eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
هیئت مجازی 🚩
°‌/• #قصه_دلبرے💞 •/° #رهایی_از_شب #قسمت_صد_و_دوازده ضربان قلبم تند شد. گفتم:به خانوم بخشی گفتم..د
°‌/• 💞 •/° مهری با التماس اصرار کرد:بیا بریم خونه ی آقات .باهم حرف بزنیم.به روح آسد مجتبی از اون شب به این ور یه چشمم خونه یک چشمم اشک.. خانوم مسنی کنارمون نشسته بود و حرفهامونو میشنید.رو به مهری گفت:مادرش هستید؟! مهری جواب نداد. خانوم مسن گفت:خیلی ماهه بخدا ..نور چشممونه تو این مسجد..خدا حفظش کنه واستون. لبخند قدرشناسانه ای به روی پیرزن کردم و اشکم پایین ریخت. مهری خوشش نیومد از دخالت او! شاید اگه پیرزن از من تعریف نمیکرد منم خوشم نمیومد! دستم رو گرفت.دستهاش حالم رو بد میکرد! گفت:بیا بریم خونه حرف بزنیم.تو رو به روح آقات قسمت میدم.حرفهامو بشنو بعد دیگه نه تو نه من.باشه؟ از اینکه روح آقام رو واسطه قرار داده بود ناراحت شدم. گفتم:میریم پایگاه .من تو اون خونه پانمیزارم. به سمت فاطمه رفتم وازش کلید پایگاه رو گرفتم.او یا دیدن حال وروزم و مهری سوالی نپرسید. مهری پشت سر من وارد محوطه ی حیاط شد و وارد پایگاه شدیم.چراغ رو روشن کردم و گوشه ای نشستم. مهری مقابلم زانو زد.مهری و این کارها؟! مهری و پشیمونی؟! چیشده بود که درمقابل من زانو زده بود؟! اصلا چرا حالا؟! با زانو زدن او چه چیزی تغییر میکرد؟! بلندش کردم. من کسی نبودم که دلم بخواد به زانو افتادن کسی رو ببینم.حتی اگه اون شخص مهری باشه.اون با فغان وزاری بغلم کرد، گفت:از اون شبی که اونطوری با اون حال نفرینم کردی یه خواب خوش به چشمم نیومده. بخدا من نمیدونستم تو اینقدر خانوم شدی.نمیدونستم .. با اکراه از خودم جداش کردم.باورم نمیشد که منطقش برای عذرخواهی این باشه! گفتم:همین؟! پشیمونی چون نمیدونستی من عوض شدم؟! یعنی اگه عوض نشده بودم حق داشتی آبروی دختر سید محتبی رو ببری؟! من به درک!! فکر حیثیت آقام رو نکردی؟ گفت:بخدا اونطوری که تو فکر میکنی نیست! با عصبانیت گفتم:کتمان نکن مهری..کتمان نکن..هیچ طوری نمیتونی این کار کثیفت رو توجیه کنی..اون زن کی بود که میگفت تو رو میشناسه و اصرار داشت مردم و بکشونه دم خونت تا تو از...... (جرات نکردم دوباره اون لقب رو به زبون برونم ) گفتم:استغفرالله. ..تا تو از من براشون بد بگی؟!!!! _بخدا اینطوری نبوده.از خودش درآورده زنیکه. من مهری رو خوب میشناختم.اون فقط از ترس نفرینم اینجا بود.وگرنه به هیج صراطی مستقیم نبود و یقین داشتم اگر تاصبح هم باهاش صحبت کنم خطاشو به گردن نمیگیره و با مظلوم نمایی میندازه گردن یکی دیگه. گفتم:آره تو راست میگی.کاش جای حلالیت طلبیدن بهم راستش و میگفتی.چون تا راستش ونگی حلالت نمیکنم. با گریه گفت :چی بگم؟ چندوقت پیشا اون دوستت که زندگیمونو ریخت به هم چی بود اسمش؟