eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
416 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
♢🪴💫♢ . . •• •• 🍃🌸 مادرانی که در خانه پرخاش می‌کنند... 📍علت و منبع این پرخاش کجاست!؟⁉️ 📕 ورق بزنید و با دقت بخوانید✓ . . ᯽درسـاحل‌امن‌خانوادھ᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi ♢🪴💫♢
نماهنگ مادر اومده.mp3
3.27M
؛|°🎧🕯°| . . •• •• مادر اومده خنجر از کمر شمر در اومده😭💔 . . ᯽ چو ندیدم‌ خوشــتر از آواز تو ᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi |°🎧🕯°|
•●🕯✨●• ‌•• •• . . حسـیــــــن جانم دل ‌ڪه فقـــط نه .... جـانم بـــرایـت تنگ شده❤️‍🔥😭 . . ‌‌◞ بیراهه مرو! ساده‌ترین راه حسین است . . .◟ http://Eitaa.com/Heiyat_Majazi •●🕯✨●•
••🏴⃟🍃 •• •• . . تربیت حسینی یعنی آنگونه که حسین با دخترش سکینه بود با دخترانمان باشیم، سرشار‌ از‌ و‌ ! لَعَمْرُک اِنَّنی لَاُحِبُّ دارا تَحُلُّ بِها سکینةُ و الرُّبابُ "به جانت سوگند! خانه‌ای را که سکینه و رباب در آن باشند، دوست دارم". 📝«استاد تراشیون» . . ‌◞من آمدمــــــ‌ برای‌شما‌ نوکری‌کنم من را خدا برای‌همین آفریده‌است . . .🖤◟‌ http://Eitaa.com/Heiyat_Majazi ••🏴⃟🍃
•᯽🌗᯽• . . •• •• شهادت از آن آدم‌هایی است که در کار سخت‌کوش بوده‌اند.. از تنبلی فرار کنید!(: . . ᯽شھـادتت‌سنگ‌رابوسیدنےکرد᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🌗᯽•
🌱⃟❥➺• •• •• . . فریاد زدم یک عمر ، من بنده این قومم می‌رسد این فریاد یک روز به فریادم... . . ‌◞ لیلی و مجنــــــون فقط افسانه‌انـد عشق در دست حسین‌بن‌علـــــی‌ست . . .◟‌ http://Eitaa.com/Heiyat_Majazi ‌•🌱⃟❥➺•
•.🖤📚.• . . •• •• وقتی رسیدم خونه دیدم یه عده ای دم در اجتماع کرده بودن ... تا منو دیدن با اشتیاق اومدن سمتم ... یه عده خم می شدن دستم رو ببوسن ... یه عده هم شونه ام رو می بوسیدن ... هنوز گیج بودم ... خدایا !اینجا چه خبره؟... . به هر زحمتی بود رفتم داخل ... کل خانواده اومده بودن ... پدرم هم یه گوشه نشسته بود ... با چشم های پر اشک، سرش رو پایین انداخته بود ... تا چشم خواهرزاده ام بهم افتاد؛ با ذوق صدا کرد :دایی جون اومد ... دایی جون اومد.... حالت همه عجیب بود ... پدرم از جا بلند شد و در حالی که دونه های اشک یکی پس از دیگری از چشم هاش جاری بود و الحمدلله می گفت ؛ اومد سمتم و پیشونیم رو بوسید... . مادرم و بقیه هم هر کدوم یه طور عجیبی بودن تا اینکه برادرم سکوت رو شکست ... از بس نگرانت بودم نتونستم نیام ... یواشکی اومدم داخل جلسه و رفتم یه گوشه ... فقط خدا می دونه چه حالی داشتم تا اینکه از دور دیدمت وارد شدی ... وقتی هم که رفتی پشت بلندگو داشتم سکته می کردم ...تا اینکه سوال و جواب ها شروع شد ... اصلا باورم نمی شد چنین عالم بزرگی شده باشی... . بعد هم رو به بقیه ادامه داد ... خدا شاهده چنان جواب اونها رو محکم و قوی می داد که زبان شون بند اومده بود ... چنان با قرآن و حدیث، حرف می زد که ... نتیجه هم این شد که حکم عدم کفایت اون مبلغ رو اعلام کردن... . . Eitaa.com/Heiyat_Majazi •.🖤📚.•