بہ یہ
✨توانا✨ ایمان داشتـه باشیمـــ
•|❤️|• قلباً
🍃قلبمون سرشار از نور خــــدا🍃
خــدا رو احساس ڪن👇
[•🕊•] @Heiyat_Majazi
[• #خانمےڪه_شماباشے👜•]
.
.
من دنبال #آزادے✌️ هستم...
#آزادے_جنـســــے😎.....
#تســـــــاوی حقوق زن👱🏻♀ و مرد👨🏻. . .
گفتم:
شما گفتین انقلاب جنسے در ایران بر اساس دو جنبه یاید بررسے بشہ ولے باید مبنا و مؤلفہ هایـے داشتہ باشہ‼️
گفت:
درستہ مؤلفہ هاے امــر جنسے در ایران
تخیـــل⬅️ تمایــل⬅️ گرایــش⬅️ نگــرش⬅️ هنجــار⬅️ ڪنــش⬅️ عمــل
بہ میزانے ڪہ تغییر در این مؤلفہ ها انجام میشہ, یعنے ما در مسیر #انقـــلابــــ_جنســـے قرار گرفتیم ولے اڪثـــر نظریہ پردازها مےگویند مــا در مرحلہ #ڪنش و #عمـــل هستیم😓
گفتم: 😨
گفت:
البتہ امــر جنسے در ایــراݩ🇮🇷 وارد گرایـش ها و نگرش ها نشده ، اگرچہ ڪنش هاے بدے مے بینیم ولے بہ #گرایــش و #نگــرش نرسیده، بخاطر همین هست ڪہ این پروژه مهــــم شده...
گفتم:😐
ما پـــژوهش ڪردیم تا ببینیم تا چہ حــد این لایہ ها عمیق شدند⁉️
گفت:
متأسفانہ نه هنوز😕. تنها و اولین مؤسسہ پژوهش در امــرجنسے در ایــراݩ، مؤسسہ سجــــا در مشهـــد هست.
ولے باید بررسے ڪنیم ڪہ در ڪدوم استانها و کدوم طیف و قشــر ولے شواهد نشــان مےده ڪہ خداروشکــر در ایــراݩ هنوز تبدیل بہ یڪ #ارزش_مشتــرڪ تبدیل نشده...
✅ #ڪـپــے_مورد_رضایــت_نیست
.
.
یہ عالمہ نڪتہ ،جانمونے😍👇
[•👒•] @heiyat_majazi
[• #منبر_مجازے📿 •]
.
.
بهت میگه
بگو🗣
بخند😄
با همـکار! همکلاسے👩🏻🎓
کلاس داره !😏
شیــ😈ـــطان را میگویم
کارش تزیین دادنِ گناهه 🤦🏻♀
مراقبـــــ باش☝️
#حیاوعفتیعنی👇
#درمقابلنامحرمسرسنگینباشیم😇
.
.
پاتوق نخبگـــان😌👇
[•⏳•] @Heiyat_Majazi
164(1).mp3
907.3K
📱🍃
•[ #ڪد_عاشقــے☎️ ]•
💞🍃 اربعین پایینِ پاتو عشقه
موکبای کربلاتو عشقه
چایی های بین راهتو عشقه...
همــراه اول ⬅️
ارسال کد 95552 به شماره ۸۹۸۹
ایراݩــسل⬅️
ارسال کد 6913927 بہ شماره۷۵۷۵
📱🍃 @heiyat_majazi
•| #سخن_حسینی 📜 |•
رسول خدا "ص"
:"✨همه چشم ها در قیامت گریانند جز چشمے کـہ بر مـصـیـبـت هـاے حـسـیـن بـگـریـد✨. "
(بحـارالانـوار جـ۴۴ـ، صـ۲۹۳ـ)
محبت ارباب رو تودلت شڪوفا ڪن☺️
🥁••] @heiyat_majazi
هدایت شده از عاشقانه های حلال C᭄
😭_بدبخت شدم مریم ابروهام داغون شد زیردست این ارایشگرا😢
😕_ای کوفت حقته هزارباربهت گفتم خودت ابروهاتو اصلاح کن
😭_من بلدنیستم خو
😕_مگه من بلدبودم ازاین کانال یادگرفتم👇👇👇
صفر تا صد اصلاح کردن و مورنگ کردن توخونه رویادمیدن😍
http://eitaa.com/joinchat/4068737025C82a6a44215
الکی پول به ارایشگر ندین خودتون ارایشگر خودتون باشید😍😍👆
هدایت شده از عاشقانه های حلال C᭄
مردها از شکم و پهلو متنفرن😶
عاشق شکم تختی😍
اینمگروهی که صد بار بهم گفتید لینکشو بزار
صدها روش تخت کردن شکم و جذاب کردن بدن رو گذاشتن👇👇
eitaa.com/joinchat/640286730C96c11b95ab
🏴🍃🏴🍃🏴
🍃🏴
🏴
🍃
🏴
#چله_نوکری
👈 ازاول محرم تا دهروز قبل از اربعین👉
#هرروز_ترک_یک_گناه | #من_توبه_کرده_ام | #روز_بیستو_هشتم
تقویــــ💪🏼ـت اراده در ترک گناه، وفادار بودن به توبه اس
اکثر علما این عقیده رو دارن که زیاد گوش دادن موسیقی باعث کم شدن اراده میشه.🎵🎵
یاد مرگ و یاد قولی که به خدا دادیم و خواندن مداوم قرآن هم باعث تقویت اراده در این راه میشه
و این حدیث امام سجاد رو به خاطر داشته باشین که مضمونش اینه👈🏼مومن اگر امروزش مثل دیروز باشه وپیشرفتی نداشته باشه باخته‼
((در مسیر پاڪ شدن یکدیگر قدمے برداریم))
💥بازنشر حداکثری⬅️باقیات صالحات💥
🏴
🍃
🏴 @beiyat_majazi
🍃🏴
🏴🍃🏴🍃🏴
[• #نھج_علے(ع)☀️ •]
🍃🏴🍃🏴🍃
✨بہ نام خــــــداے علے✨
😄 عَهه. اینجا که همون دنیای
حروم خودمونه.