نسیم ! اومد دم خونمون.رباب خانومم با دخترش خونمون بود. پرسیدم:رباب خانوم کیه؟ گفت: مادر همونی که باهاش دعوات شده.من نمیخواستم راش بدم تو..دوستتو میگم! ولی اینقدر پرو بود اومد تو نشست با اون سرو شکلش.پرسید از تو خبرندارم؟ گفتم نه والا.گفت چجوری خبر نداری دم گوشته هرشب که..گفتم بسم الله!! کجاست مگه؟! گفت مسجد. حقیقتش منم جا خوردم گفتم رقی و مسجد؟ اخم کردم.. عذرخواهی کرد :ببخشید تو روخدا عادت کردم تو زبونم نمیچرخه..رقیه! بعد جلو اونا هرچی دری وری بود درموردت گفت.گفت هر روز با صدنفری. .پسر پولدارها رو میتیغی..ببخشید ببخشید..تن فروشی میکنی تا امورانت رو بگذرونی.. داغ کردم!!! چشمام کاسه ی خون شد! با عصبانیت حرفش رو قطع کردم گفتم: چییییییی؟؟؟؟ من؟!!!! ادامه دارد... ✍بھ‌ قلمِ:ف.مقیمے °\•💝•\° اوست‌گرفتہ‌شهردل من‌بھ‌ڪجاسفربرم...👇 °\•📕•\°‌ Eitaa.com/Heiyat_majaz
هیئت مجازی 🚩
°‌/• #قصه_دلبرے💞 •/° #رهایی_از_شب #قسمت_صد_و_سیزده مهری با التماس اصرار کرد:بیا بریم خونه ی آقات
°‌/• 💞 •/° باورم نمیشد نسیم برای انتقام از من چنین دروغ هایی به اون گفته باشه. . گفتم:چیییییی؟؟ منننننننن؟؟؟ مهری اشکاشو پاک کرد به روح آقات اگه دروغ بگم. گفتم خب حالا چرا اینا رو به من میگی؟ گفت هیچی دارم میگم که جمعش کنید تا بیشتر از این آبروریزی نکرده. اون از بی کسی به این روز افتاده مراقبش باشید.من گفتم منو سننه؟! ما خیلی وقته باهم کارنداریم.اون گفت:هرچی باشه پای آبروی چندین سالتون در میونه..اسمش رو شماست.بدنام میشید.بعد کبری دختر رباب ازش پرسید این که اینقدر وضعش خرابه مسجد واسه چی میاد؟ اون فتنه هم گفت واسه تور کردن پیش نماز مسجد..گفت پیش نمازه پولداره خرش میره... تو خودتو بزار جای من..چی باید میگفتم؟! خب رفیق چندین ساله ت بود گفتم لابد راست میگه..با اون سر وشکل وحرفهایی هم که قبلن درموردت شنیده بودم خب چاره ای نداشتم جز باور کردن.. سعی کردم خودمو کنترل کنم.گفتم:ولی اون زن گفت که تو بهش گفتی.. مهری با عحزولابه گفت:بخدا دروغ گفته..من فقط وقتی نسیم رفت درجواب رباب خانوم که پرسید نسیم راست میگه یا گفتم که منم قبلنا دیدم که اونطوری میگشتی و مثل قبلت نبودی...همین والا. دلم میخواست اون لحظه نسیم مقابلم بود و گیسهاشو یکی یکی میکندم.چقدر پست بود...چقدر ناجنس بود...پیش چه کسی هم رفته بود.او خوب میدونست که مهری چقدر از من کینه داره و چقدر خبرچینه! این اطلاعاتی بود که خود احمقم به او داده بودم.کاش هیچ وقت نقاط ضعف زندگیمو زمان دردودل بهش نمیگفتم که حالا برعلیهم استفاده کنند.مهری داشت هنوز التماسم میکرد که نفرینم رو پس بگیرم. حال خوبی نداشتم. گفتم:مهری کاش اونقدر که از نفرین میترسیدی از خدا میترسیدی! میگذرم ازت ولی فراموش نمیکنم.چون فراموش شدنی نیست..تمام ظلمهایی که در حقم کردی ازیاد نرفتنیه.