[• #منبر_مجازے🏴 •]
.
.
من و داغ غمی سنگین چهل روز
چه ها بر من گذشته این چهل روز
چهل روز است هجران من و تو
ڪه هر روزش مرا چندین چهل روز
مرا جز ضربه هاے تازیانه
نداده هیچڪس تسڪین چهل روز
اسارت، طعن دشمن، تهمت دوست
نصیب عترت یاسین چهل روز
در این غم خوب مےدانی ڪه باید
چه رنجے برده باشم این چهل روز
تو و رأسے پر از خاڪستر و زخم
من و پیشانے خونین چهل روز
من و بغضے چهل ساله ڪه بے تو
شڪسته در گلویم این چهل روز
.
.
پاتوق نخبگـــان👇
[•🏴•] @Heiyat_Majazi
124.mp3
زمان:
حجم:
1.5M
📱🍃
•[ #ڪد_عاشقــے☎️ ]•
💞🍃 شکوهِ وحدت حسینیارو میبینید
تو روز اربعین سپاه مارو میبینید
با پرچم حسین تو دل دنیا می زنیم
همــراه اول ⬅️
ارسال کد 92074 به شماره ۸۹۸۹
ایراݩــسل⬅️
ارسال کد 6913753 بہ شماره۷۵۷۵
📱🍃 @heiyat_majazi
Haj Mojtaba Ramezani755749011_1071521805_1511376914.mp3
زمان:
حجم:
4.41M
🎧🍃
🍃
[• #نوحه_خونے🎤•]
.
.
اگه رفتی زیر قبه ی حسین
یادم کن
اگه رفتی توی بین الحرمین
یادم کن
میونسینه زنیو شور وشین
یادم کن
#حاجمجتبیرمضانی
#التماسدعا
#تسلیت
.
.
متفاوت بشنویــد🙂👇
@Heiyat_Majazi
🍃
🎧🍃
هدایت شده از رصدنما 🇮🇷
[• #خادمانه •]
•[ اگه جاموندین😔
اگر زیارت رفتید و با انرژی
معنوی مضاعف برگشتید!😉
اگه دلتون میتپه برای ظهور😍
اگه نگرانید محرم و صفر تموم بشه! ]•
•| امشب به صورت #ویژه قراره درباره
اجتماع بزرگ #اربعین صحبت کنیم✌️|•
#هفته_نامه_تحلیلی✌️
#امشب_راس_ساعت_21 ⏰
رأس ساعــت 21:00 با ما همــــراه باشید👇
🔰| eitaa.com/joinchat/527499284C698ab461f2
[• #سخن_حسینی 📜 •]
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به امام حسین (علیه السلام) فرمود:
«✨و لطمت علیک الحور العین»؛
«و به خاطر تو حور العین بر سینه زد».
یکی از انواع عزاداریها و سوگواری در مصیبت امام حسین (علیه السلام) سینه زنی یا صورت زنی است، کاری که حتی ملائکه در سوگ امام حسین (علیه السلام) انجام دادند✨.
مزارکبیر، صـ۱۶۵ـ
محبت ارباب رو تودلت شڪوفا ڪن☺️
[•🥁•] @heiyat_majazi
[• #خادم_مجازی •]
📻 خبـــر فوری خـــبر فوری 📻
چه شده است آیــا؟!!!🎙
نگید که خبر ندارید!!!😱😱
اگه جا بمونید نصف عمرتون که هیچ!🤓
همـــش تلف شده!!!😉
⏳ امشب برنامه داریم اونم چه برنامه ای!!😌
هشدارهای⏰موبایل📱 خود را به #افق_رصدنما 🔍
تنظیم کنید🤝 تا از اتفاقات جانمانید!✊
#هفته_نامه_تحلیلی✌️
#بصیرت✌️
#روشنگری✌️
#صبح_ظهور✌️
#اربعین✌️
رأس ساعت 21:00 با ما اینجا همراه باشید.👇🤝
🌐| @Rasad_Nama
اربعین را اینجا با ما سپری کنید👇👇
✅ @Heiyat_majazi
[• #نھج_علے(ع)☀️ •]
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴
✨بہ نام خـــــــداے علے✨
🙂 چی شده؟ چرا بنده خدا رو
سرزنش می کنی؟
😒 چون حقّش رو دیر گرفته
🙂 حقش و گرفته یا نه؟
😒 آره ولی خیلی دیر .