🙂 آره . ولی حواست باشه.
😄 چیکار کنم؟؟
🙂 هیچ کاری نکن. یعنی هیچی از
این دنیا رو برای خودت نخواه.
😄 خب بخوام. چی میشه مگه؟؟
🙂 یا یکی اون اموال از دنیای حروم و
به کار خیر میگیره و چیزی که باعث
نابودی تو شده باعث خیر وبرکت
واسه ایشون میشه.
🙂 یا فرد اون اموال و در راه نادرست
و معصیت الهی بکار می گیره که باعث
میشه تو در اون معصیت شریک باشی
و باعث نابودیت میشه.
🙂 حالا حساب کن.
📚|• #نهج_البلاغه. حکمت ۴۱۶
مطابق با ترجمه #محمّد_دشتی
#ڪپے⛔️
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه
پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😌👇
[•✍•] @heiyat_majazi
[• #فتوا_جاتے👳🏻•]
.
.
#شبهه❌:
ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺪﺍﯾﺖ
ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺷﺒﻬﺎ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﮐﺎﺭﺗﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻨﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﯽ ﻧﯿﺰ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺷﺒﻬﺎ ﺩﺭ
ﮐﺎﺭﺗﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻨﺪ...
ﺁﻩ ﺍﺯ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ..
ﺍﮔﺮﻣﻐﺰﺧﺎﻟﯽ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻟﯽ ﺳﺮﻭﺻﺪﺍ ﻣﯿﮑﺮﺩ ، ﺟﻬﺎﻥ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺍﺷﺖ ...
ﺣﺘﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﻮﻗﻊ ﺭﺩ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﻭ ﻃﺮﻑ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ .
ﺳﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﻮﻝ ﻫﻤﯿـــﺸﻪ ﺻﺪﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ..
ﺍﻣﺎ ﺍﺳﮑﻨﺎﺳﻬﺎ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﻫﺴﺘﻨﺪ …
ﭘﺲ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺭﺯﺷﺖ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﯽ ﺳﺮﻭﺻﺪﺍ ﺑﺎﺵ !!..…
ﺍﺯ ﻣــﺮﮒ ﻧﺘﺮﺳﯿـــﺪ !
ﺍﺯ ﺍﯾــﻦ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻧــــﺪﻩ ﺍﯾﺪ
ﭼـــﯿﺰﯼ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺷﻤﺎ ﺑﻤﯿــﺮﺩ
ﺑﻪ ﻧﺎﻡ"""""""""" ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ """"""""
#پاسخ ✅ شبهه:
1⃣نویسنده در این متن به اوضاع نابسامان مردم هم عصر خود اشاره کرده و از بی عدالتی مینالد.
البته بی عدالتی گسترده و عمیق در بیشتر برهه های تاریخی ایران و ظلم وستم پادشاهان جبار وخودکامه چیزی ست که باید آنرا قبول کرد .
اگر کسانی از این متن نویسنده برای سیاهنمایی زمان حال ایران استفاده میکنند، باید بدانند که اگر مصادیق فقر و بی عدالتی را منصفانه رصد کنند خواهند فهمید شاخص های عدالت از زمان انقلاب مردم،
درسال پنجاه وهفت تا به اکنون نسبت به ادوار گذشته روند بهبودی را نشان میدهد.
در دوران حکومت شاهان بخصوص در صد سال اخیر، همین نویسندگان معترض به بی عدالتی، مجال و امکان کامل برای ابراز علنی اعتراض خود را پیدا نکردند.
وامروز در سایه ی آزادی ٬٬ رأفت و سعه صدر حکومت اسلامی صفحات نوشته شده آن نویسندگان از لابه لای فراموش شده تاریخ توسط عده ایی بیرون کشیده میشود وبا ناسپاسی تمام از آن متون برای شبهه افکنی بین مردم استفاده میکنند.
@GhararGahShayeat
2⃣ سرو صدای مغزهای خالی همچون طبل است که تو خالی ست.
پس بلندی صدا نشان از پر بودن مغزها ندارد.
جهان را مغزهایی تغییر میدهند، که به دور از هیاهو مسیر بشریت را عوض میکنند.
در اعتقادات ما چیزی به نام سرنوشت نیست، آنچه هست قضا و قدر الهی ست.
و انسان میتواند با اعمال خود مقدرات را تغییر دهد ، چون خداوند انسان را مختار آفریده و آنچه تغییر ناپذیر است قضای الهی ست.
همچون مرگ.
البته نه هر مرگی!!
چون برخی از مرگها ناشی از کوتاهی و قصور خود انسانهاست که بر آنها مقدر شده است.