اگه منم حلالت کنم آه واشکی که اون لحظات بواسطه ی تو به جون چشم و قلبم افتاد شهادت اون لحظه هارو میدن و یه روزی پای کاراتو میخوری..بروخداروشکر کن دختر نداری. .وگرنه شک نکن دخترت تاوان کاراتو پس میداد.. مهری هق هقش بلند شد.قبل از اینکه دوباره حرفی بزنه از پایگاه بیرون رفتم ومنتظر شدم بیرون بیاد تا دروقفل کنم. قلبم تیر میکشید..او بدون حرفی خداحافظی کرد و رفت. چند دقیقه همانجا روی پله ها نشستم و به حرفهای مهری و گذشته م در اون خونه فکر کردم.مشتم رو روی قلبم گذاشته بودم تا کمی دردش تسکین پیدا کنه ولی بی فایده بود.این درد نشات گرفته ازسالها عذاب و بی کسی بود.دستم با تسبیح الهام برخورد کرد.تسبیح رو از گردنم درآوردم و دور مچم چرخوندم.گنبد سبز مسجد مقابلم بود.دلم درد دل میخواست..بجای گله دوست داشتم مناجات کنم و از خدا کمک بخوام. چشم به گنبد سبز رنگ آهسته نجوا کردم:افوض امری الی الله ان الله بصیر البلعباد. .در مسجد رو داشتند میبستند ..از پله ها پایین آمدم و داخل محوطه ی حیاط شدم.حاج آقا احمدی وحاج مهدوی کنار در باهم صحبت میکردند به محض دیدنم حاج احمدی خیلی گرم و صمییمانه سلام کرد.قلبم هنوز درد میکرد. آهسته گفتم:سلام. . حاج مهدوی یک تسبیح دیگه دستش بود.با حجب وحیا سلام داد.حاج احمدی گفت:رفیق شفیقت رفته سادات خانوم؟! دیگه شوهر کرد دورت زد هان؟! به زور خندیدم. . _من پایگاه بودم حاج آقا... باتعجب پرسید:این وقت شب؟! ناله زدم:بله.. کلید رو از کیفم در آوردم و به طرف حاج مهدوی دراز کردم.تسبیح الهام دور مچم خودنمایی کرد. _حاج آقا این کلید خدمت شما.من فردا تا نماز مغرب نیستم.شما اگه زحمتی نیس به دست خانوم بخشی برسونیدش. او دستش رو باز کرد و کلیدرو کف دستش انداختم.قسمتی از تسبیح به دستش برخورد کرد.حالت صورتش تغییر کرد.ضربان قلبم تند ترشد..برای یک لحظه نگاهم کرد..نگاهی پرمعنا و خاص!!... ادامه دارد... ✍بھ‌ قلمِ:ف.مقیمے °\•💝•\° اوست‌گرفتہ‌شهردل من‌بھ‌ڪجاسفربرم...👇 °\•📕•\°‌ Eitaa.com/Heiyat_majaz
🦋..↷ "" ماهِ خوشگل خداست...🤩 از تک تک لحظاتش براے نزدیک شدن به خدا استفاده کنید :)☺️ مخاطب‌هایِ‌خاصِ‌خدابسم‌الله؟! :)👇 •• @Heiyat_majazi
🦋🌈 [ 📨 ] . . سوره 👈 نصر آیه 👈 ۳ . . •|♥‌|•نامه‌ای‌ازعـاشق‌به‌معـشوق↯ 💌 | @heiyat_majazi 🦋🌈
‌•°💛🌵’’ [• •] . . زندگی‌پراز "خداحافظی‌های‌غیرمنتظرست" :) . . ↯.🌻.↯یک جرعه حالِ خوب...⇩ 『 @Heiyat_majazi』 ‌•°💛🌵’’
🌱⃢♥️ ✍ • . • 💎•|ما آمده ایم زندگے کنیم تا؛ قیمتے پیدا کنیم. نـه اینڪه بـه هر قیمتے زندگے کنیم...!🌸•| (ره)🎙 • . • - خدایا‌نَـزارازدَستِـت‌بِـدَمـ👇 ‌@Heiyat_majazi 🌱⃢♥️
