•᯽🪞᯽•
.
.
•• #دل_آرا ••
-کسی عادت کرد #گناه نکند...
ساختمان شخصیت او میشود «ساختمان تمام»ساختمان بدون شکستگی،ساختمان امن!
شخصیت تمام کم نمیگذارد و کم نمیآورد. یعنی از تمام استعدادها و ظرفیتهای وجودی خود در راه رضای خدا استفاده میکند.
-آیتاللهجاودان
.
.
᯽اےآرامِ دلم᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽🪞᯽•
•᯽🌗᯽•
.
.
•• #شـبهاے_بلھبرون ••
عزیزم..☺️
من متعلق به آن سپاهی هستم که
نمیخوابد و نباید بخوابد تا دیگران در آرامش بخوابند🥹
بگذار آرامشِ من ، فدای آرامش آنان بشود و بخوابند 👌
|بخشی از نامهٔ شهیدحاجقاسمسلیمانی به دخترش|
.
.
.
᯽شھـادتتسنگرابوسیدنےکرد᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽🌗᯽•
•᯽📖᯽•
.
.
•• #قصّه_بشنو ••
•ڪتاب: #طنزِفریبرز
•بهقلم:ناصرکاوه
•قسمت:(پنجاه و چهارم)
از عملیـات فـاو چنـد روزی گذشـته بـود و دشـمن بـا تمام قـدرت بـرای پـس گرفـتن
فــاو تــلاش مــی کــرد... تمام منطقــه فــاو را آلــوده بــه بمب شــیمیایی کــرده بــود،
فریــبرز بــرای دستشــویی از آب هــای جمــع شــده در یــک گــودال در منطقــه فــاو
اسـتفاده کـرده و بعـد از دستشـویی خـودش را خـوب بـا آن آب گـودال شسـته بـود،
کـم کـم دیدیـم قیافـه اش عـوض شـد، خـارش گرفـت و مثـل مـرغ پرکنـده کلافه و
بـالا و پاییـن مـی پریـد، بعـد معلـوم شـد از آب آلـوده منطقـه اسـتفاده کـرده و آن
آب گـودال شـیمیایی بـوده، در آن حالـت وقتـی ایشـان را مـی دیدیـم نمی دانسـتیم
بـه حالـش گریـه کنیـم یـا بخندیـم. بیـن ایـن دو حالـت گیـر کـرده بودیـم. بعضـی
هــم در آن حالــت من که بــه زخــم او مــی پاشــیدند و هــی بــه او میگفتنــد: آخــه
آقـای شـیرین عقـل، فریبـرز جـان تـو نمی دانـی کـه آب منطقـه آلـوده اسـت، خوبـه
کـه از آن آب نـوش جـان نکـردی. والا کار شـما بـا کـرام الکاتبیـن بـود..خدا لعنتت كند صدام!
یـك شـب در منطقـه طلائیه در سـنگر خوابیـده بودیـم كـه ناگهــان آب بــا شـدت
زیــاد وارد ســنگر شــد. مانــده بودیــم كــه اول وســایل مــان را جمــع كنیــم یــا اول
از سـنگر خـارج شـویم. خلاصه پتوهـای مـان را زیـر بغــل زده و از ســنگر بیـرون
پریدیـم. وقتـى رفتیـم بیـرون، متوجـه شــدیم نیروهــاى عراقــى آب را پمپـاژ كرده و
بـه سـوى سـنگرهاى مـا فرسـتاده انـد. فریبرزکه بدخـواب شـده بـود، بــا لحـن غضب
آلـودى گفـت: خـدا لعنتـت كنـد صـدام! تـو روز و شـب حالیـت نیسـت، بابـا سـاعت
یـازده شـب اسـت، بگیـر بخـواب، فـردا هـر غلطـى خواسـتى بكـن!
**
.زدم بیــرون و رفتــم بــالای پــی ام پــی بیــرون ســوله نشســتم. قــاری قــرآن اومــد
کنـارم نشسـت گفـت چـه خبـرا؟ گفتـم یـه کـم قـرآن بخـون حـال مـان خـوب بشـه.
گفـت یـه آیـه مـن میخونـم یـه آیـه تـو بخـون. شروع کردیـم بـه خونـدن قـرآن ، کـم
کـم خمپـاره هـا نزدیـک شـدن و نزدیکـتر... ب دوسـتم گفتـم، آیـه نهایـی رو بخـون!؟
گفـت: بریـم گفتـم، بریـم. شروع کـردم گوشـامو گرفتـم و آیـه، ان اللـه اشتـری مـن
المومنین.....انفسـهم و اموالهـم بـان لهـم الجنـه ...رو خونـد... کـه انـگار یهـوخشم
زدن بــا خمپــاره اونجــا رو هــر دو پریدیــم پاییــن رفتیــم زیــر پــی ام پــی و ســنگر
گرفتیـم... فریـبرز هـم انـگار از دور شـاهد بـود. اونـم پریـد زیـر پـی ام پـی و بـا
خنـده شزوع کـرد بـه خوانـدن شـعرهای طنـز و فکاهـی کـه، خمپـاره هـا قطـع شـد
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!📌
.