3⃣ارزش یک انسان در گفتار وبیان او معلوم و مشخص میشود.
گاهی وظیفه ی انسان سکوت است و سکوت او بالاترین فریادهاست وگاهی نیز نباید بی صدا و آرام بود وبا گفتار خود وظیفه خود را انجام دهد.
@GhararGahShayeat
4⃣اینکه مرگ واقعی همان مرگ انسانیت است کاملا درست وصحیح است.
ای کاش مطرح کنندگان این شبهات ٬انصاف و راستگویی و حقیقت طلبی را هم جزو انسانیت میدانستند.
.
.
#مهدیار
#ڪپے⛔️
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
هیچ شبهـهاےبے پاسخ نمونده😉👇
[•📖•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 [• #قصه_دلبرے📚•] #مستند_سیاسی_امنیتی_عاکف #قسمت_سی_و_پنجم پنج هفته ای از شروع پرونده گ
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
[• #قصه_دلبرے📚•]
#مستند_سیاسی_امنیتی_عاکف
#قسمت_سی_و_ششم
گفتم:
+میگم بچه ها توی قفست یه چیزی بفرستن .. تو هم بگیر بازش کن بررسی کن. اگر با اون چیزی که میبینی مطابقت داشت و « + » بوده، حتما خبرم کن.
_چشم.. منتظرم.
رفتم بیرون از اتاقم و به بهزاد گفتم:
« همین الان خیییییللللللی فوری.. تاکید میکنم خیلی فوری، یه نسخه از عکس فائزه ملکی رو میفرستی برای موقعیت حدید.. بفرست به ایمیلش.
_چشم آقا
+ عاصفم پیدا کن بگو بیاد دفترم.. به جایگزین حدید که عقیق هست بگو خودش و فورا برسونه محل مورد نظر. »
از دفتر بهزاد مجددا برگشتم به اتاقم.. چند دقیقه بعد عاصف هم اومد.. بلند شدم رفتم اثر انگشت زدم در و براش باز کردم.. با بهزاد اومدن پیش من.. به بهزاد گفتم:
+چیکار کردی؟؟
_عکس و فرستادم برای حدید.. عقیق هم به محل اعزام شدند.
+ممنونم..میتونی بری به کارت برسی.
بهزاد رفت، اومدم داخل تازه میخواستم با عاصف شروع کنم به صحبت کردن، که ویبره تلفن کاریم نظرم و به خودش جلب کرد. کد گوشی رو وارد کردم، صندوق و بازش کردم..
متن پیامک:
« سلام حاج آقا.. ببخشید پیام میدم.. شارژ بی سیمم تموم شده متاسفانه.. علی ( حدید ) هستم.. تصویری که برام اومد، همون شخصه...تایید میشه... »
پیام و به عاصف نشون دادم.. بهش گفتم:
« عاصف! فائزه رفته خونه ی دکتر افشین عزتی.علی ( حدید ) رو برام بگیر. »
تا یادم نرفت یه چیزی رو بگم، اونم اینکه حدید به معنای آهن هست.. یک آهن سفت و سخت.
عاصف با تلفن دفتر شمارش و گرفت، وقتی که حدید جواب داد، عاصف گوشی رو داد به من. بهش گفتم:
+ عاکفم.. خوب گوش کن ببین چی میگم.. ممکنه تاقبل از اینکه عقیق بهت برسه، زنه زود بیاد بیرون و بره.. اگر این اتفاق افتاد و اون خانوم خواست بره، به طور نا محسوس تعقیبش میکنی و لحظه به لحظه وضعیت رو گزارش میکنی. حله؟
_چشم حاج آقا.. حتما... بله حله.
+ضمنا، ممکنه موقعیت تو با عقیق رو که اگر زود رسید بهت، وَ در ترافیک گیرنکرد، تغییر بدم... اگر عقیق زودتر رسید و خانومه هنوز نرفته بود، تو شیفتت تموم نمیشه... ممکنه پوشش باشه وَ زنه بخواد تنها بره به جایی، وَ مرده هم پشت سرش بزنه بره جایی دیگه یا به یک جای مشترک.. دو ساعت بیشتر می مونی. اگر نرفت کارت تمومه.
_به روی چشمام آقاعاکف..
+یاعلی مدد.
قطع کردم... بیسیم زدم به عقیق:
+عقیق صدای منو داری؟؟
_بله دارم صداتونو..امر کنید..
+موقعیت؟
_نزدیک محل مورد نظر هستم..
+چقدر دیگه؟
_حدودا بین ده دقیقه، تا ، پانزده دقیقه دیگه..
+اگر تا قبل از خروج اونه زنه مثبت شدی، به حدید دست میدی. زنه با تو. مرده با حدید. وگرنه برعکس.
_دریافت شد. چشم. رسیدم خبرتون میکنم.. یاعلی
+تمام.
به عاصف گفتم: « بررسی کن و ببین حوالی اون منطقه دوربین نداریم؟ »
عاصف با یکی از بچه ها که روی این پرونده درگیرش کردیم تماس گرفت که اگر موقعیت تصویری داریم از اونجا، بفرستن روی مانیتور من.. اما متاسفانه نداشتیم..
فوری به عاصف گفتم: «یه نیروی خانوم میخوام..»
عاصف عبدالزهرا یه بررسی کرد وَ یکی از خانومای همکارو که از نزدیکترین نیروها به محل مورد نظر محسوب میشد، فرستاد سمت موقعیت حدید وَ عقیق.
