•X♥️X•
#قصه_دلبری
.
.
[نام رمان⇜آخرینعروس ]
/🍃 #قسمتدوازدهم🍃/
سرانجام قبول میکنی و میخواهی وارد خانه بشوی
اما به سوی من میآیی تو میخواهی مرا نیز با خود ببری
میدانستم خیلی با معرفت هستی!
***
روی تخت درحیاط خانه نشستهایم.
زیر درخت خرما!
مادر رفته است برایما نوشیدنی بیاورد. رو به من میکنی و میخواهی که در مورد این مادر سوال کنم.
مادر برایما نوشیدنی آورده است: «بفرمایید. قابل شما را ندارد».
بعد از مدتی، من رو به مادر میکنم و میگویم:
-ببخشید! آیا شما از فرزندان حضرت زهرا(علیها السلام) هستید؟
+آری، من دختر امام جواد(علیه السلام) هستم.
-وای!
شما خواهر امام هادی(علیه السلام) هستید؟!
باورم نمیشود، درست شنیدم؟
+بله، پسرم! درست شنیدی.
-نام شما چیست؟
+حکیمه.
-چرا شما از مدینه به این شهر آمدید؟
عب برادرم را مجبورکرد به اینشـهر
-+من همراه برادرم امام هادی(علیه السـلام) در مـدینه زنـدگی میکردم؛ اما خلیفه عباسی برادرم را مجبور کرد به این شهر بیاید. من هم به اینجا آمدم. مگر شما نمیدانید او در این شهر غریب است؟!
دلخوشی او به من است.
متوجه تو میشوم؛
چرا ازجای خود بلند شدی و دست به سینه گرفته ای!
باید درحضور دختر وخواهر امام به احترام ایستاد!
حق با توست، یادت هست وقتی قم میرفتیم، زیارت حضـرت معصومه(علیها السـلام)چنین سـلام میگفتیم:
«سـلام بر تو ای دختر امام
ای خواهر امام
ای عمه امام».
حکیمه هم مانند حضـرت معصومه(علیها السـلام) است:
او دختر امام جواد(علیه السـلام)،خواهر امام هادی(علیه السـلام) و عمع
امام عسکري(علیه السلام) است.
[بھ قلم⇜مهدیخادمیان]
.
.
آرامش است
آخر اضطراب ها..☘↯
•X♥️X• @heiyat_majazi