داستان کوتاه
💢دو آتش نشان وارد جنگلی میشوند تا آتش کوچکی را خاموش کنند. آخر کـار وقتی از جنگل بیرون میآیند و میروند کنار رودخانه، صورت یکیشان کثیف و آلوده به خاکستر شده و صورت آن یکی تمیز
💢سوال: کدامشان صورتش را میشوید؟
آن که صورتش کثیف شده به آن یکی نگاه می کند و فکر می کند صورت خودش هم همانند او تمیز است. اما آنکه صورتش تمیز است می بیند که سرتاپای رفیقش غبار گرفته است و به خودش می گوید حتما من هم کثیفم، باید خودم را تمیز کنم.
💢حالا فکر کنید چند بار اتفاق افتاده کــــه دیگران از رفتار بد ما و یا ما از رفتار بد دیگــران بـــه شستشو و پالایش روح خودمــان پرداخته باشیم .
💢"وقتی فرد مقابل ما مهربان و خوب و دوست داشتنی است کمی باید به خودمان شک کنیم."
#حکایتهای_شنیدنی
#حکایت
کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🌸زیبایی رایگان است!
🔸مردی در نمایشگاهی گلدان می فروخت. زنی نزدیک شد و اجناس او را بررسی کرد. بعضی ها بدون تزیین بودند، اما بعضی ها هم طرح های ظریفی داشتند.
🔸زن قیمت گلدان ها را پرسید و شگفت زده دریافت که قیمت همه آن ها یکی است. او پرسید: ” چرا گلدان های نقش دار و گلدان های ساده یک قیمت هستند؟! چرا برای گلدانی که وقت و زحمت بیشتری برده است همان پول گلدان ساده را می گیری؟!”
🔸 فروشنده لبخندی بر لبانش نشست و گفت:” من هنرمندم، قیمت گلدانی را که ساخته ام می گیرم. زیبایی رایگان است!
زنها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمیشوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر میرسند.
🔸بچهها هرگز مادرشان را زشت نمیدانند؛
سگها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمیکنند.
اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمیآید.
اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید،
آنها را زیبا هم خواهید یافت.
زیرا "حس زیبا دیدن" همان عشق است ...
کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
#داستان عجیب و زیبا
ادیسون به خانه بازگشت
و یادداشتی به مادرش داد، گفت:
این را معلم داد و گفت فقط مادرت بخواند
مادر در حالی که اشک در چشم داشت
برای کودکش خواند:
فرزند شما یک نابغه است و این مدرسه
برای او کوچک است،
آموزش او را خود بر عهده بگیرید.
سالها گذشت، مادرش درگذشت.
روزی ادیسون "که اکنون
بزرگترین مخترع قرن بود"
در گنجه خانه، خاطراتش را مرور میکرد
که برگه ای در میان شکاف دیوار
او را کنجکاو کرد!
آن را درآورده و خواند، نوشته بود:
کودک شما کودن است؛
از فردا او را به مدرسه راه نمی دهیم
ادیسون ساعت ها گریست ،
و در خاطراتش نوشت:
توماس ادیسون کودک کودنی بود که
توسط یک مادر قهرمان، نابغه شد.
قدر والدینمان را بدانیم...❤
#حکایتهای_شنیدنی
#حکایت
کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
هدایت شده از نهج البلاغه
4_5823198972965032680.mp3
4.74M
شب های جمعه
آخه چه سری داره دلهامون میگیره
شب های جمعه
مادر میاد و کربلا بارون میگیره
شب های جمعه
یه دختری هی ذکر بابا جون میگیره
🎙 #حسین_ستوده
✳️ #جدید
#️⃣ #مناجات_با_امام_حسین_ع
#️⃣ #شب_جمعه_کربلا
#️⃣ #استودیویی
#️⃣ #احساسی
#️⃣ #شب_جمعه_ست_هوایت_نکنم_میمیرم
به یاد امام، شهدا، درگذشتگان و شهدای مرصاد که سالگردشان است، خصوصا شهیدان غلامعلی رجبی، رضا جمشیدی، سعید صفاری، علی فخارنیا، حمید رضا صادقی ، احمد میرزا محمدی و بچه های گردان حمزه و مسلم ازرلشگرر۲۷ محمد رسول الله (ص) تهران که غریبانه و مظلومانه، به شهادت رسیدند...
