↫ #شکرانه 🎀 ↬
.
.
خدا جانمون ، شکرت بهخاطر ارزشمندترین نعمتی که بهمون دادی ؛ نعمت عمر. نعمتی که بدون اون ، باقی نعمات بیمعنی میشن...⏳
شکرت که هر روز صبح دوباره از خواب بیدار میشیم و بهمون توفیق میدی که سر سفرهی خودت و اولیاءت روزی بخوریم و قدمی هرچند کوچیک ، برای بهت نزدیکتر شدن برداریم💚
ازت ممنونیم که روز های زندگیمون هزار رنگه و همهش یهجور نیست ؛ و ممنونیم که گذاشتی تا روز های غمِ ما ، مزین به غم اهل بیت سلاماللهعلیهم باشه و جنسش با غم های پوچ و توخالی فرق کنه...🪴
و ببخشید که هیچکدوم از این تشکر ها ، نمیتونن حق مطلبِ نعمتهای تموم نشدنیِ تو رو ادا کنن :)
.
.
شکرانههاتون رو میشنویم👀
•📬• @Daricheh_khadem
.
.
بہ وقتِ دستبوسے...
•🌸• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
{ #دل_آرا ⛱' }
#شهیدانه
مهدی از شناسایی که آمد نیمه شب بود و خوابید
بچهها که برای نماز شب بیدار شده بودند،
او را صدا نکردند چون میدانستند
حسابی خستهست!
اما او صبح که برای نماز بیدار شد،
با ناراحتی گفت:
مگر نگفته بودم منم برای نماز شب بیدار کنید؟!
دلیلش را گفتند؛
آه سردی کشید و گفت:
افسوس شب آخر عمرم نماز شبم قضا شد!
فردا شب مهدی هم، به خیلِ شهیدان پیوست..
#شهیدمهدیسامع
- اۍ آرامِ دل هـر غریبِ وحشتزدهـ '🌱
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•| #عرفات🎐
إِلٰهِی مَا أَلْطَفَكَ بِى مَعَ عَظِيمِ جَهْلِى ! وَمَا أَرْحَمَكَ بِى مَعَ قَبِيحِ فِعْلِى ! إِلٰهِى مَا أَقْرَبَكَ مِنِّى وَأَبْعَدَنِى عَنْكَ ! وَمَا أَرْأَفَكَ بِى ! فَمَا الَّذِى يَحْجُبُنِى عَنْكَ ؟ إِلٰهِى عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الْآثارِ وَتَنَقُّلاتِ الْأَطْوارِ، أَنَّ مُرادَكَ مِنِّى أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَىَّ فِى كُلِّ شَىْءٍ حَتَّىٰ لا أَجْهَلَكَ فِى شَىْءٍ . إِلٰهِى كُلَّما أَخْرَسَنِى لُؤْمِى أَنْطَقَنِى كَرَمُكَ، وَكُلَّما آيَسَتْنِى أَوْصافِى أَطْمَعَتْنِى مِنَنُكَ
معبودم چه اندازه به من لطف داری. با این نادانی فوقالعاده من و چهقدر به من مهربانی، با این عمل زشت من؟ معبودم چقدر به من نزدیکی و من چقدر از تو دورم و چه اندازه به من مهر میورزی پس چیست آنچه مرا از تو در پرده میکند؟ معبودم از اختلاف آثار و تغییرات احوال دانستم که خواستهات از من این است که خود را در هر چیز به من بشناسانی تا در هیچچیز نسبت به تو جاهل نباشم، معبودم هر زمان فرومایگیام از سخن مرا بازداشت، کرم تو گویایم نمود و هروقت اوصافم ناامیدم کرد، نعمتهایت به طمعم انداخت؛
.
.
دانه دانه ذڪر تسبیحم فقط شد حسیـــن
🎐🍃 @heiyat_majazi
ــ #وقت_بندگی 🌻 •
حضرت رسول اکرم (ص) :
اگر مردم فضیلت نمازشب را میدانستند، اگر برای خواندن آن بیدار نمیشدند، از غصه گریههای طولانی میکردند.
