•᯽🌗᯽•
.
.
•• #شـبهاے_بلھبرون ••
💠نصف حقوقش را صرف خیریه
میکرد💠
عباس نصفی از حقوق ماهانهاش را صرف امور خیریه میکرد. در واقع او بخشی از حقوقش را به دو خانوادهای میداد که یکیشان بیمار سرطانی و دیگری بچه یتیم داشتند. باقی حقوقش را هم بخشی صرف امور روزمرهاش و بخشی را خرج هیئات و مراسم مذهبی میکرد. در طول ماه شاید 20 روزش را روزه میگرفت و غذایی که محل کارش به او میدادند، به خانوادههای مستمند میداد. یکبار که میخواست به مأموریت برود، دو، سه غذا توی خانه گذاشت و به پدرمان گفت شما برای فلان خانواده ببر. بابا گفت من خجالت میکشم دو غذا دستم بگیرم و ببرم. اما عباس اصرار داشت که اگر کم هم باشد باید به مردم کمک کرد و باری از دوش کسی برداشت.
راوی:خواهر شهید
شهیدعباس آسمیه
.
.
.
᯽شھـادتتسنگرابوسیدنےکرد᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽🌗᯽•
•᯽📖᯽•
.
.
•• #قصّه_بشنو ••
•ڪتاب: #طنزِفریبرز
•بهقلم:ناصرکاوه
•قسمت: (چهل وسوم)
قـدرت نیروهـای جهـادی در جنـگ خیلـی شـناخته شـده نبـود. مثـل نـور، هـوا، آب،
خـاك، آسـان همـه جـا بودنـد امـا بـه چشـم نمی امدند . از نـوع شـوخی هایـی كـه
بـه نحـوی در ارتبـاط بـا كار و مسـئولیت آنهـا بـود مـی شـد بـه كنـه ماجـرا پـی بـرد.
دعـای توسـل بـود. اواخـر دعـا، بعـد از كلـی شـیون و واویلا مـداح گفـت: نقـل مـی
كننـد، یكـی از بـرادران مخلـص بـه نـام فریبـرز زخمـی میشـود، خـون زیـادی از او
میـرود. وسـط بیابـان در آن گرمـای تابسـتان كـه از آسـان آتـش مـی باریـد، تشـنگی
بـر او غالـب میشـود. دیگـر رمقـی در او باقـی منـی مانـد و بـه حـال اغما مـیرود،
در عـالم بـی هوشـی وقتـی آب، آب مـی گویـد آقـای سبزپوشـی بـالا سر او حـاضر
میشــود، فریــبرز مجــروح مــی پرســد: شــما كــی هســتید آقا؟اینجــا چــی کار مــی
کنیـد؟ و او مـی گویـد: از واحـد آبرسـانی لشـكر 8 نجـف اشرف آمـده ام...
*
در مسـجد تیـپ در فاو سـخنرانی بـود. بعـد از مراسـم، یکـی از بسـیجیان بلنـد شـد.
ظـرف آب را برداشـت و افتـاد وسـط جمعیـت بـه سـقایت! میگفـت: »هـر کـه تشـنه
اســت بگویــد یــا حســین)ع«( عجیــب بــود، در آن گرمــا و ازدحــام نیــرو کــه جــای
سـوزن انداخـتن نبـود حتـی یـک نفـر هـم آب نخواسـت. مـی شـد تشـنه نباشـند؟
غیرممکــن بــود. مــن از همــه جــا بــی خـبـر بلنــد گفتــم: »یــا
حســین)ع«( فریبــرز
برگشـت پشـت سرش و گفـت: »کـی بـود گفـت یـا حسـین)ع(؟« دسـتم را بلنـد کـردم
و گفتـم: »مـن اخـوی« گفـت: »بلنـد شـو بیـا! ایـن لیـوان ایـن هـم پـارچ آب، امـام
حسـین)ع( شـاگرد تنبـل نمی خواهـد.« و همـه بـه مـن خندیدنـد...