التماس دعا
🌸 اللهم عجل لولیک الفرج 🌸
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم 🌸
آیت الله بهجت(ره) :
هر چه ما گشتیم ذکری بالاتر از "صلوات" پیدا نکردیم .
اگر کسی حال #قرآن خواندن ندارد ، زیاد #صلوات بفرستد.
اللّٰهمَّ صَلِّ عَلی مُحَمّدٍ وآل مُحمّد وعجل فرجهم
فرمود:
اگر به قرآن نگاه کنید،
فقط و فقط یکجا در قرآن هست
که خداوند انسان رو هم شأن و هم درجه ی خودش می کند .
یعنی از انسان می خواهد که بیاید کنار او و با هم در یک کاری مشارکت کنندو آن این آیه ست:
"انّ الله و ملائکته یصلّون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلموا تسلیما"
خدا و ملائکه اش دارند برای پیامبر #صلوات میفرستند شما هم بیایید و همراهی کنید...
علت عظمت و بزرگی ذکر صلوات این است که انسان را تا کنار خدا بالا می برد.
#صلوات
🌷 @FAZILAT_SALAVAT 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان زیبای سعدی در نوجوانی...
نبیند مدعی جز خویشتن را
که دارد پرده پندار در پیش
گرت چشم خدا بینی ببخشند
نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش
سعدی ، گلستان ، باب دوم ، حکایت ۷ .
#استاد_عالی
#حکایتهای_شنیدنی
#حکایت
کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
هدایت شده از اربعین حسینی
11.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کسانی که میرن کربلا و تو راه اذیت میشن
حتمن ببینید.
توصیه میکنیم کسانی که تا حالا کربلا نرفتن نگاه نکنن😢😢😢😢😢😢😢
التماس دعا🤲🤲🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان زیبای سعدی در نوجوانی...
نبیند مدعی جز خویشتن را
که دارد پرده پندار در پیش
گرت چشم خدا بینی ببخشند
نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش
سعدی ، گلستان ، باب دوم ، حکایت ۷ .
#استاد_عالی
#حکایتهای_شنیدنی
#حکایت
کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
#تلنگر
یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری پوشیدمش و موقع بازگشت به خانه باران گرفت ... گلی شد .و من بی خیال پیاش را نگرفتم به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک میشود ولی نشد ...
بعدها هر چه شستمش پاک نشد ؛حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت !آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت :"این لباس چِرک مرده شده!" گفت :"بعضی لکهها دیر که شود ، میمیرند ؛ باید تا زندهاند پاک شوند !"چرک مُرده شد ...و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت !
اشتباه نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید !حواست که نباشد لکه میشود وقتی لکه شد اگر پیاش را نگیری ، میشود چرک ... به قول صاحب خشکشویی "لکه را تا تازه است ، تا زنده است ، باید شست و پاک کرد"
#حکایتهای_شنیدنی
#حکایت
کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
#داستان_شب 💫
✍خری و اشتری بدور از آبادی بطور آزادانه باهم زندگی می کردند...
نیمه شبی در حال چریدن علف ، حواسشان نبود که ناگهان وارد آبادی انسانها شدند.
شتر چون متوجه خطر گرديد رو به خر کرد و گفت:
🔸ای خر خواهش می کنم سکوت اختیار کن تا از معرکه دور شویم و مبادا انسانها به حضورمان پی ببرند!"
خر گفت:
"اتفاقا درست همین ساعت، عادت نعره سر دادن من است."
شتر التماس کرد که امشب نعره کردن را بی خیال گردد.تا مبادا بدست انسانها بیافتند.
🔹خر گفت :
"متأسفم دوست عزیز!
من عادت دارم همین ساعت نعره کنم و خودت می دانی ترک عادت موجب مرض است و هلاکت جان!"
پس خر بی محابا نعره های دلخراش بر میداشت.
از قضا کاروانی که در آن موقع از آن آبادی می گذشت، متوجه حضور آنان گرديدند و آدمیان هر دو را گرفته و در صف چارپايان بارکش گذاشتند.
🔸صبح روز بعد در مسیر راه، آبی عمیق پیش آمد که عبور از آن برای خر میسر نبود. پس خر را بر شتر نشانيده و شتر را به آب راندند.
چون شتر به میان عمق آب رسید شروع به پایکوبی و رقصیدن نمود.
خر گفت :
ای شتر چه می کنی؟
نکن رفیق وگرنه می افتم و غرق می شوم."
🔹شتر گفت:
خر جان، من عادت دارم در آب برقصم.!!
