eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
°⏳| (238) |⌛️° از عبدالله بن عباس پرسیدند بهترین روزها کدام است و بهترین ماه ها کدام و بهترین عمل ها کدام است؟🙄🤔 گفت بهترین روزها، روز جمعه است😊 و بهترین ماه ها، ماه رمضان است😍 و بهترین عمل ها، نمازهاى یومیه است که در وقتش خوانده شود😃 این سؤال و جواب را به امام علی (علیه السلام) گزارش دادند امام فرمود😇 اگر از مشرق تا مغرب از هر یک از علما و حکما این سؤال را مى کردند، آنها همین جواب را مى دادند که ابن عباس داده است ولیکن من مى گویم ☺️ بهترین عمل ها، عملی است که خدا آن را از تو قبول فرماید 😍 و بهترین ماه ها، ماهی است که در آن ماه از گناهان توبه کنى و به سوى خدا برگردى😅💪 و بهترین روزها، روزى است که بیرون آیى به سوى خدا در آن روز در حالتى که ایمان داشته باشى😋👏 📚 کشکول منتظرى . . . پاتوق [ 👳🎙: 👇] 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
°•| (30)💡😃 |•° محققان ژاپنے مرغها را مهندسے ژنتیکےکرده اند تا تخمهایےحاوے مواد دارویےتولید کنند کہ قادر بہ مبارزه با بیمارےهایےنظیر هپاتیت و سرطان پوست هستند.👌 این کار قیمت داروها را بہ 10% مےرساند.💊🍃 دانستنےهاےجـذابــ و خاصــ👇 |•🎓•| @heiyat_majazi
◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️ °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 0⃣1⃣ ڪشیش گفت: "اما من پیر و سالخورده ام، چگونہ از او مراقبت ڪنم؟" سپس بہ ڪودڪ نگاه ڪرد ڪہ هنوز لبخند مےزد. وقتے سرش را بلند ڪرد، صداے ایرینا را شنید: چہ شده میخائیل؟ با چہ ڪسے حرف مے زدے؟ ڪشیش بہ ایرینا نگاه ڪرد ڪہ حالا جاے مرد جوان ایستاده بود و خیره بہ او چشم دوختہ بود. "چرا دست هایت را این شڪلے جلویت گرفتہ اے؟" ڪشیش بہ دست هایش نگاه ڪرد؛ نہ از نوزاد خبرے بـود و نـہ از مــرد جوان. ایرینا با نگرانـے بہ او نگاه ڪرد. - چرا ماتت برده؟ چرا رنگــت پریــده؟ حرف بزن بگو چہ شده میخائیل؟ ڪشیش قادر بہ تڪلم نبود. زانـوهایش ڪمے بـہ جلو خــم شده بـــود. دست هایش هنوز مقابل سینہ اش بود و ڪمے مےلرزید. ایرینا دست هاے او را گرفت و گفت: خداے من! چرا این شــڪلے شده اے؟ مگر جن زده شده اے؟ بروم برایت یڪ لیوان آب خنڪ بیاورم. ایرینا از اتاق بیرون رفت. از داخل یخچال شیشہ ے آب را برداشــت و بدون این ڪہ بہ فڪر برداشــتن لیــوان باشد سراســیمہ بــہ اتــاق برگشت. ڪشیش تڪیہ بہ میز روے زمین نشستہ بود. پاهایش ڪــاملاً از هم باز و گردنش رو بہ ڪتف سمت راستش خـم شده بود. ایرینا شیشہ ے آب را روے میز گذاشت و ڪنارش زانو زد. لب هــاے ڪشــیش مے لرزید. انگــار مےخواست چیزے بگوید. ایرینا گفت: "نـگران نبــاش عزیــزم! بایــد فشــار خونت بالا رفتہ باشد. الان قرصـت را مےآورم." خواست بلند شود ڪہ ڪشیش بازویش را گرفت و با صــدایے ڪــہ بـــہ سختے به گوشش مے رسید، گفت: نہ! بنشین. ایرینا خودش را بہ ڪشیش نزدیڪ تر ڪرد. ڪشیش با چشمان از حدقہ بیرون زده بہ او خیره شده بود.ایرینا پرسید: چہ شده؟ چہ اتفاقے افتاده؟ چرا حرف نمےزنے؟ ✔️✔️@Heiyat_Majazi✔️✔️ ڪشیش پرسید: این غریبہ ڪہ بود؟ ایرینا گفت: ڪدام غریبہ؟ غیر از من و تو ڪسے در منزل نیست. ڪشیش به دست هایش نگاه ڪرد، پنجہ هایش را آرام تڪان داد، ســپس رو بہ ایرینا گفت: الان یڪ مرد غریٻہ این جا بود. گفت ڪہ من هستم! ایرینا گفت: خداے من! تو دچار ڪابوس شده اے! ‌‌ڪشیش گفت: او یڪ پسر بہ من داد و گفت ڪہ من ڪــودڪم را بہ تو مے سپارم، از او بہ خوبے مراقبت ڪن. ایرینا شانہ ے ڪشیش را نوازش ڪرد گفت و گفت: تــو خســتہ اے عزیــزم، دچار توهم شده اے. هیچ ڪس وارد اتاقت نشده. تو باید بیشتر اســتراحت ڪنے. ڪشیش گفت: اما من او را دیـــدم! شبیہ مســـیح بود! درست شبیہ تابلویے ڪہ توے سالن به دیوار زده ایم. ایرینا عرق پیشانے او را پاڪ ڪرد و گفت: فردا در این مورد صحبت مے ڪنیم. الان تو باید استراحت ڪنے. بلند شو بہ اتاق خـــواب برویم. تــو خستہ اے عزیزم. زیر بازوے ڪشیش را گرفت و اورا از جا بلند ڪرد. ڪشیش درحالی ڪہ تڪیہ اش را بہ ایرینا داده بود، نگاهے بہ اتاق انداخت. سپس بہ همــان جایے خیره شد ڪہ چند دقیقہ پیش مرد جوان با نوزادے در دست ایستاده بود. نمے توانست باور ڪند آنچہ اتفاق افتاده توهمے بیش نبوده اســت. او عیسے بن مریم را دیده بود! اما خود را تسلیم همسرش ڪــرد تــا او را بــہ اتــاق خـــواب ببـــرد و قبــل از ایــن ڪہ روے تخـــت دراز بڪشــد، قرص خواب آورے بہ او بدهد. ◾️ بھ قلم ✍ : ⚫️کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...◾️ رمان فوق العاده ☝️ هرشب ساعت 21:00 از،این ڪانال👇 📚| @Heiyat_Majazi ◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️
◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️ °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 1⃣1⃣ آسمان صاف بود و آفتاب می تابید، اما هوا گرم نبود. پرفسور آستروفسکی زنگ در کلیسا را برای سومین بار فشار داد. به ساعتش نگاه کرد؛ هفت دقیقه از ۱۱ صبح گذشته بود و کشیش هنوز نیامده بود. ✔️✔️@Heiyat_Majazi✔️✔️ پرفسور دکمه های پالتوی طوسی رنگش را تا بالا بست، به طرف نیمکت چوبی که زیر درخت کاج کهنسال بود رفت و روی آن نشست. او مردی بود ۷۹ ساله با جثه ای نحیف و کمی خمیده و به قول کشیش «کج و کوله»، با چشم های آبی روشن و یک عینک پنسی لق و الوق و موهای کاملا سفید و کم پشت. کلاه شاپویی که به سر داشت، در مسکو مرسوم نبود و آن را به سال پیش در سفری به باکو خریده بود. او استاد سابق دانشگاه شرق شناسی مسکو و از کارشناسان ارشد انستیتوی نسخ خطی روسیه بود و تبحر خاصی در شناخت زبان و خط کشورهای شرقی و آسیایی داشت. پرفسور حتی اگر دوست صمیمی کشیش نبود هر وقت با یک تلفن از او خواسته می شد یک نسخه ی قدیمی را بررسی کند زودتر از ساعت مقرر در محل قرار حاضر میشد. ناگهان صدای آوازی که آهنگ «قایقرانان ولگاه را می خواند، او را از فکر کتاب و نسخ خطی بیرون آورد. سرش را به طرف صدا کج کرد. کشیش با ردای مشکی اش در کنارش ایستاده بود؛ در حالی که با هر تابی که به سرش می داد و قایقرانان ولگا را می خواند، ریش بلندش مثل