هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتحخون #قسمتشصتوپنجم فصل نهم: سیاره رنج راوی روز بالا آمده بود که جنگ
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#فتحخون
#قسمتشصتوششم
بود و تنها زنی است که در صحرای کربال به اصحاب عاشورایی امام عشق الحاق یافته است. مزاحم بن »
حریث« در آن بحبوحه با گستاخی سخنی گفت که نافع به او حمله آورد. مزاحم خواست بگریزد که نافع بن
هالل رسید و او را به هالکت رساند.» عمروبن حجاج« که امیر لشكر راست بود عربده کشید: » ای ابلهان
آیا هنوز در نیافته اید که با چه کسانی درجنگ هستید؟ شما اکنون با یكه سواران دالور کوفه رودر رویید،
با شجاعانی که مرگ را به جان خریده اند و از هیچ چیز باك ندارند. مبادا احدی از شما به جنگ تن به تن با
آنها بیرون روید. اما تعدادشان آن همه قلیل است که اگر با هم شوید و آنان را تنها سنگباران کنید از بین
«خواهند رفت.
عمرسعد این اندیشه را پسندید و دیگر اجازه نداد که کسی به جنگ تن به تن اقدام کند. افراد تحت
فرماندهی شمربن ذی الجوشن نافع بن هالل را محاصره کردند و بر سرش ریختند . با این همه، نافع تا
هنگامی که بازوانش نشكسته بود از پای نیفتاد. آنگاه او را به اسارت گرفتند و نزد عمرسعد بردند. عمرسعد و
اطرافیانش می انگاشتند که می توانند او را به ذلت بكشانند و سخنانی در مالمت او گفتند. نافع بن هالل
گفت:» واهلل من جهد خویش را به تمامی کرده ام. جز آنان که با شمشیر من جراحت برداشته اند، دوازده تن
از شما را کشته ام . من خود را مالمت نمی کنم ، که اگر هنوز دست و بازویی برایم مانده بود نمی توانستید
مرا به اسارت بگیرید... « و شمر بن ذی الجوشن او را به شهادت رساند.
آنگاه فرمان حمله عمومی رسید و همه لشكریان عمرسعد با هم به سپاه عشق یورش بردند. شمر بن ذی
الجوشن با لشكر چپ ، عمرو بن حجاج با لشكر راست از جانب فرات و عزره بن قیس» « با سوارکاران ... و
کار جنگ آن همه باال گرفت که دیگر در چشم اهل حرم،جز گردبادی که به هوا برخاسته بود و در میانه اش
جنبشی عظیم ، چیزی به چشم نمی آمد.
•• بھقلمِدݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے ••
#سفربـهمبدأتاریخ،ڪربلا🙃🤚
✅⇜ #ڪپےباذڪرصلوات
#شرعاحـلاݪاست:)
{•🍃🥀•} @heiyat_majazi