هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت6⃣1⃣1⃣ ڪشیــش خندیــد و دسـت بر شانه
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 7⃣1⃣1⃣
به #یادش آمد که علی نه در برابر تشویق های دوستان و نه دشمنان و مخالفان و منتقدان #تغییری نمی کرد.
نه از تشویق ها به وجد می آمد و نه از توهین ها خشمگین می شد و می گفت:
😍😍😍😍@Heiyat_Majazi
چه بسا کسانی که با #ستایش فریب خورده اند.
کشیش می خواست شعف و شوق ناشی از استقبال چند لحظه پیش را از خود دور کند، تا جزء فریب خوردگان نباشد.
صدای پدر کار پیانس او را به خود آورد:
احضار محترم!
مؤمنین گرامی!
خداوند امروز ما را به دیدن مردی مفتخر کرد که سال های زیادی در این کلیسا شما را به عیسی مسیح دعوت کرد و از وسوسه های شیطان دورتان ساخت.
شما با اعتراف هایتان و او با دعاهایش راه بهشت را نشانتان داد.
شاید برخی از شما که جوان هستید ندانید که پدر میخائیل ایوانف بیش از ۳۰ سال از عمر خود را در جمع ما و در این کلیسا موعظه کرده است و شاید بسیاری از جوان ترها به دست ایشان غسل تعمید داده شده باشند.
و اینک پس از قریب دو دهه، به میان ما بازگشته است تا با ما از عیسی مسیح سخن بگوید و راه رسیدن به آسمان را نشان بدهد.
من سخن کوتاه می کنم و از پدر ایوانف تقاضا دارم تا به جایگاه بیایند و چون گذشته با نفس گرم خود، ما را هدایت کنند.
پدر کار پیانس در میان صدای کف زدن و تشویق مردم، از پشت تریبون کنار رفت و به طرف کشیش آمد.
خواست زیر بازوی او را بگیرد و تا کنار تریبون مشایعت کند که کشیش دستش را عقب کشید و از اوتشکر کرد و در میان صدای ممتد كف زدن حضار که حالا ایستاده بودند، پشت تریبون قرار گرفت.
با دست راست به مردم اشاره کرد که بنشینید.
وقتی صداها آرامگرفت و سکوت برقرار شد، دست به جیب قبایش برد و چند ورق کاغذ تا شده را بیرون آورد.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
منــبع📥
📩 @chaharrah_majazi
رمـان فوق العاده👏☝️
هرشب ساعت🕘 از این ڪانال😍👇
📙 @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