eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
420 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
' ⃟'🔖؛ . . سلام‌سلام 👀 حالتون خوبــــــــــــــــــــه ان‌شاءالله ؟!☺️ آماده‌ایید برای معرفی‌کتاب امرووز ؟! بزن بریم ✌️🏻 کتـ ـ ـ ـاب [ نورا ] به قلم [ ندا رسولی ] 🫀| این کتاب، زندگی‌نامه داستانی شهید حسین همدانی است که دختری به نام نورا آن را روایت می‌کند. نورا، دختری است که شیطنت‌های خاص خودش را دارد؛ سربه‌سر خواهر بزرگ‌ترش می‌گذارد، گاه کارهایش مورد تذکر خانواده قرار می‌گیرد و مثل همه آدم‌ها گاهی معصوم و مهربان است و گاهی خطا می‌کند. یکی از کارهای یواشکیِ نورا استفاده از لپ‌تاپ خواهر بزرگ‌ترش است؛ در همین استفاده‌های یواشکی است که اتفاقی می‌افتد و نورا با داستان زندگی شهید حسین همدانی آشنا می‌شود. از یک جایی به بعد، در این کتاب، نورا در کنار روایت چالش‌ها و قصه زندگی خودش، با لحنی جذاب که برای مخاطب نوجوان ملموس است به روایت داستان زندگی شهید حسین همدانی از سال‌های کودکی و نوجوانی، سال‌های جوانی و ازدواج و صاحب فرزند شدن تا سال‌های جنگ و انقلاب نیز می‌پردازد . . .🪴 🫀| یک‌قاچ خوشمزه از کتـابـ🍉 : پروانه‌خانم درباره‌ی روز تشییع پیکر شهید همدانی گفته است: همه ساکت بودند و من صدای گریه‌ی آرام نوه‌ام، فاطمه را می‌شنیدم. صدای مارش نظامی که قطع شد، همه دور تابوت جمع شدند. حالا به جای صدای مارش، صدای گریه‌ی همه، تمام محیط باز فرودگاه را برداشته بود. من و بچه‌هایم کنار ایستاده بودیم؛ آن روز، حسین مال ما نبود . . -گاھ نسیم بسیار ملایمے برگ‌ھاۍ کتاب را می‌جنبانَـد :)🎈 '♢ ⃟'📖 - Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽🧪᯽• . . •• •• 🔰 کلید🔑 کمک به تغییر رفتارهای فرزندتان📈 بچه‌ها همیشه کارهایی که از آنها میخواهیم، انجام نمیدهند، بلکه به طور تدریجی کارهایی انجام میدهند که ما انجام میدهیم.🤗🤓😬 📍اگر در ابراز خشم زیاده‌روی کنیم، بچه‌ها نیز همان کار را خواهند کرد.🤌☹️ 📌 اما اگر بتوانیم آرامش را حفظ کنیم، متوجه خواهند شد که راه ابراز ناراحتی، الزاما خشمگین شدن نیست، به همین دلیل یاد میگیرند که در مواقع ناراحتی، خود را آرام کنند.🥲😇👌 . . ᯽درسـاحل‌امن‌خانوادھ᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🧪᯽•
هدایت شده از رصدنما 🚩
🗳 》 🇮🇷 ایران وطن یا قفس؟! = | | . . چکیده تحلیلی انتخابات۱۴۰۳  •👇🏼• 🇮🇷 eitaa.com/Rasad_Nama
هدایت شده از رصدنما 🚩
】 . . ••😂 اگر زاکانی تو مناظره دیشب بود، این کتابو می‌داد به پزشکیان😅😂🤣 ••👻 . . ‌◞خَـنـدِه بَــر هَــر دَرد بـے دَرمـان دَواسـت◟‌ Eitaa.com/Rasad_Nama
•᯽🌱᯽• . . •• •• خدایا، شکرت که توی این مدت بسترهای متفاوتی برای تبیین در مورد انتخابات به وجود اومد و خیلی‌ها تونستن همدیگه رو برای انتخاب اصلح راهنمایی کنن💚 . . شکرانه‌هاتون رو می‌شنویم👀 ••📬•• @Daricheh_khadem . . ᯽من‌بےتودمےقرارنتوانم‌کرد᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🌱᯽•
هدایت شده از رصدنما 🚩
😄 》 خواب نداریم چند وقته...🥲 | | پوشش انتخابات۱۴۰۳ با چاشنی طنز •👇🏼• 🧂 eitaa.com/Rasad_Nama
. انتخاب با خودته علی یا معاویه...🧐 .
