هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 0⃣4⃣1⃣ علـــے رو به ابن عبــاس گفت
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت1⃣4⃣1⃣
به خــدا سوگنــد تو نیــز مےدانــے ڪه علــے ڪســے است ڪه از هیــچ شمشیرے هــراس ندارد.
سپــس به نـزد عایشــه رفتــم.
#پیغــام علـــے را به او رساندم.
به او گفتــه براے علــے فضیلت و سوابقے در اسلام است و تو نیــز خـوب مےدانــے علــے ڪیست.
💟💟💟 @Heiyat_Majazi
از تو بعیـــد است ڪه دم از #جنگ با علــے بزنــے!
چگونه مےخواهــے با مردے بجنگــے ڪه پیامبر آن همه سفارشش را نموده است؟
ولــے او بر ادامه ے جنگ #اصــرار داشت.
از نزد او بــدون اتخــاذ نتیجــه اے بیرون آمدم و به نزد زبیــر رفتم.
علــے به من سفارش ڪرده بود ڪه با زبیــر به تنهایــے ملاقات ڪنم و فرزندش عبدالله در آنجا نباشد.
من از او خواستم در طول ملاقات ڪســے به ما نزدیڪ نشود و او به غلامش گفت ڪه احدے اجازه ندارد وارد اتاق شود.
من رشته ے سخنــے را به دست گرفتم.
او داشت به تدریج متقاعــد مےشد و مےفهمید ڪه اشتباه ڪرده است و نباید از مڪه خارج مےشد و به سوے بصــره مے آمد، اما ناگهان پســرش عبدالله وارد شد و بناے ناسازگارے را با من گذاشت.
زبیــر در مقابل او سڪوت ڪرد.
عبدالله را جوانــے پرخاشگــر و عصبــے دیدم و به ناچار از منزل زبیــــر خارج شدم؛ در حالــے ڪه مےدانستم صبــر و بردبارے علــے براے توقف جنگ نتیجــه نخواهد داد.
دو سپاه روے در روی هم ایستادند.
علــے صبــر و بردبارے را بر آغاز جنگ ترجیــح داد.
او سوار بر اسبــش به سوے طلحــه و زبیــر حرڪت ڪرد ڪه پیشاپیــش سپاه خود بر اسب هایشان نشسته بودند.
به آن ها نزدیڪ شد، به زبیر نگاه ڪرد و گفت:
آیا من #بـــرادر شما نبودم؟
آیا آن روزها در ڪنار پیامبر اسلام با ڪفار مےجنگیدیم و در یڪ صف بودیــم او را فرامــوش ڪرده ایـد؟
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلمـ✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
منـــبع📥
📩 @chaharrah_majazi
رمــان فوق العاده👏☝️
هرشب ســاعت🕘 از ایــن ڪانال👇😍
📚 @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