پاندول ساعت به چپ و راست تاب می خورد. پرفسور از جا بلند شد. لبخندی که بر صورتش نشست، چروک های دو طرف چشم و دهانش را عمیق تر کرد. از دیدن کشیش خوشحال شد؛ مخصوصا که او با آهنگ مورد علاقه اش به انتظار کسل کننده اش پایان داده بود. کشیش از خواندن باز ایستاد و به خاطر تأخیری که داشت عذرخواهی کرد و در همان حال دستش را جلو آورد. وقتی پرفسور به او دست میداد گفت: «کاش میشد «قایقرانان» را تا آخرش می خواندی پدر. کشیش به دماغ عقابی او نگاه کرد که نوک آن سرخ شده بود. گفت: شرمنده ام دوست عزیز که کمی دیر آمدم و تو را اسیر سرمای صبحگاهی کردم.» پرفسور لبخند زد و گفت: «کجا بودی رفیق؟ کبکت خروس می خواند.» به طرف کلیسا به راه افتادند. - دیدن دوست عزیزی چون تو، مرا سر شوق آورده است. کشاندی؟» پرفسور پرسید: «من یا آن کتابی که به خاطرش مرا تا این جا کشیش گفت: «اگر امکان داشت، خودم می آمدم.» کشیش قبل از این که کلید را در قفل بیندازد، به پشت و اطرافش نگاه کرد؛ فرد مشکوکی در آن حوالی نبود. در را باز کرد. پرفسور به محض کشید. ورود به کلیسا، رو به تندیس حضرت عیسی در بالای محراب، صلیب داخل اتاقک پشت محراب، هوا نسبتا گرم بود. پرفسور پالتو و کلاهش را در آورد و کشیش آن ها را گرفت و به رخت آویز آویخت. خوب! این گنجی که می گفتی کجاست؟ پرفسور در حالی که از گرمای مطبوع لذت می برد، پرسید: «چه خوب! این گنجی که می گفتی کجاست؟» ◾️ بھ قلم ✍ : ⚫️کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...◾️ رمان فوق العاده☝️ هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇 📚| @Heiyat_Majazi ◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️
•°| #حسینیه |°• 🍃|| بست عمامــه؛ 🔅|| همـه یاد جمـل افتادند 🍃|| ایـن پسر هرچــه ڪه باشد 🔅|| پسر مـردان است! #شب‌‌پنجم‌محرم 💠•| @heiyat_majazi
°⏳| (239) |⌛️° 👌 💠خدا رحمت كند مرحوم آیت الله كشميري مي فرمودند 😇 چشم بصيرتي انسان بر اثر چند عمل باز مي شود يكي از آن ها گريه بر حضرت سيدالشهداء عليه السلام است😍 💠انسان اشك زياد براي حضرت سيدالشهداء علیه السلام بريزد چشم باطنش را باز مي كند و قواي بصيرتي باز مي شود و حقائق ملك و ملكوت را مي تواند ببيند و درك كند😄 💠این گریه خيلي زود چشم را رقيق مي كند😊 گريه زياد كلا خوب است چه از خوف خدا باشد يا موارد اين طوري مخصوصاً بر حضرت سيدالشهداءعليه السلام😃 💠آیت الله کشمیری می فرمودند 😇 من با مرحوم حاج هادي ابهري بودم خيلي ديدش وسيع بود و بصيرت زيادي داشت و خيلي از امور دور را با قوه بصيرتي درك مي كرد. اين عنايتي كه به او شده بود مربوط بود به گريه هاي زيادي كه بر حضرت سيدالشهداء عليه السلام مي کرد😞❤️ . . . پاتوق [ 👳🎙: 👇] 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
✍ سلام بنده را از روابط عمومے ڪانال عاشقانه هاے حلال و هیئت مجــازے مےشنوید🎤 بنـــده بابت بدقولے دیشب و برگزار نشـــدن شخصا عذر مےخــوام🙏🙏 یه مشڪل خیلے خیلے ڪوچیڪ اتفـاق افتاد ڪه الحمدالله با عنـایت حضرت زهرا سلام الله علیها بـــرطرف شد😊😊 ان شاءالله امشب راس ساعت 22/45 درخدمتتون خــواهم بـــود با ڪلے مطلــب جـــدید👌 توے این شبهــاے عزیز مــا رو از دعاے خیــرتون محــروم نڪنیــد🙏🙏 التماس دعاے اخلاص، بصیرت وشهادت