*
فریبـرز از شـهید و جنـازه مـی ترسـید. شـب بادگیـر سـفید مـی پوشـیدم و بـه چـادری
کــه او خوابیــده بــود میرفتــم و آرام در کنــار او دراز مــی کشــیدم، طفلــی خــواب
ســبک هــم بــود و هوشــیار مــی خوابیــد. یــک مرتبــه در آن تاریکــی متوجــه مــیشـد قـدری جایـش تنـگ شـده، خـودش را تـکان مـی داد و زیـر چشـمی اطرافـش را
نـگاه مـی کـرد، بعـد چشـمش می افتد بـه مـن و در آن نیمـه شـب چـه بسـاطی راه
میانداخـت. داد و جیـغ و فـرار.آن وقـت مـن بایـد جـواب بقیـه را هـم مـی دادم...
***
انگشـت نمای عـالم و آدم بودنـد. بچههـای خـوش هیـکل، چـاق و چلـه. هـر چنـد
چنــان کــه مقتضــی افــراد ســنگین وزن اســت، ایــن اشــخاص خــوش اخــلاق و آرام
بودنـد و شر و شـوری نداشـتند. هـر کـس بنـا بـه نـوع رابطـه و میـدان مانـورش بـه
شـوخی چیـزی میگفـت. فریـبرز بـا چـرب زبونـی گفـت، برادرمـان بـا کاروانهـای
کمکهــای مردمــی اعــزام شــده اند و جــزو هدایــای امــت حــزب اللــه هســتند!
فکر میکنی با چه وسیلهای او را آورده باشند؟...
معلومـه بـا کمرشـکن و از آنجـا تـا خـط بـا تانـک یـا نفربـر! و اگـر اینجـا بخواهنـد
جابه جایــش کننــد؟ بــا لــودری، بلــدوزری، بیــل مکانیکــی، بالاخــره روی زمیــن
نمی ماند و اگــر شــهید بشــود؟ فکــر آن روزش را لابد نکرده انــد...
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!📌
.
.
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽📖᯽•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•᯽📞᯽•
.
.
•• #ازخالق_بهمخلوق ••
"ای پیامبر، به بندگانم خبر ده ڪه
یقیناً مـن بسیاربخشنده و مهربانم! "
-🦋سـوره حـجـر،آیـه 49 💙-
.
.
#چند_ثانیه_آرامش_باخدا 🎧😇
᯽چهکسےماراشنیـدالاخدا᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽📞᯽•
•᯽🍃᯽•
.
.
•• #دل_آرا ••
خدایا
تو همونجوری هستے
ڪه من دوست دارم(؛🕊🤍
من و هم همونجوری ڪن
ڪہ تو دوست دارے!✨
#امام_علے{علیه السلام}
᯽دلتورامیطلبد᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽🍃᯽•
•᯽📿᯽•
.
.
•• #سر_به_مهـر ••
معبود من✨
کمک کن فقط هدایت به زبونم جاری بشه🗣
و قلبم به سمت تقوا تمایل پیدا کنه💚
و توفيق بدم به بهترین اعمال 🌿
.
.
᯽سجادّهعشقتوتماشاگهراز᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽📿᯽•
•᯽🌍᯽•
.
.
•• #مھدییـار ••
افسوس ڪہ همہ
براےبرآوردہ شدن
حاجت شخصےخود
بہ مسجد جمڪران مے روند✨
و نمے دانندڪہ
خودآن حضرت🌹
چہ التماس دعایے
از آنها داردڪہ
براے تعجیل فَرَج او
دعا ڪنند🙏🏻😞
.
.
᯽همهـجامےبینمرخزیباےتـورا᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽🌍᯽•
18.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•᯽🎞᯽•
.
.