『🌈💜』 {• 😃 •} • ° •√ کارهــایۍ کہ امـروز انجــام میدیم خیلۍخیلـۍ مهم هستن...! کارهــایۍ کہ اونقـــدر ناچیـز هستن که احتمالاً نمۍتونن مهم باشن ‌، اما : •• خعلــۍ مهم هستن...↝🤩✌️ •√ افراد مـوفق مۍ‌دونن کہ انتخاب‌ هاۍ روزانه‌شون هرچند کوچک هم مهمه و وسواس بخرج میدن...😌✌️ 📕 برگرفته از کتاب ‌ • جف‌اولسون ــــــ فصل اول • ° • به‌وقتِ‌انرژی‌جات😍👇 •• @heiyat_majazi •• 『🌈💜』
Ane.wav
417.8K
📲♥️ 】  تكرار غريبانه ي روزهايت چگونه گذشت وقتي روشني چشمهايت در پشت پرده هاي مه آلود اندوه پنهان بود . . . 📳🎧 🌱ایراݩــسل⬅️ ارسال ڪد 441259 بہ شماره۷۵۷۵ . . پـیشــ🎶ــوازِتو خــ💞ـدایـے ڪن👇 ๑|😃🍃|๑ @heiyat_majazi
Sami.Yusuf.Ya.rabbal.alamin(128).mp3
6.22M
°🌻|•• ⟮ 🎙⟯ یا رب العالمین الله الله 😍 نادی قلبی غیر الله الله🕋 👌👌 بیایدمتفاوت‌گوش‌کنیم🙃👇 [•🎧•] @Heiyat_Majazi °🌻|••
26.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#منبر_مجازے |≡‌📜≡‌| . . 🌀⇦تاثیر اخلاق یڪ انسان! ♡از محبت خارهـ🥀ـا گـ🌷ــل میشود...♡ #حجت‌السلام_رفیعی #استاد_رفیعی #محبت #اخلاق . . - خدایا‌نَـزارازدَستِـت‌بِـدَمـ👇 ‌|≡💖≡‌‌| Eitaa.com/Heiyat_majazi
🌱🌿☘' 🌱🌿' 🌱 سلام ^^ ! 😻 تولد داریم چھ تولدی‌ی‌ی‌ی‌! تولد خادم‌مولا، گردانندھ و مدبّر هیئتمان . . 😻🌹'🌿 بی‌نشانِ بی‌نشان‌جان، میلادت فرخندھ باااد. 🌼' مرجو و امیدواریم در سن‌ِ‌طری‌ونوینت، بسیاااار بدرخشی. ✨ چون‌کواکب .. ⭐️ ! و همچنـین بهترینھا برایت رقم بخورد . . ☘ ! 🌱 🌱🌿' 🌱🌿☘'
هیئت مجازی 🚩
🌱🌿☘' 🌱🌿' 🌱 سلام ^^ ! 😻 تولد داریم چھ تولدی‌ی‌ی‌ی‌! تولد خادم‌مولا، گردانندھ و مدبّر هیئتمان . . 😻🌹'
وامّا . . 🌿' دومین‌تولدمون 😻! تولد یکی از خدام مهربونِ هیئت . . 😻🌹 رفیق‌ساداتے، میلادت خجستھ باااد. 🌼' امیدوارم چون ماھ‌ی در آسمانِ‌لیل باشے '🌿🌓 همانقدر تابان .. همانقدر امیدوارانھ در دلِ شب .. ' 🌻 !
🦋🌈 [ 📨 ] . . سوره 👈 حشر آیه 👈 ۱ . . •|♥‌|•نامه‌ای‌ازعـاشق‌به‌معـشوق↯ 💌 | @heiyat_majazi 🦋🌈
‌•°💛🌵’’ [• •] . . تا خوب‌ها خوب‌تر نشوند بدها خوب نمی‌شوند🙃 🥀 . . ↯.🌻.↯یک جرعه حالِ خوب...⇩ 『 @Heiyat_majazi』 ‌•°💛🌵’’
『🌈💜』 {• 😃 •} • ° ✎ The man who removes a mountain begins by carrying away small stones. آدمى كه كوه رو از سر راهش بر ميداره، با برداشتن سنگ هاى كوچك شروع ميكنه❗️ ° • به‌وقتِ‌انرژی‌جات😍👇 •• @heiyat_majazi •• 『🌈💜』
🌱⃢♥️ ✍ • . • ✨•°شروع کردن راه خدا یک باور میخواهد، یک اطمینان، یک آرامشے در قلب، که آن آرامش گاهے در حد «یقین» است، گاهے در حد «ظن و گمان». 🍃•°ولے کسے که شک و تردید دارد اصلاً موفق به پیمودن و حرکت راه خدا نمیشود. پس گام اول این است که تحقیق بکند تا جایے که یقین یا گمان قوے برسد. به همین مقدار از کفر خارج شده و داخل در ایمان میشود. • . • - خدایا‌نَـزارازدَستِـت‌بِـدَمـ👇 ‌@Heiyat_majazi 🌱⃢♥️
Our Duty.wav
484.2K