°| (244) 😊✋ |° |♡{جوان بود💕}...| {♢🍃پیش امام‌جواد آمد•○•} درددل کرد✨: حال دلم《...💛...》خوب نیست-|❌|- °•●از مردم خسته شدم💔●•° \از همه عاصی شده‌ام😔\ ♢بریده‌ام، به ته‌خط رسیده‌ام▪▪▪✋ امام فرمود: ❣به سمت فرارکن/~●💚●~\ . . . ••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾•• 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
°| (736) 😎💪 |° ✍ ⚫️ یکے از روزنامه‌های دولتے دیــروز براے 👇 هم‌صدایے با مجرے من‌و‌تو نوشته او ۱۵۰ پوند دریافت کرده و باید معلوم شود از یامین پور چقدر پول گرفته است؟! ⚫️1.اولا که علیزاده دیشب اعلام کرد هرگز پولے را که به خون کودکان یمنے و فلسطینے وعراقے آلوده است در جیبش نخواهد گذاشت. ⚫️2. ثانیا او براے حضور تلفنے مکررش در نه پولے گرفته و نه حتے یکبار حرفے از پول زده است. اولین بار که درباره هزینه‌هاے سیاسے حضورش در برنامه و فحاشے ضد انقلاب حرف زدیم گفت: "وقتے جوانان کشور برای وطن خون مے دهند عیبی ندارد من هم کمے فحش بخورم." ⚫️3. و اما نکته سوم اینکه چرا حرف‌هاق علیزاده که تماما علیه و صهیونیستها و بود تا این اندازه اصلاح‌طلبان و اعتدالے ها را برآشفته؟!! مغزبانــے نوشتـ✍ ⚫️علے علیزاده تحلیل گـر سیاسے است ڪه به گفتـه ے خودش 19 سال در لنـدن ساڪن است. علیزاده حدود بعد از یڪماه ڪه از درخواست مجرے من و تــو گذشتـه بود براے حضور در این شبڪه و برگزارے یڪ مناظره پنجشنـبه شب به این شبڪه رفت👌 و با حــرفاے ڪوبنـده و شفاف سازے هایے ڪه در درباره پهـلوے، سعـودے انجـام داد یڪ شبه و یڪ تنه شبڪه من و تو رو را رســوا ڪــــرد👌👌 👇 ⛔️🙏 🍃 . . . ••┈••••┈••❅😉❅••┈••••┈•• تحلیل‌هاے نابے ڪه هیچ‌جا نخواندید با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇 ~° 📡 °~ @Heiyat_Majazi
هدایت شده از 
4_5931527793450942768.mp3
14.69M
🎧🍃 🍃 |° (76)🙏°| دســـت بڪش بــر سـر من😭 اے شهــید بےڪفن😢 مــراسم شب پنجـم محـرم⚫️⚫️ 🎤 📥 🍃 @Heiyat_Majazi 🎧🍃
° (ع)☀️📖 [22] ° 🍃🌸🍃🌸🍃 ✨بہ نام خـــداے علے✨ 😳 سلام ؛ اینجا چه خبره؟ 🙂 علیکم السلام. اینجا میدونِ جنگِ 😳 جنگ!؟ کدوم جنگ؟🤔 🙂 جنگ ⚔ صفیّن . 😳 اون آقا کیه؟ چه ابهتی داره؟😚 🙂 ایشون امام علی(ع)هستند. 😳 سخنرانی می کنن؟ چی میگن؟!🤔 🙂 ایشون می فرمایند: ‌یا شمشیر هاتون رو با خون دشمنان سیراب کنید تا خودتون هم بتونید آب بخورید. یعنی بجنگید . یا اگه تنبلی کنین باید سرتون رو بزارید بمیرید که این جور زندگی از مرگ بدتره😞 😳 ما چه جوری اومدیم اینجا؟🤔 🙂 خیلی ساده!وقتی 👇این خطبه حضرت رو بخونی! 📚|• نهج البلاغه . خطبه ۵۱ 🌺🌺🌺🌺 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi
°| #نوستالژے(61) 📺🎈 |° این چرخ و فلڪ ها رو یادتونه🙂 توے دنیاے ڪودڪیمون ما رو از ته ڪوچه هاے قدیمے به اوج آسمون‌ها میبردند برامون بلندترین جاےدنیـ🎡ـا روے صندلےهاے گردون اینا بود به قول مادربزرگ خدابیامرز چرخ گردونـ🌏ـ چه بازےها ڪه باما نداره #هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇 #ڪپے⛔️🙏 #بازنشر ≈ #صدقه‌جاریه🍃 °|کلےشادابیجاتِـ ‌باحال‌گونہ از دهه شصتےها و اندڪے هفتاد‌😎👇 {📻‌} @Heiyat_majazi
°⏳| (240) |⌛️° ⚫ ثواب گریه کردن بر امام حسین علیه السلام 🤔 💠رسول الله صل الله علیه و آله😇 اى فاطمه! همه چشم ها در روز قيامت گريان است جز چشمى كه بر مصيبت هاى حسين بگريد😊 📚بحار الأنوار/ج۴۴/ص۲۹۳ 💠امام صادق علیه السلام😇 خدا حیا مى کند گریه کننده بر حسین ابن على (ع) را عذاب نماید😃 📚کتاب اشک حسینی 💠حضرت زهرا سلام الله علیه😇 هرگاه گریه کنندگان بر حسینم داخل بهشت شوند من هم داخل بهشت میشوم😍 📚کتاب اشک حسینی 💠امیرالمومنین علی علیه السلام😇 خداوند براى ما، شیعیان و پیروانى برگزیده است که ما را یارى مى کنند، با خوشحالى ما خوشحال مى شوند و در اندوه و غم ما، محزون مى گردند🙂 📚غررالحکم/ج۱/ص۲۳۵ 💠امام حسین علیه السلام😇 من کُشته اشکم هیچ مؤ منى مرا یاد نمى کند مگر آنکه (بخاطر مصیبتهایم ) گریه مى کند☺️ 📚بحارالانوار/ج۴۴/ص۲۷۹ 💠امام حسین علیه السلام😇 چشمان هر کس که در مصیبتهاى ما قطره اى اشک بریزد، خداوند او را در بهشت جاى مى دهد😋 📚احقاق الحق/ج۵/ص۵۲۳ 💠امام سجاد علیه السلام😇 من هرگز شهادتِ فرزندان فاطمه علیها السّلام را به یاد نیاوردم ، مگر آنکه بخاطر آن ،چشمانم اشکبار گشت😞 📚بحارالانوار/ج۴۶/ص۱۰۹ . . . پاتوق [ 👳🎙: 👇] 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️ °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 2⃣1⃣ کشیش کلید کشوی میز را از جیبش در آورد، آن را جلوی صورتش گرفت و گفت: «کلید گنح در دست های من است!» در کار باشد بعد خم شد و در حال باز کردن در کشور ادامه داد: « البته اگر گنجی بقچه را روی میز گذاشت. پرفسور روی صندلی نشست و به کشیش نگاه کرد که داشت گره بقچه را باز می کرد. چشمش که به ورق های کاغذ پاپیروس افتاد، نیم تنه اش را به جلو خم کرد. آن چه می دید قانعش نمی کرد، عینک مطالعه اش را که با نخی به دور گردنش انداخته بود، به چشم زد. حالا به وضوح کاغذهای پاپیروس و دست نوشته های روی آن را ببیند، برگ رویی را برداشت و آن را جلوی چشم هایش گرفت. - خدای من! این خط عربی کوفی است! کشیش در حالی که روی صندلی می نشست گفت: «به همین دلیل خواندنش سخت است.» پرفسور با دو انگشت، کاغذ و نوشته های روی آن را لمس کرد و گفت: « برای تو البته نباید خواندنش چندان سخت باشد.» بعد ورق کاغذ را بلند کرد و آن را جلوی نور لامپ گرفت و رو به کشیش گفت: «چنین اثری را حتی در موزه ی لوور فرانسه هم ندیده ام. دست تو چه می کند؟ کشیش، ذوق زده پاسخ داد: «یک مرد جوان تاجیک آن را به قصد فروش آورد. می گفت بین اجدادش دست به دست گشته و به او رسیده است. پرفسور شروع کرد به ورق زدن کتاب، هر ورق را با دقت نگاه می کرد. بعد از کاغذهای پاپیروس، اوراق پوست آهو بود که خط نوشته های آن عربی بود. آثار پارگی و پوسیدگی هم در برخی اوراق دیده می شد. پرفسور حالا كاملا يقين داشت که این کتاب منحصر به فرد است. ورق ها را روی هم گذاشت. عینکش را برداشت و گفت: «پدر جانا چمدانت را ببند و از این سرزمین برو. این کتاب را می توانی به چند میلیون دلار بفروشی و در جایی مثل جزایر قناری یک قصر برای خودت بخری.» کشیش خوشحالی اش را با لبخند نشان داد و گفت: «جزایر قناری پیشکش ستاره های هالیوود جناب پرفسور. من که اهل معامله با کتاب و کسب در آمد نیستم. لذت غایی، داشتن چنین کتابی است. باید آن را با دقت بخوانم و بدانم که نویسنده اش كيست و دربارهی چه چیزی نوشته است؟ پرفسور گفت: «قطع یقین، این کتاب را چندین نفر نوشته اند؛ چندین نفر در چندین دوره ی تاریخی. تفاوت کاغذها و خط نوشته ها مؤید این نکته است.» کشیش گفت: «رسیدن این کتاب به دست من، بیشتر به یک معجزه شبیه است.» ✔️✔️@Heiyat_Majazi✔️✔️ پرفسور نوک بینی اش را خاراند و گفت: «البته من به معجزه اعتقادی ندارم پدر، و ترجیح می دهم بگویم این کتاب هدیه ای است به تو از سوی عیسی مسیح که تو خادم کلیسای اویی» این جمله ی پرفسور، کشیش را منقلب کرد. به یاد واقعهی شب قبل افتاد؛ دیدن عیسی بن مریم و کودکی که به او هدیه داده بود. به یقین آنچه دیده بود یک رویا نبود. هدیه ای از سوی عیسی مسیح ... این جمله ی پرفسور چون پژواک صدایی در کوه در قلب او ارتعاش یافت. دست هایش را روی میز گذاشت و سرش را به روی آن خم کرد. صدای پرفسور را می شنید که می گفت: «چه شده پدر؟ زیاد هم ذوق زده نشوید! برای قلب تان خوب نیست.» ◾️ بھ قلم ✍: ⚫️کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...◾️ رمان فوق العاده☝️ هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇 📚|@Heiyat_Majazi ◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️
◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️ °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 3⃣1⃣ سپس خندید و دستش را روے شانہ ے او گذاشت. ڪشیش سرش را بلند ڪرد. چند قطره اشڪ روے گونہ هایش غلتید. - خداے بزرگ! شما گریہ مے ڪنید؟ البتہ شاید حسرت این را مے خورید ڪہ چرا چنین گنجے در جوانے بہ دست شما نیفتاده است. حق دارید پدر این هدیہ ڪمے دیر بہ دست شما رسیده است. بازوے ڪشیش را فشرد و گفت: از شما بعید است پدر! ڪشیش در حالے ڪہ بہ نقطه اے روے میز خیره شده بود گفت: «دیشب اتفاق عجیبے افتاد. مشغول مطالعہ ڪتابے بودم. ناگہان دیدم مرد جوانے ڪہ شباهت زیادے بہ تندیس و شمایل عیسے بن مریم داشت مقابلم ظاهر شد. ڪودڪے در آغوش داشت. او را بہ من داد و گفت من ڪودڪم را بہ دست تو مے سپارم. از او بہ خوبے مراقبت ڪن. گفت او عیسے بن مریم است. با آمدن همسرم بہ اتاق ناگہان غیب شد. احساس مےڪنم بین واقعہ ے دیشب و این ڪتاب، باید رابطہ اے وجود داشته باشد.» پرفسور گفت: من آدمے مذهبے نیستم، اما مذهب همیشہ براے من چیز جالبے بوده است. من از اتفاقات خارق العاده خوشم مے آید و آن را باور دارم، لذا مے پذیرم ڪہ شما دیشب عیسے بن مریم را دیده باشے؛ بخصوص ڪہ معجزه ے او را روے میزتان مے بینم. بعد سرش را تڪان داد و گفت: «خیلے جالب است. همه چیز دارد رؤیایي مے شود. این را به فال نیڪ بگیرید... بلند شوید، باید یڪ گردان پلیس را خبر ڪنیم تا تو و ڪتابت را تا منزل اسڪورت ڪنند!» با خنده ے پرفسور، ڪشیش تبســمے ڪرد و گفت: «من درباره ے معجزات الهے ڪتاب هاے زیادے خوانده ام و مطالب فراوانے شنیده ام. به آن اعتقاد راسخ دارم، اما نمے دانم چہ رازي در این ڪتـــاب نہفتہ است و رابطہ ے آن با عیسے مسیح چیست؟ پرفسور گفت: «حتما رازش را بعد از مطالعہ ے ڪتاب بہ دست خواهے آورد. فعلا دویست سیصد دلار بگذار ڪف دست صاحب ڪتاب و بگو خیرش را ببیند.» ڪشیش گفت: «نہ! باید چند هزار دلارے بہ او بدهم. مے گفت مے خواهد با پول این ڪتاب زندگی خود و خانواده اش را سر و سامانی بدهد.» بعد توے دلش گفت: «او فرستاده ے عیسے مسیح است؛ امانت دارے ڪہ امانت او را بہ دستم رسانده است.» پرفسور از جا بلند شد و گفت: «توے این ڪلیساے شما چاے یا قہوه پیدا نمے شود؟ ✔️✔️@Heiyat_Majazi✔️✔️ ڪشیش در حالے ڪہ داشت بقچہ را گره مےزد گفت: «الان مےرویم بہ دفترم و یڪ چاے سبز چینے برایت دم مے ڪنم با عسل ناب «باغیری» ڪہ چند روز پیش، از اوفا برایم آورده اند.» آن روز، ڪشیش بقچہ ے ڪتاب را داخل نایلونے گذاشت و با ترس و وحشتے ڪہ در او سابقه نداشت، از ڪلیسا خارج شد و بہ آپارتمانش رفت و تا وقتے ایرینا در را بہ روے او گشود و گرماے مطبوع و بوے سوپ «بورش، بہ مشامش رسید، همچنان نگران بود و مے ترسید ڪہ آن دو جوان مشڪــوڪ دیروزے بہ سراغش بیایند و ڪتاب را از چنگش در آورند. پس از نہار بہ بانڪ رفت، دو هزار دلار از حسابش برداشت و بہ ڪلیسا برگشت تا ساعت پنج ڪہ مرد جوان تاجیڪ مے آمد، با پرداخت پول ڪتاب ڪار را بہ خوبے و خوشے بہ پایان برساند. ◾️ بھ قلم✍ : ⚫️کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...◾️ این رمان فوق العاده☝️ هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇 📚| @Heiyat_Majazi ◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️
🍃 #حسینیه کنار قانون نیــوتن بنویسید:✍ حتے یک قطــ❣ــره از خونش هم به زمین برنـ❌ـگشت... زمین بے علے اصغر(ع) جــ⚡️ــاذبہ ندارد #امان_از_دل_رباب😢 @heiyat_majazi 🍃
🏴 بسم الله الرحمن الرحیم🏴
(3)🏴🇮🇷 یکشنبه🏴 مورخه🏴 1397/6/25 موضوع🏴عبـــرت هایے ڪه باید از عاشورا بگیـــریم، بصــیرت زایے درباره ے اتفاقاتے ڪه در ایــران و جهان اسلام در حال رخ دادن است🏴
سلام علیکم وقتتون به خیر اَلحمّدالله الذّی خََلَقَ الحُسین🏴🏴 مگه میشه توے محرم نفس ڪشید و حاله دلت خوب نبود، اصلا حسین جنس غمش فرق میکند😭 ان شاءالله عزاداری هاتون مقبول درگاه حق واقع شود و به حق اشکی که جاری میشود از چشمانتان برای اباعبدالله خداوند واسطه ی خیری قرار دهد شما را برای ظهور حضرت مهدی(عج) ان شاءالله