🙂 به هر حال گرفته دیگه!
سرزنش مال کسیه که تلاشی
برای گرفتن حقش نکنه. نه
کسی که حقش و گرفته
📚|• #نهج_البلاغه. حکمت ۱۶۶
مطابق با ترجمه #محمّد_دشتی
#ڪپے⛔️
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه
پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😌👇
[•✍•] @heiyat_majazi
[• #فتوا_جاتے👳🏻•]
.
.
#شبهه❌:
آخوندهای شیعه در کتب معتبر خود آورده اند: مادر امام زمان دختر شمعون پادشاه رومیان بود که توسط حضرت رسول ، حضرت فاطمه ، حضرت مریم و حضرت عیسی به عقد ازدواج پدر امام زمان یعنی حضرت حسن عسکری در آمده است ، و نهایتا پدر امام زمان حضرت حسن عسکری در خواب به مادر امام زمان نرگس یاد می دهد که به لشکری که قصد جنگ با مسلمانان دارد بپیوندد و مادر امام زمان همین کار را انجام می دهد و نهایتا مادر امام زمان به اسارت مسلمانان در می آید و در هنگام خرید و فروش بردگان توسط شخصی به نام بشر بن نحاس خریداری می شود و به حضرت حسن عسکری عطا می شود .
اکنون سوال اینجاست: در تاریخ اسلامی از جنگی که در این برهه زمانی بین مسلمانان و رومیان صورت گرفت و مادر امام زمان در آن اسیر شد خبری نیست؟ به نظر شما اشکال کار کجاست!!!
منابع :کمال الدین، صدوق، ص419-423؛ روضة الواعظین، ص252-255؛ دلائل الإمامة، طبری (شیعی) ص490-496؛ الغیبة، طوسی، 208-214؛ مدینة المعاجز، بحرانی، 7/513-521؛ بحار الانوار، 51/6-10؛ اعیان الشیعه، ا مینی، 2/45-46؛ الزام الناصب، حائری، 1/282-285؛ شرح احقاق الحق، مرعشی، 29/71-74
#پاسخ ✅ شبهه:
شبهه فوق از سوی وهابیون مطرح شده که امروزه بر همگان محرز شده که فرقه وهابیت نیز مولود و آلت دست صهیونیزم بین الملل شده و در هماهنگی و راستای هدف صهیونیزم حرکت میکند و با ایجاد تشکیک در وجود حضرت قائم(عج) قصد رخنه در یکی از مهم ترین و ارکان مسلمین را دارد.
در پاسخ باید گفت: بکوری چشم دشمنان ساحت مقدس حضرت بقیه الله (عج) روحی و ازواح العالمین لتراب اقدمها الفدا مدارک بسیاری در کتب شیعه و سنی موجود است که در زیر به برخی از آنها اشاره میکنیم.
1⃣ در تاریخ طبری یکی از کتب معتبر اهل سنت آمده:
ثم دخلت سنه ثمان و اربعین و مائتین
《فمن ذلك ما كان من إغزاء المنتصر وصيفا التركي صائفة أرض الروم》
یعنی وقایع سال 248
در مورد جنگ بین منتصر (خلیفه عباسی) و پادشاه روم
و این هم لینک روایت در کتابخانه اینترنتی اهل سنت
https://library.islamweb.net/hadith/display_hbook.php?bk_no=334&pid=159005
این جنگ طبق نقل طبری در سال 248 اتفاق افتاده است.