•• #استوریجات ••
مـــادَر کهـ نباشد خانه بهم میریزد
علی دَرنَجف
حَسن در بقیع
حُسین در کربلا
زینب در دمشق:)
.
.
᯽بدونِاستورےنمونے᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽🎞᯽•
•᯽🌱᯽•
.
.
•• #شکرانه ••
خدایا، شکرت کہ زندهایم 🪴
شکرت کہ نفس میکشیم :)
+ البتہ ازت میخوایم کہ
ما رو زندهتر کنے و بہ
خودت نزدیکتر...💚
.
.
شڪرانههاتون رو میشنویم...👀
••📬•• @Daricheh_khadem
.
.
᯽منبےتودمےقرارنتوانمکرد᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽🌱᯽•
مداحی آنلاین - نماهنگ کربلای غزه - آهنگران.mp3
5.33M
•᯽🎺᯽•
.
.
•• #دل_صدا ••
قدس از کرببلا میگذرد میدانی؟
غزه از خون خدا میگذرد میدانی؟
#بسیار_زیبا👌👌👌
#طوفان_الاقصى
.
.
᯽چوندیدمخوشتر از آواز تو᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽🎺᯽•
•᯽🪞᯽•
.
.
•• #دل_آرا ••
خداوندا...
به مَذهبی ها بفهمان که
مذهب اگر پیش از مَرگ به کار نیاید
َپس از مَرگ به هیچ کار نَخواهد آمد.!
خدایا.!!
صدایِ افکارِ بعضی از آدمهایت را خاموش کُن،تا صِدایِ تو را هم بشنوند!
🔹آن قَدر غَرق دَر قِضاوَت هَستند
که فَراموش کَرده اَند
قاضی تویی.
.
.
᯽اےآرامِ دلم᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽🪞᯽•
•᯽🌗᯽•
.
.
•• #شـبهاے_بلھبرون ••
دست و دل بازیاش از صدقه دادن پیدا بود
مثلا وقتی میخواست صدقه بدهد
میگفتم: آقا مهدی آنجا پول خورد داریم میدیدم زیاد میاندازد از قصد پول خورد میگذاشتم آنجا ڪه زیاد نیندازد تا صرفهجویی بشه
اما او میگفت: برای سلامتی امام زمان(عج)
هر چقدر بدهیم ڪم است
اتفاقا یڪ روز ڪه سر همین موضوع حرف میزدیم رفتم زودپز را باز ڪنم ڪه ناگهان
منفجر شد و هرچه داخلش بود پاشید تویِ صورتم.
آقا مهدی به شوخی جدی گفت:
به خاطر همین حرفات هست ڪه اینجوری شد منتهی چون نیتت بد نبود صورتت چیزی نشد
هنوز هم روی سقف آشپــزخانه جای منفجر شدنش هست با هم همه جا را تمیز ڪردیم...
همیشه در ڪار خانه کمکم میڪرد
میگفت از گناهانم کم میشود.
شهیدمهدی قاضی خانی
.
.
.
᯽شھـادتتسنگرابوسیدنےکرد᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽🌗᯽•
•᯽📖᯽•
.
.
•• #قصّه_بشنو ••
•ڪتاب: #طنزِفریبرز
•بهقلم:ناصرکاوه
•قسمت:(چهل وچهارم)
آشـپز وكمـك آشـپز ، تـازه وارد بودنـد و بـا شـوخی بچههـا ناآشـنا . آشـپز ، سـفره رو
انداخـت وسـط سـنگر و بعـد بشـقاب هـا رو چیـد جلـوی بچهها.رفـت نـون بیـاره
كـه فریـبرز بلنـد شـد و گفـت: بچههـا! یادتـون نـره!...