از آخرین ارتباط عقیق با ما بیست دقیقه ای گذشته بود. اومد روی خط، پشت بیسیم گفت:
« عاکف/عقیق..»
اون لحظه چون فاصله داشتم و دستم بند نوشتن گزارش بود، به عاصف گفتم جوابش و بده...
عاصف بیسیم و گرفت؛ گفت:
« عقیق جان، 800 هستم... آقاعاکف میشنوه صدات و الآن.. شما بگو ... »
گفت:
« من الان در موقعیت حدید هستم.. با فاصله داریم رصد میکنیم منطقه رو.. »
جواب و به عاصف گفتم.. عاصف بهش رسوند مطلب و گفت:
« تا چند ثانیه دیگه یه کد به خطت میزنم و نیروی مورد نظر و معرفی میکنم تا به شما ملحق بشن.»
« دریافت شد.. ممنونم. »
عاصف با يک خط امن به عقیق کد 3200 و فرستاد.
همه منتظر موندیم تا فائزه ملکی که رفته داخل خونه عزتی بیاد بیرون.. از طرفی هم منتظر بودیم ببینیم عزتی میاد بیرون و همراه اون میره به جایی یا نه. منتظر موندیم ببینیم اصلا فائزه شب و میخواد خونه ی عزتی بمونه یا...؟!؟! خیلی اما و اگرها و علامت سوال ها درون ذهنم بود که دوست داشتم سریعتر حلش کنم.
تا اینکه یه هویی...
بہ قلــم🖊: #عاکف_سلیمانی
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست...
🌐 @kheymegahevelayat
[•🌹•] @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 [• #قصه_دلبرے📚•] #مستند_سیاسی_امنیتی_عاکف #قسمت_سی_و_ششم گفتم: +میگم بچه ها توی قفست ی
[• #قصه_دلبرے📚•]
#مستند_سیاسی_امنیتی_عاکف
#قسمت_سی_و_هفتم
علیرغم اینکه فهمیدیم شخصی که اومده درب خونه دکتر افشین عزتی خانوم فائزه ملکی هست، اما بازم نمیتونستیم بگیم که فائزه ملکی و دکتر عزتی جاسوس هستند.
تا اینجا اسناد و شواهدی نداشتیم که این ها جاسوس باشن. تنها دلیل حساسیت ما دو چیزبود:
یک: چرا فائزه ملکی فرار کرد ؟
دو: دلیل حضور یک زن دو تابعیتی که خودش هیچ مشکلی نداره اما با کسانی مراوده داره که جاسوس هستند در کنار دکتر افشین عزتی که از دانشمندان اتمی هست چه چیزی میتونه باشه.
کمی سر در گم بودیم، اما باید ادامه میدادیم. نمیدونم شما چطور فکر میکنید! شاید بعضیاتون میگید دکتر افشین عزتی جاسوس هست، بعضیا میگید نیست. شایدبعضیا میگید فائزه ملکی جاسوس هست، بعضیا هم میگید نیست.
فقط یک سوال میخوام لا به لای مستند داستانی مطرح کنم و برید روش فکر کنید. سوالم اینه اونایی که فکر میکنید این دوتا جاسوس هستند، چند درصد مطمئنید؟
بگذریم...
بیسیم و گرفتم.. عقیق و پیج کردم:
+عقیق/عاکف! صدای من و داری؟
_بله آقاعاکف! دارم صداتون و !!
+اون زن هر وقت اومد بیرون، وقتی از منزل مورد نظر دور شد، فقط تعقیبش میکنید.. تاکید میکنم، فقط تعقیب و مراقبت صورت بگیره. به هیچ عنوان نباید بیش از حد به سوژه نزدیک بشید. ضمنا، کد 3200 ( سه هزار و دویست ) می مونه با تو، اگر اون زن یه جایی رفت که نمیتونی بری و ممکنه برات دردسر ساز بشه، 3200 به مسیر ادامه میده. مفهوم بود؟
_بله آقا ! دریافت شد.
+تمام.
اما چندساعت بعد...
اونشب تا صبح موندیم اداره... حدید و 3200 و عقیق، نزدیک خونه ی دکتر افشین عزتی مستقر بودن. بعد از پنج هفته تونستیم ردی از دختره پیدا کنیم و خداروشکر خودش اومده بود در تور ما.. فائزه ملکی حدود 2 و نیم صبح از اون خونه زد بیرون. عقیق و 3200 تعقیبش کردن.
تعقیبش کردن و رسیدن به یک جایی... عقیق با یه خط امن تماس گرفت به موبایل کاری! جواب دادم:
+سلام.. جانم بگو!
_آقا سلام. سوژه ای که تحت کنترل من بود، رسیده درب یه هتل.. دستور چیه؟
+ممکنه داخل هتل برید؟
_ممکن که هست ولی تا کجا؟
سوالش خیلی مزخرف بود.. گفتم:
+ تا سرقبر من.. این چه سوالیه میپرسی ساعت 2 صبح! خب معلومه دیگه.. تا تهش.. تا هر جایی که سوخت نمیرید.
_حاجی منظور بدی نداشتم..
+با 3200 تقسیم کار کن.. اگر میتونی بری داخل هتل، معطل نکن برو ! اگر نمیتونید، هردوتاتون بمونید داخل ماشین و منتظر باشید ببینید چه موقعی میاد بیرون.