⚫️ ⚫️⚫️ ابتداً مقدمه ای خدمتتون عرض میکنم که قرار امشب راجع به چه چیزایی صحبت کنیم. قبلا بنده فکر میکردم خوندنه تاریخ سیاسی چه فایده ای داره به چه درد میخوره اما وقتی مطالعه کردم دیدم نه با دونستنه تاریخ سیاسی میشه حال و آینده رو پیش بینی کرد میشه ازش درس گرفت تجربه کسب کرد که تکرارش نکنیم برای همین بنده امشب سیر صحبتهام راجع به عاشورا و قیام امام حسین علیه السلام بعد انقلاب و بعد حال و امروزمان خواهد بود ان شاءالله بتونم با صحبت هایی که امشب میکنم کاملا روشنتون کنم و بدونید چه خبر و قراره به کجا بریم ⚫️ ⚫️⚫️
⚫️ ⚫️⚫️ دو خطر عمده، اسلام را تهدید می کند❎ 1. دشمنان خارجی⚫️ 2. اضمحلال داخلی⚫️ دشمن خارجی یعنی کسی از بیرون مزرها، با انواع سلاح ها موجودیت یک نظام را هدف می گیرد. حالا این بیرون یعنی چی؟ منظورم بیرون از کشور نیست، بلکه بیرون از نظام است. این بیرون از نطام میتونه افرادی باشند که خود را با نظام بیگانه میدانند و با آن مخالفند اینها غریبه اند اینها برای اینکه نظام را نابود کنند و از بین ببرند تلاش می کنند. با شمشیر، با سلاح آتشین با مدرترین سلاح های مادی، و با تبلیغات و پول و هر چه که در اختیارشان باشد. این یک نوع دشمن است. این بیرون از نظام میتونه فردی از خارج باشه یا میتونه فردی از داخل باشه در هر حال یا دشمنه یا منافق ⚫️ ⚫️⚫️
⚫️ ⚫️⚫️ خطر دوم که اضمحلال داخلی است👇 خوده کلمه ی اضمحلال به معنای نابودی، ویرانی است. ممکن است در درون نظام بر اثر خستگی، بر اثر اشتباه در فهم راه درست که همان انحراف است و انحراف نشئت گرفته از پایه ریزی غلط و اشتباه است یا بر اثر نگاه کردن به جلوه های مادی و بزرگ تصور کردن آن ها، ناگهان در درون افرادی خودی دچار یه نوع آفت زدگی شوند که این می شود یک نوع دشمن در داخل و به مراتب خطرش از اولی بیشتر خواهد بود ⚫️ ⚫️⚫️
⚫️ ⚫️⚫️ اسلام برای مقابله با هر دو آفت، راه حل ارائه کرده است و آن راهکار و راه حل " جهاد " است🏴🏴 جهاد، مخصوص دشمنان خارجی نیست. قرآن می فرمایید: ( جاهِدِ الکُفّارََ و َ المُنافِفین) ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن. جهاد برای دشمنی است که می خواهد از روی بی اعتقادی و دشمنی با نظام به آن هجوم بیاورد. گاهی وقتا بعضی از افراد در داخل هستند که چنین ویژگی هایی دارند☝️☝️ اینها منافقی بیش نیستند و باید با آن ها هم رفتاری مانند دشمن داشت. ⚫️ ⚫️⚫️
⚫️ ⚫️⚫️ همه اینها رو مطرح کردم تا مقدمه ای باشه برای اینکه بدونیم هدف امام حسین علیه السلام از قیام عاشورا چی بود؟؟؟ یا اینکه اصلا چرا این اتفاق در زمان امام حسین علیه السلام رخ داد چرا در زمان دیگری اتفاق نیوفتاد. پاسخ👇👇👇 ⚫️ ⚫️⚫️
⚫️ ⚫️⚫️ هدف امام حسین علیه السلام از قیام👇 هدف آن بزرگوار عبارت بود از انجام دادن یک واجب عظیم از واجبات دین، که آن واجب عظیم را هیچ کس تا قبل از امام حسین علیه السلام_ حتی خوده پیغمبر_ انجام نداده بود. نه پیغمبر انجام داده بود نه امیر المومنین نه امام حسن مجتبی علیه السلام. امام حسین باید این واجب را عمل می کرد تا درسی برای همه تاریخ باشد. مثل زمان پیامبر که ایشان حکومت اسلامی تشکیل دادند و این درسی شد برای همه تاریخ اسلام. این واجب هم باید توسط امام حسین علیه السلام انجام می گرفت تا درسی عملی برای مسلمانان و برای طول تاریخ باشد. ⚫️ ⚫️⚫️