📲♥️ 】 امروز ما باید هوشیار باشیم باید بیدار باشیم باید از همت خود ذره اے نڪاهیم . . . 📳🎧 🌱همــراه اول ⬅️ ارسال ڪد 31684 به شماره ۸۹۸۹ 🌱ایراݩــسل⬅️ ارسال ڪد 4412428 بہ شماره۷۵۷۵ 🌱رایتــل⬅️ ارسال کد on4009037 بہ شماره ۲۰۳۰ . . پـیشــ🎶ــوازِتو خــ💞ـدایـے ڪن👇 ๑|😃🍃|๑ @heiyat_majazi
مداحی آنلاین - حیدریم من.mp3
1.85M
°🌻|•• ⟮ 🎙⟯ حیدریم من💚 یاعلی یاعلی یاعلی جان 👌👌 👌👌 بیایدمتفاوت‌گوش‌کنیم🙃👇 [•🎧•] @Heiyat_Majazi °🌻|••
👳‍♂ 〗 . . ↷.سوال.🤔 رضایت گرفتن از کسی که غیبت او را کرده ایم لازم است؟!🤔🚶‍♂ ↷.جواب.🤓 🍃 . . ·٠•● @Heiyat_majazi ●•٠·
•🌸°| |°🌸• . . ⚠️ متاسفانه اینطوریه که ، من یه انقلابیِ بیسوادِ پر از دغدغه ام ولی اونی که مسئولِ ، یه ضدانقلابِ با سوادِ بی دغدغه ست ، حالا شنبه رفتی دانشگاه درس نخون..:)))) . . 📮 از نامـہ هاے خط خطے؛ تا خــدآ👇 •📝°| Eitaa.com/Heiyat_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱⃢♥️ ✍ • 🍃اول نماز مؤدبانه بخون!! • - خدایا‌نَـزارازدَستِـت‌بِـدَمـ👇 ‌@Heiyat_majazi 🌱⃢♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - میره از کاظمین تا مشهد - حسین طاهری.mp3
4.87M
°🌻|•• ⟮ 🎙⟯ ولی عهد اومد برای ایران🍃✨💐 جونم قربون گل پسر سلطان👏🏻😍 👌👌 بیایدمتفاوت‌گوش‌کنیم🙃👇 [•🎧•] @Heiyat_Majazi °🌻|••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋..↷ 📿 اول مؤدبانہ نماز بخون❗️ مخاطب‌هایِ‌خاصِ‌خدابسم‌الله؟! :)👇 •• @Heiyat_majazi 🦋..↷
🦋🌈🎊 [ 📨 ] . . پدرت شاه خراسان و😍 خودت گنج مقامی😇 پدرت حضرت خورشید و ☀️ خودت گنج تمامی💫 غنچه‌ای نیست که عطر نفست را نشناسد😊 توکه‌ذکرصلواتی‌ودرودی‌وسلامی🤩 🎉🎈 . . •|♥‌|•نامه‌ای‌ازعـاشق‌به‌معـشوق↯ 💌 | @heiyat_majazi 🦋🌈🎊
‌•°💛🌵🎈’’ [• •] . . سرزده‌ازآسمان‌نورجمال‌اصغراو😍 که‌هست‌سربازی‌ازآل‌وتبارحیدر😃 می‌زندخنده‌ربابه‌به‌رخ‌ماه‌علی‌اختر🥺 وشمس‌بردرشک‌به‌روی‌اصغر😇 🤩 . . ↯.🌻.↯یک جرعه حالِ خوب...⇩ 『 @Heiyat_majazi』 ‌•°💛🌵🎈’’
🌱⃢♥️ ✍ • . • 🌸•امام جواد علیه‌السلام: ✨•با فضیلت ترین و ارزشمندترین عبادت ها آن است ڪه خالصانه باشد. 📚•تنبیه‌الخو‌اطر،ج۲، ص۱۰۹ 💚 • . • - خدایا‌نَـزارازدَستِـت‌بِـدَمـ👇 ‌@Heiyat_majazi 🌱⃢♥️
[• 📝•] • +🌵 °|• ‌‌‌‏دارم به این فکر می‌کنم که مثلا اگه شمر خوب یاد داشت گیتار بزنه، یا خولی اگه شعرای قشنگی می‌سرود، یزید تیک آبی اینستاگرام داشت و سایت بت میزد یا عایشه بیوتی بلاگر بود، بازم حاضر بودیم بگیم من به عقایدش کاری ندارم و هنر و حرفه و مهارتش برام مهمه یا نه...؟! ✌️🏻 :: 🌱 +🌵 • •|♻️|• این تازه شـروع ماجـراست... ↗️ @heiyat_majazi
🌱⃢♥️ • . • •\• ‌روزی که ۱۴۴۰ دقیقه است و ما نتونیم حداقل یک دقیقه قرآن بخونیم یعنی محرومیت.. از قرآنِ گوشه‌یِ طاقچه کلی پیام سین نشده هست!😔 ↫ ✋🏻         | |💚 😌☝️ • . • - خدایا‌نَـزارازدَستِـت‌بِـدَمـ👇 ‌@Heiyat_majazi 🌱⃢♥️