_چشم.
تا ساعت 5 صبح داخل دفترم بیدار موندم.. دیدم خبری نشد. حدید که تا پنج صبح موند نزدیک منزل دکترعزتی تا ببینه بعد از رفتن فائزه میاد بیرون یا نه، که دید خبری نشد... بهش پیام دادم:
متن پیام...
« سلام. همچنان بمون سر موقعیتت تا برات جایگزین بفرستم.. خسته هم هستی میفهمم... ولی شرمنده.. »
بعد به عاصف گفتم:
+داداش بلند شو برو که تا نیم ساعت دیگه موقعیت حدیدو تحویل بگیری.. به حدید بگو از همون طرف بره سمت عقیق که با 3200 با هم دیگه هستند! بهش بگو ماشین و تحویل 3200 بده تا خودروی مراقبت و رهگیری عقیق و 3200 جدا باشه. به حدید ( علی ) بگو خودش تاکسی بگیره برگرده اداره. خودتم در موقعیت حدید بمون جلوی درب خونه عزتی..
_باشه.. پس من الان نمازم و میخونم و حرکت میکنم میرم.
_آره برو که دیر نشه. چون بنده ی خدا خسته هست.. ! از دیروز ظهر تا حالا یکسره در یک جای ثابت مونده. شام و ناهار هم بهش نتونستیم برسونیم. ممکن هست بدنش تحمل کنه، اما به نظرم چشماش دیگه تحمل نمیکنه.
عاصف نماز صبحش و خوند بعدش رفت. منم نمازم و خوندم.. تقریبا نزدیک به یک روز و نصف بود نخوابیدم. یا فقط به حالت نشسته چرت زده بودم.
خواستم یه چرت کوتاه بزنم که گفتم بهتره بین الطلوعین و از دست ندم. اما راستش به دلیل خستگی مفرط گاهی حس و حال عبادت هم نداشتم. دیدم از بس که خسته ام، دیگه نمیتونم چشمام و باز نگه دارم.
رفتم قسمت استراحتگاه دفترم روی تخت دراز کشیدم.. هی از این پهلو به اون پهلو میشدم اما با اون همه خستگی نتونستم کمی استراحت کنم، چون ذهنم درگیر دکتر افشین عزتی بود.
همین طور که به سقف دفتر نگاه میکردم، به ذهنم یه چیزی رسید! بلند شدم رفتم موبایل شخصیم و از داخل کشو آوردم بیرون روشن کردم.. زنگ زدم به خانومم، هفت هشت تا بوق خورد.. با صدای خواب آلود جواب داد:
_سلام.
+علیکِ سلام حاج خانوم. ساعت خواب.
با همون صدای خواب آلود و آرومش گفت:
_ بی مزه من حاج خانوم نیستم. هنوز کو تا حاج خانوم شدنم. چیشده این وقت صبح یادی از فقرا کردی؟خندیدم گفتم:
+زنگ زدم بهت افتخار هم کلامی با خودم و بدم.با صدای خسته و خواب آلودش خندید و گف
_جناب مزاحم! تو که خواب نداری. وقت و ساعت هم که تعطیل
معلومم نیست کجایی! لااقل بزار من عین یه آدم منظم زندگی کنم.
بہ قلــم🖊: #عاکف_سلیمانی
🌐 @kheymegahevelayat
[•🌹•] @Heiyat_Majzi
[• #ازخالق_بہمخلوق☎️ •]
.
.
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
سوره👈مائده
آیه👈48
🍂 وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً
🍂 لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً
🍂 عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ
🍂 لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ
🍂 لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَهً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ
🍂 شاءَ اللّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّهً واحِدَهً وَ لکِنْ
🍂 لِیَبْلُوَکُمْ فِی ما آتاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ
🍂 إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما
🍂 کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ
و ما کتاب(قرآن)را به حقّ بر تو نازل
کردیم،در حالی که کتب آسمانی پیشین
را تصدیق می کند و حاکم و حافظ آنها
است.پس به آنچه خداوند نازل کرده،
میان آنان حکم کن و(با دور شدن) از
حقّی که برای تو آمده،از هوا و هوس
آنان پیروی مکن،ما برای هر یک از شما
آیین و طریقه ی روشنی قرار دادیم و
اگر خداوند می خواست،همه ی شما را
یک امّت قرار می داد (و همه یک قانون
و آیین داشتید).ولی(خداوند می خواهد)
تا شمارا در آنچه به شما داده بیازماید،
پس در کارهای نیک سبقت بگیرید،(و
بدانید که)بازگشت همه ی شما به سوی
خداست، پس او شمارا به آنچه در آن
اختلاف می کردید آگاه خواهد ساخت.
.
.
الابِذِڪــرالله تَطمَئِنّ القلـــوب☺️👇
[•💚•] @heiyat_majazi
🏴🍃🏴🍃🏴
🍃🏴
🏴
🍃
🏴
#چله_نوکری
👈 ازاول محرم تا دهروز قبل از اربعین👉
#هرروز_ترک_یک_گناه | #من_توبه_کرده_ام | #روز_بیستو_نهم
❓❓سلام
ببخشید میشه منو قانع کنید؟!