.
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽📖᯽•
•᯽📚᯽•
.
.
•• #ڪتابچه ••
•ڪتاب: شناخت ذهن و کنترل آن
•بهقلم: رامین کرمی
شناخت ذهن و کنترل آن»
در ۵ فصل خواننده را با
ساختار🧠 ذهن انسان، من ذهنی و روشهای کنترل آن در جهت بهسازی جنبههای مختلف زندگی آشنا میسازد☺️
.
.
᯽فوقالعادهفوقالعاده،آخرینکتاب᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽📚᯽•
•᯽🧪᯽•
.
.
•• #خانواده_درمانے ••
برای دوام زندگی تون همیشه به همسرتون حال و احساس خوب بدید..!🤩😍🥰
حال و احساس خوب یعنی چی؟⁉️🤔
یعنی احساس کنه که:
🔹مهمه😊
🔹ارزشمنده☺️
🔹و بهش نیاز دارید..😇✋
#خانواده_خوشبخت
#سبک_زندگی_درست
#هر_دو_بدانیم
.
.
᯽درسـاحلامنخانوادھ᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽🧪᯽•
YEKNET.IR - shoor 2 - fatemie - 99.10.08 - biokafi.mp3
3.98M
•᯽🎺᯽•
.
.
•• #دل_صدا ••
پای کار انقلابیم... حتماً 🤛
راهتو ادامه داره... مطمئناً 🤛
.
.
🏴 #سالگرد_شهید_سلیمانی
#شهید_القدس
᯽چوندیدمخوشتر از آواز تو᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽🎺᯽•
•᯽🪞᯽•
.
.
•• #دل_آرا ••
حضرت زهرا سلام الله علیها:
جَعَلَ اللَّه الْجِهادَ عِزّاً لِلْاِسْلامِ
خداوند جهاد را برای عزت اسلام قرار داد
[فرازی از خطبه فدکیه]
.
.
᯽اےآرامِ دلم᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽🪞᯽•
•᯽📖᯽•
.
.
•• #قصّه_بشنو ••
•ڪتاب: #طنزِفریبرز
•بهقلم:ناصرکاوه
•قسمت:(پنجاه وپنجم)
عجـب شـبی شـده بـود, آن شـب. بلـه آقـا فریبـرز خوابـش نمی بـرد و همـه چـادر
را بیــدار نــگاه داشــته بــود و داشــت بــرای شــان خاطراتــش را میگفــت. بــا خنــده
گفــت اولیــن بــاری کــه میخواســتم بیــام جبهــه. پــدر و مــادر مــى گفتنــد بچــهاى
و نمی گذاشتند بیــام جبهــه. روز اعــزام لباسهــاى »فرزانــه« خواهــرم را روى
لباسهایـم پوشـیدم و سـطل آب را برداشـتم و بـه بهانـه ى آوردن آب از خانـه زدم
بیـرون... پـدرم كـه گوسـفندها را از صحـرا مـى آورد داد زد: »فرزانـه كجـا میـری؟«.
منـم بـراى اینكـه نفهمـد فریـبرز هسـتم سـطل آب را بلنـد كـردم كـه یعنـى می روم
آب بیاورم.خلاصه رفتـم و از جبهـه لباسهـای فرزانـه را بـا یـك نامـه پسـت كـردم بـرای منـزل. یـك بـار پـدرم آمـده بـود و از شـهر بـه پـادگان تلفـن كـرد. از پشـت
تلفـن بـه مـن گفـت: بنـى صـدر! واى بـه حالـت! مگـه دسـتم بهـت نرسـه. پـدرم در
واقـع بـا اشـاره بـه مـن فـرار بنـی صـدر بـا لبـاس و آرایـش زنانـه از ایـران را بـه مـن
یــادآوری میکــرد ... حــدود دو ماهــی شــد در جبهــه بــودم و آمــدم مرخصــی بــه
روسـتایمان. چنـد روز اول خیلـی خـوش گذشـت و حسـابی ازم پذیرایـی میکردنـد.
تـا یـه شـب مونـده بـه رفتنـم بـه جبهـه متوجـه جلسـه ایـی باحضـور پـدر, مـادر و
بــرادرم فــرزاد خــان شــدم کــه در واقــع میخواســتند نگذارنــد مــن دوبــاره برگــردم
بـه جبهـه...