•᯽📖᯽• . . •• •• •ڪتاب: با دشمنان خدا •قسمت‌:(بیستم) حدود ساعت پنج بود ... چشم هام هنوز گرم نشده بود که یکی از بچه های افغانستان اومد سراغم و گفت :پاشو لباست رو عوض کن بریم بیرون ... با ناراحتی گفتم :برو بزار بخوابم، حوصله ندارم. ... خیلی محکم، چند بار دیگه هم اصرار کرد... دید فایده نداره به زور منو از تخت کشید بیرون ... با چند تا دیگه از بچه ها ریختن سرم ... هر چی دست و پا زدم و داد و بی داد کردم، به جایی نرسید ... به زور من رو با خودشون بردن. ... چشم باز کردم دیدم رسیدیم به حرم ... با عصبانیت دستم رو از دست شون کشیدم ... می خواستم برگردم ... دوباره جلوم رو گرفتن. ... حالم خراب بود ... دیگه هیچی برام مهم نبود ... سرشون داد زدم که ... ولم کنید ... چرا به زور منو کشوندید اینجا؟ ... ولم کنید برم ... من از روزی که پام رو گذاشتم اینجا به این روز افتادم ... همه این بلاها از اینجا شروع شد ...از همین نقطه ... از همین حرم ... اگر اون روز پام رو اینجا نگذاشته بودم و برمی گشتم، الان حالم این نبود ... بیچاره ام کردید ... دیوونه ام کردید ... ولم کنید. ... امام رضا، دیوونه هایی مثل تو رو شفا میده ... اینو گفت و دوباره دستم رو محکم گرفت. ... دیگه جون مبارزه کردن و درگیر شدن نداشتم ... رفتیم توی حرم ... یه گوشهخودمو ول کردم و تکیه دادم به دیوار ... دعای ندبه شروع شد. ... با حمد و ستایش خدا و نبوت پیامبر ... شروع شد و ادامه پیدا کرد ... پله پله جلو میومد و اهل بیت پیامبر و وارثان ایشون رو یکی یکی معرفی می کرد. ڪپےبدون‌ذڪرنام‌نویسنده‌ممنوع!📌 . . Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽📖᯽•
•᯽📞᯽• . . •• •• گاهی اوقات در دل زمین از خالقت اینگونه محبت اش را درخواست کن:😉 ای خـدای قدرتمند و بخشنده ای ڪه "شب را در روز داخل می‌ڪنی، و روز را در شـب؛ و زنـده را از مـرده بیـرون می‌آوری، و مـرده را از زنـده؛و به هر ڪسی ڪه بخواهی، بدون حساب روزی می‌بخشی! 💛✨» ••﴿ ســوره آل عمـران،آیـه27 ﴾•• . . ᯽چه‌کسےماراشنیـدالاخدا᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽📞᯽•
•᯽🍃᯽• . . •• •• اشکاتوخرج‌کن‌! بروسرِسجادَت‌دوکلمہ‌با معبودت‌حرف‌بزن، بگومن‌ازپسِ‌گناهام‌برنمیام، ازپسِ‌نفسم‌برنمیام‌ منوبِخرخدا می‌دونم‌لایـق‌نیستم‌ولی‌بخر'!💔` ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ . . ᯽دل‌تورامیطلبد᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🍃᯽•
' ⃟'🔖؛ . . سلـام‌سلـام ✋🏻 الهی حال‌دلتون ‌، آسمونی و با رنگ‌وبوی شکوفه‌های بهاری باشه‌🌸 بریم سراغ معرفی یکی از کتاب‌های‌تــــــــــازه نشـــــر 😃⁉️ کتاب [ الماس در تاریکی ] به قلم [ سمانه اخوان ] •🌓• کتاب «الماس در تاریکی» به قلم سمانه اخوان است و موضوع اصلی این داستان درباره کار و تلاش است. «الماس در تاریکی» از آنجا شروع می‌شود که سه هم‌کلاسی به نام‌های علی، صدرا و طاها با هم دوست هستند و طرحی را به معلم‌شان، آقای محبی ارائه می‌دهند. ‌در این داستان چشم صدرا از ناحیه شبکیه آسیب می‌بیند و هر لحظه امکان این وجود دارد که چشم خود را از دست بدهد. رعنا، مادر صدرا و امیر، پدر او، تمام تلاش خود را می‌کنند تا فرزندشان سلامتی خود را به‌دست بیاورد. این داستان درباره طرح ارائه شده این بچه‌ها و چشم‌های آسیب‌دیده صدرا است. باید داستان را بخوانیم تا بدانیم که این دو کار به چه نتیجه‌ای می‌رسند . . .🪴 •🌓• یک‌قاچ‌خوشمزه از کتـابـ🍉 : علی پشت‌میز همیشگی نشست و با کتاب‌هایی که روبه‌رویش چیده بود، مشغول شد. اما فقط ورق می‌زد. بی‌اینکه کلمه‌ای از آنها را بخواند. نگاهش بین سطور کتاب می‌چرخید، اما در دلش چیز دیگری می‌گذشت. در دلش می‌گفت نباید همه چیز تمام شود! مگر می‌شود آن همه تحقیق، آن همه شوق، آن همه تصمیم، هیچ نتیجه‌ای نداشته باشد! یعنی همه را باید فراموش کرد؟ •🌓• لینڪ جهت دریافت نسخه‌ی پی‌دی‌اف کتابـ ツ : https://taaghche.com/book/195297 . . -گاھ نسیم بسیار ملایمے برگ‌ھاۍ کتاب را می‌جنبانَـد :)🎈 '♢ ⃟'📖 - Eitaa.com/Heiyat_Majazi