📚ارشاد القلوب، ج۱، ص۸۹
✨تو را بایـد خواند؛
شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه..
❋Eitaa.com/Heiyat_Majazi
{ #دل_آرا🌻' }
.
.
.
•\• هر لحظه #خـــدا را صـــدا بزن؛
کشتی نوح را یڪ غیر حرفهای
سـاخت...
اما ڪشتی تایتانیڪ را هزاران
حـــرفه ای...
بــــاخـــداباش
تا هیـــــچ طــوفانی نتواند در
مقابلت قد علم ڪند...
#التماستفڪر✋🏻
#دلتو_بهخدا_بسپار|💚
.
.
.
حرفهاۍ خودمونیمون..
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
‹ #سر_به_مهـر 💚' ›
32- ستمگرى پادشاه
از نشانههاى فرومايگى و پستى روزگار
مردم، حكومت ستمگران جور است
هرچند بر پايه اسناد اسلامى و تجربه
تاريخى دوره سلطهگرى ظالم هميشگى
نيست ولى آثار تلخ و ناشايستهاى بر
اوضاع جامعه باقى مىگذارد؛ كه تا
چندين نسل رنجورى آن آشكار است.🌿
«هنگامى كه سليمان نامهاى به وسيله
هدهد به سوى ملكه سبا فرستاد تا تسليم
حق شوند و دست از پرستش بتان بردارند.
ملكه سبا در ابتداى تصميم با بزرگان قوم
خود مشورت كرد كه با سليمان چگونه
برخورد كند تا آنان گفتند: ما قدرت كافى
داريم و مرد جنگيم ولى تصميم نهايى با
توست. تصوّر ملكه اين بود كه پادشاهان
چون تصميم به تصاحب سرزمينى مىگيرند
با ابزارهاى قدرت و فشار نظامى واردمىشوند🌺
پس گفت:
اين شيوه فكرى او درباره سلاطين صحيح
بود؛ زيرا تأكيد كرد: آرى، اينچنين مىكنند
در حقيقت ملكه سبا كه خود پادشاه بود
شاهان را خوب شناخته بود كه برنامه آنان
در دو چيز خلاصه مىشود:
🔸فساد انگيزى
🔸ذليل ساختن عزيزان
چرا كه پادشاهان به آخور منافع خود
مىانديشند نه حقوق ملتها و آبادى و
سربلندى دولتها، بنابراين اسباب اصلى
عقب ماندگى امّتها آنانند.🍁
#صحیفه_سجادیه
#دعاے_هشتم
#فراز۶
.
.
|| سجّاده هم به او دلبستھ بود..
🌾 Eitaa.com/Heiyat_Majaziا
⟨ #ڪتابچه📚🌱'' ⟩
کتاب سه دقیقه در قیامت
<<تجربهای نزدیک به مرگ>>
نویسنده: گروه نویسندگان
کاری از گروه فرهنگی :
شهید ابراهیم هادی
روایتی است از خاطرات یکی از مدافعین حرم که زیر عمل جراحی برای لحظههایی از دنیای خاکی میرود🚶♀️ و تجربهای نزدیک به مرگ دارد.
{حقایقی درباره مرگ، برزخ،
حال انسان در برزخ و بسیاری مطالب دیگر درباره حیات پس از مرگ خواهید خواند.}📖🙇♀️
.
.
فڪر خوب همراه با
معرفےِ ڪتابهاے خوب😁👇
●📖⨾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
|• #خانواده_درمانے🍃•|
🍃 نکته کاربردی برای جذب شوهر🤗🥰
قدردان تلاش های او باشیم😍😊
بگوییم خیلی عالی بودی😘👌
جلوی جمع از او تعریف کنید😌😉
علاقه و اشتیاق جنسی به او نشان دهید😋😚
بگویید عامل خوشبختی شماست😇☺️
#خانواده_خوشبخت
#سبک_زندگی_درست
#هر_دو_بدانیم
.