مـن بعـد از شـنیدن مکالمات جلسـه آن شـب، دسـت بـه کار شـدم کـه زودتـر بـروم
جبهـه امـا چشـم تـان روز بـد نبینـد. اصرارهای مـن بـه پـدرم آخـر باعـث واکنـش
پـدرم شـد. دسـت آخـر کـه دیـد مـن مثـل کنـه بـه او. چسـبیده ام و او را رهـانمی
کنـم رو کـرد بـه طویلـه و فریـاد زد: آهـای فـرزاد بیـا ایـن فریـبرز خـان را بـر صحـرا
و تـا مـی خـورد کتکـش بـزن و بعـد آن قـدر ازش کار بکـش تـا جانـش دربیایـد!...
قربـان خـدا بـروم کـه یـک بـرادر غـول پیکـر بهـم داده بـود کـه فقـط جـان مـی داد
بـرای کتـک زدن. یـک بـارالاغ مـان را چنـان زد کـه بدبخـت سـه روز. صدایـش گرفتـه
بـود و بـه جـای عرعـرر، قوقولـی قـو قـول مـی کـرد!... فـرزاد حـاضر بـه یـراق، دویـد
طرفـم و مـرا بسـت بـه پـالان الاغ و رفتیـم صحـرا. آن قـدر کتکـم زد کـه مثـل نـرم
تنـان مجبـور شـدم مدتـی روی زمیـن بخـزم و حرکـت کنـم...
...بـه خاطـر ایـن کـه تـو ده، مدرسـه راهنمایی نبـود. بابـام مـن را کـه کلاس سـوم
راهنمایی و بـرادر کوچکـم را کـه کلاس اول راهنمایی بـود. آورد شـهر و یـک اتـاق
در خانـه فامیـل اجـاره کـرد و برگشـت. چنـد مدتـی درس خوانـدم و دوبـاره بـه فکـر
رفـتن بـه جبهـه افتـادم. رفتـم سـتاد اعـزام و آن قـدر فیلـم بـازی کـردم و سرتق بـازی
در آوردم تـا ایـن کـه مسـئول اعـزام جـان بـه لـب شـد و اسـمم را نوشـت. روزی هـم
کـه قـرار بـود اعـزام شـویم، صبـح زود بـه بـرادر کوچکـم. گفتـم:
»مـن میـروم حلیـم بخـرم و زودی برمـی گـردم.«... قابلمـه را برداشـتم وآمـدم بیـرون.
دم در خانـه, قابلمـه را زمیـن گذاشـتم و یـه یـا علـی مـدد گفتـم و رفتـم کـه رفتـم...
درسـت سـه مـاه بعـد، از جبهـه برگشـتم. در حالـی کـه ایـن مـدت از تـرس حتـی یـک
نامـه هـم بـرای خانـواده نفرسـتاده بـودم، سر راه خانـه, از حلیـم فروشـی یـک کاسـه
حلیـم خریـدم و رفتـم طـرف خانـه در زدم. بـرادر کوچکـم در را بـاز کـرد و وقتـیحلیـم دیـد بـا طعنـه گفـت: »چـه زود حلیـم خریـدی و برگشـتی!« خنـده ام گرفـت.
داداشـم سر برگردانـد و فریـاد زد: »فـرزاد بیـا کـه فریبـرز آمـده!« بـا شـنیدن اسـم
فـرزاد چنـان فـرار کـردم کـه کفشـم دم درخانـه جـا مانـد!...
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!📌
.
.
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽📖᯽•
•᯽📞᯽•
.
.
•• #ازخالق_بهمخلوق ••
❌با هر کس بنشینیم و نشست
و برخاست داشته باشیم، رنگ و
بوی او را می گیریم❌
سورهمبارکهفرقان✨
🪴آیهی۲۹🪴
.
.
᯽چهکسےماراشنیـدالاخدا᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽📞᯽•
•᯽🍃᯽•
.
.
•• #دل_آرا ••
بی نگاه لطف تو،
هیچ کار به سامان نمی رسد!
نگاهت را از ما دریغ نکن...
᯽دلتورامیطلبد᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽🍃᯽•
•᯽🌍᯽•
.
.
•• #مھدییـار ••
امام صادق علیه السلام فرمودند:💚
آزاری که قائم به هنگام رستاخیز خویش از جاهلان آخرالزمان می بیند، بسی سخت تر است از آن همه آزار که پیامبر (ص) از مردم جاهلیت دید.💔
راوی می گوید: گفتم این چگونه می شود؟ امام فرمود: پیامبر به میان مردم آمد در حالی که ایشان سنگ و صخره و چوب و تخته های تراشیده را می پرستیدند و قائم ما که قیام کند مردمان همه از کتاب خدا برای وی دلیل می آورند و آیه قرآن را تأویل و توجیه می کنند.😞
الغیبه،نعمانی،ص۲۹۷📚
.
.
᯽همهـجامےبینمرخزیباےتـورا᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽🌍᯽•
6.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•᯽🎞᯽•
.
.
•• #استوریجات ••
بگو آی اباالفضل:) 💔
.
.
᯽بدونِاستورےنمونے᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽🎞᯽•