روحتون رو نَوازش بدید
چاره ای نیست ..
دستانش نیستند که
بر روح و جانمان بنشیند و
آراممان کند..
ساعت هم که هی میرود ..
پای ماندن ندارد..
خب بنشین سر جایت دیگر !!
همیشه در لحظات حساس
عجول بودنت را به رخ ثانیه ها کشیدی.. !
♡♡♡♡
تو را به آن انگشترِ کربلایی ات قسم
از ما جز این نخواه :)
میدانم دیگر
الان باخود میگویی؛ آرامش از آنِ خداست و
منبع آرامش هم خودِ او..
آری.. میدانیم ..
ولی این راهم میدانیم که تو
یک جلوه ی تمام نمای حق بودی.. :)💔
حس آن دخترکی را دارم که
هرشب قاب عکس پدر شهیدش
را کنار خودش میخواباند
تا خوابش ببرد ..
نکند نگاهَت به خفتگانی چون ماست؟!
مایے که شهادت را در خواب هم به پنبه تبدیل میکنیم :)
آخ یادم رفته بود
یادم رفته بود که
آتش آن شب را از سَر گرفته بودم
میخواستم ببینم چه ها که نکرد !!
غمت نباشد..
ماهم خود را نمیشناختیم ..
اما بیانصافیست..
ما سَر نداده خود را نمیشناختیم و
تو سر در راه معشوق داده؛ نشناختی..!
فرق نیست؟!
به ولله فرق است..
ای کاش ماهم از این تب و تاب
از این شعله ..
بی سر به دورت میگشتیم :)
یعنی دقیق یکساعت دیگر
از این یکسال بگویم :)
درست عین شب اولی که
از ما دور شدی :)💔
زبان به دهن نگه میدارم و
مابقی اش را نمیگویم..
میدانم چقدر حساس هستی
روی پهلوی شکسته ی مادر..💔
چه بگویم که اگر بگویم
میدانم قیامتی به پا میشود
نزدِ شما💔 :)
محفل امشب
تماما به نگاهِ عنایت خودشون بود و
این حقیر بیسَرو پا
هیچ کاره تَرینم..
حرفها که زیاد است..
خیلی زیاد..
قَد تَمام ثانیه های ۳۶۵ روز نبودنت ..
ولی باز هم مانده ام که چگونه
این هَوا نبودنت را
تاب اوردیم :)
یاعلےمدد💔
التماسدعایشهادت💔
مارا به چشمانِ تَرِتان حلال کنید و
مارا به دلهای شکستهی تان دعا کنید :)