.
.
در سـاحل آرامش خانوادھ ☺️
🍃💛•• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
مداحی آنلاین - زیارت مخصوصه - سلحشور.mp3
5.77M
|••| #دل_صدا 🎼 |••
چه کردی با قلبم
که به عشق تو مانوسه❤️
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
صد مرده زنده مےشود از ذڪر یاحسـین🖤🍂
🎧 •| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•| #عرفات🎐
إِلٰهِى مَنْ کانَتْ مَحاسِنُهُ مَساوِئَ فَکَیْفَ لَاتَکُونُ مَساویِهِ مَساوِئَ؟! وَمَنْ کانَتْ حَقائِقُهُ دَعاوِىَ فَکَیْفَ لَاتَکُونُ دَعاویِهِ دَعاوِىَ؟! إِلٰهِى حُکْمُکَ النَّافِذُ وَمَشِیئَتُکَ الْقاهِرَةُ لَمْ یَتْرُکا لِذِى مَقالٍ مَقالاً، وَلَا لِذِى حالٍ حالاً. إِلٰهِى کَمْ مِنْ طاعَةٍ بَنَیْتُها، وَحالَةٍ شَیَّدْتُها هَدَمَ اعْتِمادِى عَلَیْها عَدْلُکَ، بَلْ أَقالَنِى مِنْها فَضْلُکَ. إِلٰهِى إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنِّى وَ إِنْ لَمْ تَدُمِ الطَّاعَةُ مِنِّى فِعْلاً جَزْماً فَقَدْ دامَتْ مَحَبَّةً وَعَزْماً. إِلٰهِى کَیْفَ أَعْزِمُ وَأَنْتَ الْقاهِرُ؟ وَکَیْفَ لَاأَعْزِمُ وَأَنْتَ الْآمِرُ؛
معبودم کسی که زیباییهایش زشتی بوده، پس چگونه زشتیهایش زشتی نباشد و کسی که حقیقتگوییهایش ادعای خالی بوده، چگونه ادعاهایش ادعا نباشد؟ معبودم دستور کاری و ثمربخشت و مشیت چیرهات، برای صاحب سخن سخنی و برای صاحب حال حالی نگذاشته، خدایا چه بسیار طاعتی که بنا کردم و چه بسیار حالتی که استوار نمودم. عدالتت اعتمادم را بر آنها ویران کرد، ولی احسان تو عذر مرا از آنها پذیرفت. معبودم همانا میدانی هرچند طاعت از جانب من، به صورت کار جدّی ادامه نداشته، ولی به صورت محبّت و اراده ادامه داشته. معبودم چگونه تصمیم بگیرم و حال آنکه تو چیرهای و چگونه تصمیم نگیرم درحالیکه تو دستوردهندهای؛
.
.
دانه دانه ذڪر تسبیحم فقط شد حسیـــن
🎐🍃 @heiyat_majazi
24.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ⃟ٜٖ👶🏻 •| #نسل_مهدوے🍃|•
📍ویدیو تصویری
🎥 "نکات لازم جهت #نقل_داستان برای کودکان"
#مادران
#فرزندان
#داستان
.
.
ایرانـم، جـوانـ بمـان😍✌️
°•👶🏻🍼•°Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
#قصّه_بشنو☺️✌️➻ ◽️رمان #نسل_سوخته بهقلم شھید طاها ایمانے ‹ پارتنودوششم! › رسیدم خونه. حالم خراب
#قصّه_بشنو☺️✌️➻
◽️رمان #نسل_سوخته
بهقلم شھید طاها ایمانے
‹ پارتنودوهفتم! ›
همیشه تا ۱۰ روز بعد از عاشورا ... توی حسینیهی کوچک مون مراسم داشتیم ...
روز سوم بود ... توی این سه روز ... قوت من اشک بود ... حتی زمانی که سر نماز میایستادم...
نه یک لقمه غذا ... نه یک لیوان آب ... هیچ کدوم از گلوم پایین نمی رفت ... تا چیزی رو نزدیک دهنم می آوردم ، دوباره بغضم می شکست ...