آشـپز اومـد و تنـد و تنـد دوتـا نـون گذاشـت جلـوی هـر نفـر ورفـت . بچههـا تنـد
نـون هـارو گذاشـتند زیـر پیراهنشـون . كمـك آشـپز اومـد نـگاه سـفره كـرد . تعجـب
كــرد . تنــد و تنــد بــرای هرنفــر دوتــا كوكــو گذاشــت ورفــت . بچههــا بــا سرعت
كوكوهــا رو گذاشــتند الی نــون هائــی كــه زیــر پیراهــن شــون بــود . آشــپز و كمــك
آشـپز اومـدن بـالا سر بچههـا . زل زدنـد بـه سـفره . بچههـا شروع كردنـد بـه گفـتن
شـعار همیشـگی: مـا گشـنمونه یااللـه! كـه حاجـی داخـل سـنگر شـد و گفـت: چـه
خـره؟ آشـپز دویـد روبـروی حاجـی و گفـت: حاجـی! اینهـا دیگـه کیند! كجـا بودنـد!
دیوونـه انـد یـا موجـی ؟!! فرمانـده بـا خنـده پرسـید چـی شـده؟ آشـپز گفـت تـو یـه
چشـم بهـم زدن مثـل آفریقائـی هـای گشـنه هرچـی بـود بلعیدنـد !!
آشـپز داشـت بلبـل زبونـی مـی كـرد كـه بچههـا نونهـا و كوكوهارو یواشـكی گذاشـتندتـو سـفره . حاجـی گفـت ایـن بیچـاره هـا كـه هنـوز غذاهاشـون رو نخوردنـد! آشـپز
نـگاه سـفره كـرد . كمـی چشامشـو بـاز وبسـته كـرد . بـا تعجـب سرش رو تكونـی داد
و گفـت: جـل الخالـق !؟ اینهـا دیونـه انـد یـا اجنـه ؟! و بعـد رفـت تـو آشـپزخونه...
هنـوز نرفتـه بـود كـه صـدای خنـده ی بچههـا سـنگرو لرزونـد...
خــط مقــدم بودیــم کــه باماشــین ناهــار آوردند.بــه اتفــاق فریبــرز رفتیــم غــذا را
گرفتیـم وآوردیـم. در فاصلـه ماشـین تـا سـنگر خمپـاره زدنـد. سـطل غـذ ارا گذاشـتیم
روی زمیـن و درازکـش شـدیم، برخاسـتیم دیدیـم ای دل غافـل سـطل برگشـته وتمام
برنــج هــا نقــش زمیــن شــده اســت. از همان جا بــا هــم بچههــا را صــدا زدیــم و
گفتیـم: باعـرض معـذرت، امـروز اینجـا سـفره انداختیـم، تشریف بیاوریـدسرسفره
تـا ناهـار از دهـان نیفتـاده وسرد نشـده. همـه از سـنگر آمدنـد بیـرون.اول فکـر مـی
کردنـد شـوخی مـی کنیـم، نزدیکـتر کـه آمدنـد باورشـان شـد کـه قضیـه جـدی اسـت...
نیروهـا کـه آمدنـد، مـا تـازه از کنـدن سـنگر فـارغ شـده بودیـم. زدیـم تـو خـال ریـا
و گفتیـم، مـن ایـن سـنگرو کندم.حـال غافـل ازاینکـه حـرف امـام کـه بـه بنـی صـدر
میگفــت: هــی نگویید»مــن« ایــن »مــن« شــیطان اســت. بگوئیــد: »مکتــب مــن«.
ایـن حـرف هنـوز تـر و تـازه بـود و مـا هـم شـنیده بودیـم. یکـی از دانشـجوها ایـن
جملـه امـام را در جـواب مـن گفـت کـه »هـی نگوییـد مـن ...« فریبرز برگشـت
بـه ایشـان گفـت: معـذرت میخواهـم. مـن اشـتباه گفتـم. مکتـب مـن ایـن سـنگر را
کنـده اسـت. نـگاه کنیـد دسـت هـای مکتـب مـن تـاول زده اسـت...
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!📌
.
.
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽📖᯽•