من اصلا باورم نمیشه که خدا مثلا بخاطر بی حجابی بنده شو بندازه جهنم😕
من چادروحجاب رو دوس دارم ولی چون تو خانواده خوبی نیستم سختم هست☹️
من میگم من هم نماز خونم هم قران خون هم تا جایی که بتونم حواسم هست گناه نکنم
پس خدا منو بخاطر یه تار مو و یکم بی حجابی نمیندازه جهنم
شاید شما بگی برو مطلب بخون تا بفهمی
ولی باور کن خوندم نمیره تو مخم...
✅پاسخ استاد راجی رو باهم میشنویم
👇🏻👇🏻👇🏻
((در مسیر پاڪ شدن یکدیگر قدمے برداریم))
💥بازنشر حداکثری⬅️باقیات صالحات💥
🏴
🍃
🏴 @heiyat_majazi
🍃🏴
🏴🍃🏴🍃🏴
[• #منبر_مجازے📿 •]
.
.
گاهے تلنگر مےتوانـد همین باشد
ڪھ حرفے از شھیدے گفتھ شـود
و آن این باشـد کھ:👇🏻
{ مـا از حلالش گذشتیم
شما از حرامش نمےتوانید بگـذرید؟! }
#واےازگناهےکھ_دورکندمارا
#ازرسیدن_بھ_خوبےها
.
.
پاتوق نخبگـــان😌👇
[•⏳•] @Heiyat_Majazi
vazayefe masoolin dar fesad eghtesadi.wav
478.7K
📱🍃
•[ #ڪد_عاشقــے☎️ ]•
💞🍃 وظایف مسؤلین در فســـاد اقتصادے...
همــراه اول ⬅️
ارسال کد 87126 به شماره ۸۹۸۹
ایراݩــسل⬅️
ارسال کد 4413986 بہ شماره۷۵۷۵
📱🍃 @heiyat_majazi
•| #سخن_حسینی 📜 |•
نجات از آتش با گريه از ترس خدا
«اَلْبُكَاءُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ نَجَاةٌ مِنَ النّارِ».
امام حسين (ع) فرمود:
✨«گريه از ترس خدا، باعث نجات از آتش جهنّم است»✨.
(مستدرك الوسائل، جـ۱۱ـ صـ۲۴۵ـ حـ۳۵ـ )
محبت ارباب رو تودلت شڪوفا ڪن☺️
🥁••] @heiyat_majazi
[• #فتوا_جاتے👳🏻•]
#شبهه:
شما این تناقض در قرآن را چگونه پاسخ می دهید که در آیاتی الله می گوید فرعون غرق شد اما در آیه در سوره #یونس سخن از نجات فرعون می آورد
#پاسخ شبهه:
1⃣در این شکی نیست که #فرعون به همراه همراهیان و معاندان تحت خدمت خود ، مورد عذاب خداوند قرار گرفته و همه #غرق شدند چنان که می فرماید ؛
« فرعون و لشكريانش به ناحق در زمين استكبار كردند، و پنداشتند به سوى
ما باز نمى گردند ، ما نيز او و لشكريانش را گرفتيم و به دريا افكنديم، اكنون بنگر پايان كار ظالمان چه شد » ( قصص 39_40)
2⃣این #حقیقت در آیات متعددی تکرار شده است ؛
اسراء 103_ طه 78_ عنکبوت 39_40_ ذاریات 40 و ...
3⃣حال آنچه مورد #اشکال قرار گرفته است آیه زیر است که می فرماید ؛
« بنى اسرائيل را از دريا (رود عظيم نيل) عبور داديم، و فرعون و لشكرش از سر ظلم و تجاوز بدنبال آنها رفتند، تا هنگامى كه غرقاب دامن او را گرفت گفت ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز كسى كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند وجود ندارد، و من از مسلمين هستم ، (اما به او خطاب شد) الان؟! در حالى كه قبلا عصيان كردى و از مفسدان بودى؟ ولى امروز بدنت را (از آب) نجات مى دهيم تا عبرتى براى آيندگان باشى، و بسيارى از مردم از آيات ما غافلند » ( یونس 90_92)
4⃣در اينكه #منظور از بدن در اينجا چيست؟ در ميان مفسران گفتگو است، اكثر آنها معتقدند منظور همان جسم بى جان فرعون است، چرا كه عظمت فرعون در افكار مردم آن محيط چنان بود كه اگر بدنش از آب بيرون نمى افتاد بسيارى باور نمى كردند كه فرعون هم ممكن است غرق شده باشد، و ممكن بود به دنبال اين ماجرا افسانه هاى دروغين در باره #نجات و حيات فرعون بسازند، لذا خداوند بدن بى جان او را از آب بيرون افكند.
5⃣جالب اينكه بدن در لغت- آن چنان كه راغب در مفردات گفته- به معنى جسد عظيم است و اين مى رساند كه فرعون همانند بسيارى از مرفهين كه داراى زندگانى پر زرق و برق افسانه اى هستند، اندامى درشت و چاق و چله داشت.
6⃣ولى بعضى ديگر گفته اند كه يكى از معانى" بدن" زره" است و اين اشاره به آن است كه خداوند فرعون را با همان زره زرينى كه بر تن داشت از آب بيرون فرستاد تا بوسيله آن شناخته شود و #هيچگونه ترديدى براى كسى باقى نماند.