- تو از کدوم گروهی؟ ... از اونهایی که نامه فدایت شوم می نویسن و نمیرن؟ ... از اونهایی که نامه فدایت شوم می نویسن ولی ... یا از اونهایی که ...
روز سوم بود ... و هنوز این درد و آتش بین قلبم، وجودم رو می سوزوند ...
ظهر نشده بود ... سر در گریبان ... زانوهام رو توی بغلم گرفته بودم ... تکیه داده به دیوار ... برای خودم روضه می خوندم ... روضهی حسرت ... که بچه ها ریختن توی حسینیه ... دسته جمعی دوره ام کردن ... که به زور من رو ببرن بیرون ... زیر دست و بغلم رو گرفته بودن ...
نه انرژی و قدرتی داشتم ... نه مهر سکوتم شکسته می شد ... توان صحبت کردن یا فریاد زدن یا حتی گفتن اینکه ... "ولم کنید" ... رو نداشتم ...
آخرین تلاش هام برای موندن ... و چشم هام سیاهی رفت... دیگه هیچ چیز نفهمیدم ...
چشم هام رو که باز کردم ... تشنه با لب های خشک ... وسط بیایان سوزانی گیر کرده بودم ... به هر طرف که می دویدم جز عطش ... هیچ چیز نصیبم نمی شد ... زبانم بسته
بود و حرکت نمی کرد ...
توان و امیدم رو از دست داده بودم ... آخرین قدرتم رو جمع کردم و با تمام وجود فریاد زدم ...
- خدا ...
مهر زبانم شکسته بود ... بی رمق به اطراف نگاه می کردم که در دور دست ... هالهی شخصی رو بالای یک بلندی دیدم ...
امید تازه ای وجودم رو پر کرد ... بلند شدم و شروع به دویدن کردم ... هر لحظه قدمهام تندتر می شد ... سراب و خیال نبود ... جوانی بالای بلندی ایستاده بود ...
با لبخند به چهره خراب و خسته ام نگاه کرد ...
- سلام ... خوش آمدید ...
نگاه کردن به چهره اش هم وجود آشفته ام رو آرام میکرد ... و جمالتش، آب روی آتش بود ... سلامش رو پاسخ دادم ... و پاهای بی حسم به زمین افتاد ...
- تشنهام ... خیلی ...
با آرامش نگاهم کرد ...
- تشنهی آب؟ ... یا دیدار؟ ...
صورتم خیس شد ... فکر میکردم چشم هام خشک شدن و دیگه اشکی باقی نمونده ...
- آب که نداریم ... اما امام توی خیمه منتظر شماست ...
و با دست به یکی از خیمه ها اشاره کرد ... تا اون لحظه، هیچ کدوم رو ندیده بودم ...
مردهای بودم که جان در بدنم دمیده بود ... پاهای بی جانم، جان گرفت ... سراسیمه از روی تپه به پایین دویدم ... از بین خیمه ها ... و تمام افرادی که اونجا بودن ... چشم
هام جز خیمهی امام، هیچ چیز رو نمی دید ...
پشت در خیمه ایستادم ... تمام وجودم شوق بود ... و سلام دادم ... همون صدای آشنا بود ... همون که گفت ... حسین فاطمه ام ...
دستی شونه ام رو محکم تکان می داد ...
- مهران ... مهران ... خوبی؟ ...
چشم هام رو که باز کردم ... دوباره صدای ضجه ام بلند شد... ضجه بود یا فریاد ...
خوب بودم ... خوب بودم تا قبل از اینکه صدام کنن ... تا قبل از اینکه صدام کنن همه چیز خوب بود ...
توی درمانگاه، همه با تحیر بهم خیره شده بودن ... و بچه ها سعی می کردن آرومم کنن ... ولی آیا مرهمی ... قادر به آرام کردن و تسکین اون درد بود؟ ...
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!.📌
.
.
.
🌤 •• Eitaa.com/Heiyat_Majazi