2⃣ در کتاب «تاریخ العرب و الروم» آمده است: در سال ۲۴۷هـ.ق. جنگهایی بین مسلمانان و رومیان درگرفت ودر سال ۲۸۴هـ.ق. نیز یکی از سرداران سپاه اسلام (بلکاجور)، با رومیان جنگید و طی آن بسیاری از اشراف روم اسیر شدند.
.
.
#مهدیار
#ڪپے⛔️
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
هیچ شبهـهاےبے پاسخ نمونده😉👇
[•📖•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🇮🇷
[• #قصه_دلبرے📚•] #مستند_سیاسی_امنیتی_عاکف #قسمت_پنجاه_و_چهارم یه دونه آروم دو دستی زدم توی سر خو
[• #قصه_دلبرے📚•]
#مستند_سیاسی_امنیتی_عاکف
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
با این حرف فاطمه، عاصف وسط پله ها ایستاد و انگار خشکش زد، برگشت به طرف من گفت:
«فکر نمیکردم یک روز کم بیاری و متوسل بشی به خانومت.»
خندیدم و گفتم:
+حداقل با آسانسور میرفتی. از پله ها میری پایین خسته میشی
_خیلی روت زیاده. خییییلی.. خدا عاقبت هر دومون و بخیر کنه
فاطمه گفت: «من زنگ میزنم ناهار سفارش میدم. بیاید داخل.»
بعد رفت سمت آشپزخونه و خودش و مشغول کارش کرد.. به عاصف گفتم:
«بیا داخل بریم توی اتاقم کارت دارم.»
رفتیم داخل اتاق کارم. چندلحظه بعد فاطمه در زد یه نوشیدنی آورد برامون. گفت:
« آقا عاصف، ممنونم که روم و زمین نزدی و هنوز برای خواهر کوچیکت ارزش قائلی. »
عاصف گفت:
«فقط بخاطر شما موندم اینجا و نرفتم. وگرنه الان سرکوچه بودم تا برم اداره وسائلم و جمع کنم استعفام و بنویسم برم همون واحد قبلی یا اینکه برم دهاتمون توی زمین بابام کارگری کنم.»
به فاطمه اشاره زدم بره. چون میخواستم با عاصف حرف بزنم. فاطمه رفت و به عاصف نگاه کردم دیدم سرش پایینه. گفتم:
+من، بابت موضوع امروز ازت عذر میخوام. یه لحظه نفهمیدم چیشد
_هرچی بود تموم شد رفت. الانم اگر اینجا هستم بخاطر تو نیست. اهل دروغ گفتن هم نیستم که بخوام قمپز در کنم و بگم بخاطر مسائل امنیتی کشورم هست و از این حرفا !! فقط به حرمت خانومته که اینجا هستم. همیشه برام مثل یک خواهر بوده. فقط به حرمت نون و نمکی بوده که سر سفره هم دیگه خوردیم
+پس بخاطر فاطمه منو ببخش
_عاکف تو خیال کردی من عمدا کوتاهی کردم
+ببین عاصف جان
_نه اجازه بده. جواب من و ندادی. تو واقعا خیال کردی من عمدا این کارو کردم؟
+عمدا مرتکب چنین اشباهی نشدی ! اما اشتباه سهوی تو، داشت تصمیمات کمیته سه نفره ای که من و حاج کاظم و حاج هادی هستیم رو به خطر می انداخت. بفهم لطفا
_خب چرا دستت روی من بلند شد
+یعنی تو بخاطر اینکه هولت دادم، ناراحت شدی؟
یقش و داد پایین گفت:
_این زخم و ببین. این هول دادن هست رفیق؟
+راستی پیرهن نو مبارک.. بهت میاد. اون و که جر خورد چیکارش کردی؟
_باشه.. بشین مسخره کن.. زدی نابود کردی گردنم و !! من به سختی نفس میکشیدم، میدونی ریه هام مشکل داره. تنها کسی که میدونه تو هستی. اما جوری گردنم و گرفتی منو تا مرز کشته شدن بردی. چرا؟ چون که منه خر داشتم برای اون معاون توضیح میدادم باباجان نترس چیزی نیست و اتفاقی نمی افته و فقط قراره کاری که ما میگیم و انجام بدی. به اندازه سی ثانیه از دوربین غافل شدم. من آدمی هستم اگر اشتباهی کنم، اشتباهم و میپذیرم، اما رفتار تو فوق العاده اشتباه بود.