7⃣اين نكته نيز شايان توجه است كه جمله فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ با فاء تفريع، آغاز شده و اين ممكن است اشاره به آن باشد كه آن ايمان بى روح فرعون در اين لحظه نااميدى و گرفتارى در چنگال مرگ، اين ايمانى كه همانند جسم بى جانى بود اين مقدار #تاثير كرد كه خداوند جسم بى جان فرعون را از آب نجات داد تا طعمه ماهيان دريا نشود و هم عبرتى باشد براى آيندگان ، هم اكنون در موزه هاى" مصر" و" بريتانيا" يكى دو بدن از فراعنه به حال موميايى باقى مانده است، آيا بدن فرعون معاصر موسى در ميان آنها است كه بعدا آن را به صورت موميايى حفظ كرده اند يا نه؟ دليلى در دست نداريم، ولى تعبير" لِمَنْ خَلْفَكَ" ممكن است اين احتمال را #تقويت كند كه بدن آن فرعون در ميان اينها است، تا عبرتى براى همه آيندگان باشد، زيرا تعبير آيه مطلق است و همه آيندگان را شامل مى شود.
📚تفسیر نمونه ج8 ص 377
.
.
#مهدیار
#ڪپے⛔️
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
هیچ شبهـهاےبے پاسخ نمونده😉👇
[•📖•] @Heiyat_Majazi
[• #نھج_علے(ع)☀️ •]
✨بہ نام خــــــداے علے✨
☹️ این فرشتههایی که نگهبان آدما
هستن وقتی یه حادثه ای پیش میاد
کجا بودن ؟؟
☺️ وقتی که چیزی در تقدیر آدما
باشه اونها آدما رو ترک می کنن.
☹️ پس چرا خیلیها اون موقع اجل
شون نمیرسه؟؟
☺️ چون مدت زمان عمر خودش
مثل یه سپر محافظ عمل می کنه
و از فرد محافظت می کنه.
📚|• #نهج_البلاغه. حکمت ۲۰۱
مطابق با ترجمه #محمّد_دشتی
#ڪپے⛔️
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه
پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😌👇
[•✍•] @heiyat_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• #انرجے😌 •]
😍گفته ؛ سِیّد علیِّ خامنه ای
که کنم سر به پایِ او قربان :✋
😎"افتخاری برایِ هر کوی اَست
نام رخشندهء شهید بر آن"🇮🇷
پــ👣ــانـوشت مـن:
هزار و اندی سال قبل دشمنان
خواستند نابود کنند یاد اما
حسین(ع)رو اما الان کجا و
هدف پلید و شیطانی اونها کجا..😏
به قول حاج حسین یکتا
برید ببینید بهشت زهرا قطعه
شهدا و قطعه منافقان رو...☺️✌️
و خداروشکر که دولت در تغییر
نام حرفهای شده،بزن به افتخارش😒😶
#نامویادشهداتاابدزندهخواهدماند
#بازیجدیدآقایونبالانشین
#خیالخام
[•🍹•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #مستند_سیاسی_امنیتی_عاکف #قسمت_سی_و_هفتم علیرغم اینکه فهمیدیم شخصی که اومده درب
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
[• #قصه_دلبرے📚•]
#مستند_سیاسی_امنیتی_عاکف
#قسمت_سی_و_هشتم
صداش و صاف کرد فوری گفت:
_ببخشید، ببخشید.. شوخی کردم.. حرف بزن. دیگه تکرار نمیشه. قطع نکنیااا.. باشه؟
+باشه عزیزم.. خواستم بهت بگم خیییییلی دوست دارم
_محسن! الآن این وقت صبح زنگ زدی این و بگی؟ خیلی ممنون واقعا ! i'm (آی ام) همینطور! حالا واقعا همین بود فقط؟
+فقط این که نه!! خواستم اینم بگم که ببخشید اگر دیشب نیومدم خونه و طبق معمول همچنان تحمل میکنی.
_آخ آخ.. محسن نگو که دلم عین رنگ آب آلبالو هست. شده شبیه جیگر زلیخا ! دیگه چاره ای هم دارم به نظرت؟
خندیدم گفتم:
+نه...
_اینجاست که شاعر میگه « دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندارم...»
+خلاصه ببخشید.
_ چرا عذر خواهی میکنی دم به ثانیه. من که چیزی نگفتم.
+خلاصه دیگه.. به هرحال ادب حکم میکنه از تو عذر خواهی کنم الهی دورت بگردم.
_حالا کی میای خونه؟
+نمیدونم.. خیلی خسته ام.. طوری که از شدت خستگی خوابمم نمیبره.. باورت میشه؟ رسیدم به این مرحله.. اما فعلا درگیر یه کاری هستم.
_نمازت و خوندی؟ صبحونت و خوردی؟
+نمازم و آره، اما صبحونه رو نه.
_خب یه چیزی بگیر بخور ضعف نری !
+چشم.. راستی برای خونه چیزی کم و کسر نداری؟
یه خمیازه ای کشید پشت تلفن، یه خنده دلبرانه ای هم کرد، گفت:
_محسن، واقعا الآن چیزی نیاز داشته باشم میاری؟
نگاه به ساعت کردم و یه غلط کردم خاصی در ذهنم و دلم و چشمام موج مکزیکی میزد.. خودم خندم گرفت. خانومم متوجه مکث کردنم شد... گفت:
_باشه نخواستیم.. مکثت مارو کشته عزیزم. نمیخواد چیزی بگیری.
+نه! نه! اینطور نگو.. بگو چی میخوای..