ترک عادت هم موجب مرض و هلاکت است!"
خر بیچاره هرچه التماس کرد اما شتر وقعی ننهاد.
خر گفت تو دیگر چه رفیقی هستی؟!
شتر گفت:
"چنانکه دیشب نوبت آواز بهنگام خر بود!!!
امروز زمان رقص ناساز اشتر است!"
🔸شتر با جنبشی دیگر خر را از پشت بينداخت و در آب غرق ساخت.
شتر با خود گفت:
رفاقت با خر نادان ، عاقبتی غیر از این نخواهد داشت. هم خود را هلاک کرد و هم مرا به بند کشيد!
📚امثال و حکم علامه دهخدا
#حکایتهای_شنیدنی
#حکایت
کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
بخونید قشنگه
خانم معلم در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن محتاطی او را صدا کرد.
خانم معلم او را شناخت، اما بدون آن که بخواهد نارضایتی خودش را به رویش بیاورد، گفت: تو در امتحان نمره 9 گرفتی.
تو تنها کسی هستی که نمرۀ قبولی نگرفته.
پسرک با خجالت و در حالی که صورتش سرخ شده بود سرش را بلند کرد و گفت:
خانم معلم چِن ، میشود... میشود یک نمره به من ارفاق کنید؟
خانم چِن با عتاب مادرانهای سرش را تکان داد و گفت: یک نمره ارفاق کنم؟!
این ممکن نیست. من طبق جوابهایی که در برگۀ امتحانت نوشتهای به تو نمره دادهام.
او اضافه کرد: نگران نباش. من که نمیخواهم به خاطر ضعفت در امتحان، تو را تنبیه کنم. تو باید در امتحان بعد تلاش بیشتری کنی و نمرۀ بهتری بگیری.
پسر با صدایی که نشان میداد خیلی ترسیده گفت: اما مادرم کتکم میزند.
خانم معلم ساکت شد. او آرزوی والدین را درک میکرد که میخواهند بچههایشان بهترین نمرهها را کسب کنند و موفق باشند؛ از طرفی نمیتوانست در برابر بچههای بازیگوشی که در امتحاناتشان ضعیف هستند، نرمش نشان دهد.
اما یک موضوع دیگر هم بود. او میدانست که کتک خوردن بچهها هم هیچ کمکی به تحصیلشان نمیکند و حتی تأثیر منفی آن ممکن است آنها را از تحصیل بازدارد.
نمیدانست چه تصمیمی بگیرد. یک نمره ارفاق بکند یا نه. او در کار خود جداً اصول را رعایت میکند. اما به هر حال قلب رئوف مادرانه هم داشت.
نگاهی به پسرک کرد. هنوز تمام تن پسرک از ترس میلرزید و به گریه هم افتاده بود.
عاقبت رو به پسرک کرد و گفت:
ببین!، این پیشنهادم را قبول میکنی یا نه؟
من به ورقهات یک نمره «ارفاق» نمیکنم.
فقط میتوانم یک نمره به تو «قرض» بدهم.
تو هم باید در امتحان بعدی 2برابر آن را، یعنی2نمره، به من پس بدهی. خوب است؟
پسرک با شادی گفت: چشم! من حتماً در امتحان بعدی 2نمره به شما پس میدهم.
او با خوشحالی از خانم معلم تشکر کرد و رفت.
از آن پس برای این که بتواند در امتحان بعدی قرضش را به خانم معلم پس بدهد، با دقت زیاد درس میخواند.
تا این که در امتحان بعد نمرۀ بسیار خوبی کسب کرد. از طرف مدرسه به او جایزهای داده شد.
از پسِ آن «درس» که خانم معلم به او داده بود، مقطع دبیرستان را با نمرات عالی پشت سر گذاشت و وارد دانشگاه شد.
او همیشه ماجرای قرض نمره را برای دوستانش تعریف میکند و از بازگویی آن همیشه هیجان زده میشود.
زیرا میداند که نمرهای که خانم معلم آن روز به او قرض داد، سرنوشتش را تغيير داد.
آن پسرک جوان اکنون جزو ده ثروتمند دنیاست... او " لی کا- شینگ " رییس بزرگترین کمپانی عرضه کننده محصولات بهداشتی و آرایشی به سراسر جهان است!
مراقب تاثیر تصمیماتمان بر سرنوشت افراد باشیم...!
#حکایتهای_شنیدنی
#حکایت
کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•