بلند شدم رفتم دستش و گرفتم از روی صندلی بلندش کردم، بعد بغلش کردم، گفتم
+ببخشید. من اشتباه کردم. حق با تو هست. من تند رفتم
_ولمون کن تورو خدا
+عاصف؟
نگام کرد. بهش گفتم:
+اگر بری، شاید اتفاق خاصی نیفته، اما من بی برادر میشم. بی همسنگر میشم.. بی رفیق میشم. درسته برادر دارم،درسته رفیق زیاد دارم، درسته همسنگر زیاد دارم، اما خیال میکنم یکی از برادرام و از دست دادم. پس نزار این اتفاق بیفته
_ هرچی بود تموم شد. من تصمیمم و گرفتم
+عاصف جان، تو با من مشکل داری، با سیستم که مشکل نداری بر میگردی میگی میخوام استعفا بدم برم دهاتمون. به این زودی کم آوردی؟
_برادرمن، من عاشق مملکتم هستم عاشق کارم هستم.. انقدر هم بچه ننه نیستم برای اینکه روی من دست بلند کردی بخوام استعفا بدم.. گفتم از بخشی که تو هستی میخوام برم. اگر موافقت هم نشد مجبورم بمونم تحملت کنم
کمی حرف زدیم، بعد از نیم ساعت از اتاق اومدیم بیرون، دیدم فاطمه نشسته روی مبل. دید منو عاصف ناراحتیم. بهم اشاره زد «حل شد؟»
سرم و به علامت «نه» دادم بالا. فاطمه خیلی ناراحت شد.. معلوم بود دنبال این هست که عاصف و راضی کنه تا برگرده سرکارش
اما یه هویی گفتم:
+عاصف
خندیدو گفت:
_جانم
هردوتا خندیدیم و همدیگر و بغل کردیم. از قبل با هم هماهنگ بودیم که رفتیم بیرون جوری وانمود کنیم که انگار موضوع حل نشده. اما یه هویی خبر خوش و به فاطمه بدیم تا ذوق زده بشه
القصه، فاطمه هم کلی خوشحال شد
حالم خیلی بهتر شده بود. خانومم ناهار سفارش داد و نشستیم باهم به اتفاق عاصف ناهارو خوردیم، نمازمون و خوندیم، بعد من و عاصف رفتیم اداره
وقتی رسیدیم با عاصف رفتم دفتر.. بهش گفتم
+میخوام فوری تجهیزات و آماده کنید. عزتی که از سازمان اومد بیرون، هماهنگی های لازم و انجام بدیم که شما برید سمت اتاق کارش دوربین ها رو نصب کنید. فقط حواست باشه دوربین حرارتی هم باید در کنار دوربین های دیگه کار گذاشته بشه. الانم برو به اسحاق بگو بیاد اینجا
_چشم میرم.. اما قبلش یه سوال
+جانم بگو
_چرا ما از همون دوربین استفاده نمیکنیم؟
+چون که از لحاظ امنیتی به صلاح نیست
عاصف گفت:
_میشه از لحاظ فنی بیشتر توضیح بدی؟
#عاکف_سلیمانی
#ڪپےشرعاحراماست...
@kheymegahevelayat
[•🌹•] @Heiyat_Majazi