خندید گفت:
_آخه محسن تو چرا انقدر فیلمی.. خوشت میاد این وقت صبح زنگ بزنی مخم و کار بگیری؟
+به جون هردوتامون راست میگم.. چیزی میخوای بگو بیارم..
_تو که میدی راننده بیاره. یا میدی آژانس بگیره بیاره.. چرا لاف در غریبی میزنی.
+عزیزم شما بگو چی میخوای.. من خودم میخرم بعدش برات میارم.
_اوممم... باشه ! اگر اینه، حالا که داری رجز میخونی، نون سنگک گرم، با پنیر تبریزی بگیر بیار خونه. یه شیشه عسل هم بخر بیار. شیر هم تموم شده، اینارو بخر بیار.
+چشم الان میگرم میام دورت میگردم. فقط آماده باش که اومدم صبحونه رو باید خیلی سریع بخورم، مجددا برگردم اداره.
_تا تو بیای همه چیز آماد شده. البته اگر بیای.
+بهت قول دادم دیگه.
_اونوقت چند دقیقه ی دیگه؟
+نمیدونم.. اما اگر قطع کنی قول میدم زود بیام.
_باشه.. ببینیم و تعریف کنیم. پس منتظرتم.. خدانگهدارت.
+خداحافظ.
بلند شدم اسلحم و گرفتم گذاشتم داخل کیفم. موبایل، بیسیم، سوییچ ماشین، همه وسیله های مورد نیازم و جمع کردم، بعدش زدم بیرون از اداره. گاز ماشین و گرفتم مستقیم رفتم سمت خونه. بین مسیر هم نون سنگ داغ و سفارشات همسرم و گرفتم رفتم سمت منزل. چیزی حدود 45 دقیقه طول کشید از اداره تا به خونه برسم.
وقتی رسیدم ماشین و داخل پارکینگ پارک کردم فوری با آسانسور رفتم بالا. درب و باز کردم وارد هال و پذیرایی که شدم دیدم خانومم پشت میزه و همه چیز آماده هست. رفتم نشستم پشت میز صبحونه. گفت:
« اول سلام. دوم اینکه عزیزم بلند شو برو دستات و بشور بعدش بیا بشین. »
سر به سرش گذاشتم، گفتم:
« چشم خانوم بهداشت. ناخن و موهای سرمم چک میکنی؟ »
خندید گفت: « باشه دارم برات. »
بلند شدم رفتم قشنگ دست و روم و شستم تا خیالش جمع بشه. برگشتم سمت میز صبحونه. همین که نشستم و تازه شروع کردیم که صبحونه رو بخوریم وَ لقمه اول رو برای خانومم گرفتم، لقمه بعدی رو برای خودم، وَ همینطور که لقمه خودم رو بالا آوردم نزدیک دهنم، دیدم تلفن کاریم زنگ میخوره! لقمه رو گذاشتم بین دوتا دندونام نگهش داشتم گوشی رو فوری از جیبم آوردم بیرون... دیدم فاطمه زهرا داره بهم چپ چپ نگاه میکنه! یه چشمک بهش زدم که نگران نباشه! نگاه به شماره روی گوشی کردم بلافاصله جواب دادم:
+سلام.. بله!
_عاکف جان سلام.
+بگو عاصف. چیشده؟
_سوژه مورد نظرمون از موقعیت مورد نظر داره خارج میشه.. در جریان باشید میرم دنبالش.
+برو خدا به همرات.. فقط حواست باشه عادی رفتار کنی. منتظر خبر جدیدت هستم.
تماس قطع شد!
نگاه به فاطمه کردم، گفتم:
+چطوری معظم له؟
_خداروشکر. چخبر تازه؟
+هیچچی. تو چخبر؟
خانومم همینطور که داشت لقمه میگرفت گفت:
_منم هیچچی. دیشب به مریم پیام دادم، اگر پدرش ( حاج کاظم ) خونه نیست و میتونه راحت صحبت کنه یه کم تلفنی حرف بزنیم.
+حاجی که ساعت 3 صبح پرواز داشت. بعید می دونم خونه رفته باشه دیشب.. ظاهرا موند اداره تا آخرشب، بعدش رفت سمت فرودگاه.
_کجا؟
+کجاش و نمیتونم بگم اما پرواز داخلی داشت..
ہ قلــم🖊: #عاکف_سلیمانی
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست...
🌐 @kheymegahevelayat
[•🌹•] @Heiyat_Majazi
امروز صبح جلسه کاری داره سمت یکی از استان های مرزی. اینم بهت گفتم که از کنجکاوی رودل نکنی.
_بی مزه.
+خب.. داشتی از دختر حاجی میگفتی..
_من که با مریم حرف زدم. پس پدرش خونه نبوده دیگه.
[• #وقت_بندگے💕 •]
.
.
💚جز خـدا کسی را کارهای ندانید!💚
آیت الله حق شناس(قدس سره):
🌸../ اول من باید این حجاب نفس را بردارم و در این میدان مبارزه کنم تا به مراحل بعد برسم.
🍃../ برای از بین بردن آن دو باید برای مقابله و مبارزه با نفس، نیمه شب بلند شوی و خدا را بخوانی.
🌸../ رمز موفقیّت همین است که انسان جز خدا کسی را کارهای نداند و همهی توجهاش به خدا باشد و بس.
#نمازشب
#التماس_انواع_دعاےخیر
.
.
یڪ ـجُرعـہ آرامش😌👇
[•🍃⏰•] @heiyat_majazi