eitaa logo
📚 حکایت و داستان های شنیدنی 📚
3.7هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
2 فایل
حکایت و داستان های شنیدنی و جذاب😍 #فرهنگی #آموزشی #مذهبی #طنز #اجتماعی و.... کپی: آزاد ادمین : @rezazadeh_joybari تبلیغات: @tablighatch 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
40.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای محول الاحوال من .. صاحب الزمانم العجل 💚 از شما میخام روزی سالمو کانال حکایت ها و داستان های شیرین •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠دعای روز نهم ماه رمضان 🔹اللهُمَّ اجعَل لی فیهِ نَصیباً مِن رَحمَتِک الواسِعَهِ واهدِنی فیهِ لِبَراهینِک السّاطِعَهِ وخُذِبِنا صِیتی الی مَرضاتِک الجامِعَهِ بِمَحَبَّتِک یا امَلَ المُشتاقِینَ. 🔸خدایا! مرا نصیبی کامل از رحمت واسعۀ خود عطا فرما و به ادله و براهین روشن خود، هدایت فرما و اختیار مرا در دست گیر و به سوی خشنودیت که جامع هر نعمت است، سوق ده. به حق دوستی و محبتت، ای آرزوی مشتاقان! 🔰پیام‌های دعا 1- درخواست بهره‌مندی از رحمت واسعۀ الهی 2- راهنمایی به سوی براهین و ادلۀ روشن الهی 3.- سوق به سمت موجبات خشنودی خداوند 4- دوستی و محبت خداوند نسبت به بندگان
46.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠تند خوانی جزء نهم قرآن کریم 🔹 با صدای استاد معتز آقایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب سال ۱۴۰۳ را سالِ «جهش تولید با مشارکت مردم» نام‌گذاری کردند 💐 سال نو تبریک و تهنیت •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🔵 عید روز بی گناه است 💠 امام علی علیه السّلام فرمودند: کُلُّ یَومٍ لا یُعصَی اللهُ فیهِ فَهُوَ یَومُ عیدٍ؛ هر روزی که در آن گناه نشود همان روز، روز عید است. 📒نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره ۴۲۸ •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 "شیخ جعفر کاشف الغطا - چوب الهی" 🌿 ؛ روایتی از زندگی علما 👌🏻 بسیار شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها بذر کوچکی داد و گفت: طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد. دختران از روز بعد دست به کار شدند و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد. او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت، اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو، اما او گفت: نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو! روز موعود پادشاه دید که 99 دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید. آنگاه رو به همه گفت عروس من این دختر روستایی است! قصد من این بود که صادق ترین دختر بيابم! تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود، اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد. ‎‎‌‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎‌ •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
کریم‌خان زند پس از آنکه به پادشاهی رسید، شیراز را به پایتختی انتخاب کرد و از چنان محبوبیتی برخوردار شد که نامش به‌عنوان سرسلسله زندیه در سراسر ایران پیچید. روزی عموی او برای دیدنش به پایتخت آمد. کریم‌خان دستور داد از وی پذیرای کنند و لباس‌های فاخر به او بپوشانند. چند روزی از اقامتش نگذشته بود که در یکی از جلسات مهم مملکتی شرکت کرد. با دیدن قدرت و منزلت برادرزاده‌اش بادی به غبغب انداخت و گفت: کریم‌خان، دیشب خواب پدرت را دیدم که در بهشت کنار حوض کوثر ایستاده بود و حضرت علی (علیه‌السلام) جامی از آب کوثر به او می‌داد. کریم‌خان اخم‌هایش را درهم کشید و دستور داد وی را از مجلس اخراج و سپس از شهر بیرون کنند. رؤسای طوایف از او علت این رفتار خشونت‌آمیز را جویا شدند. کریم‌خان گفت: من پدر خود را می‌شناسم. او مردی نیست که لایق گرفتن جامی از آب کوثر از دست حضرت علی باشد. این مرد می‌خواهد با تملّق و چاپلوسی مورد توجه قرار گیرد و اگر تملّق و چاپلوسی به‌صورت عادت درآید، پادشاه دچار غرور و بدبینی می‌شود و کار رعیت هرگز به سامان نمی‌رسد. •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
مرد بیسوادی قرآن میخواند ولی معنی قرآن را نمیفهمید. روزی پسرش از او پرسید: چه فایده ای دارد قرآن میخوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟ پدر گفت: پسرم! سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور. پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند. پدر گفت: امتحان کن پسرم. پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند گرفت و به طرف دریا رفت. سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند. پسر به پدرش گفت؛ که هیچ فایده ای ندارد. پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم. پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛ که غیر ممکن است...! پدر با لبخند به پسرش گفت: سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است. پدر گفت: این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام میدهد. دنیا و کارهای آن، قلبت را از سیاهی ها و کثافتها پرمیکند؛ خواندن قرآن همچون دریا سینه ات را پاک میکند، حتی اگر معنی آنرا ندانی...!! •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه دیگری نوشید ... باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هر جه بیشتر و بیشتر لذت ببرد ... مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد ... اما ( افسوس ) که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت ... در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد ..!  پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می شود ... بنجامین فرانکلین می گوید: دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ.. کانال حکایت ها و داستان های شیرین •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪﺍﻱ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ .. ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎﺩ. ﺑﻌﺪﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ... ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !! ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ ؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﭼﻮﻥ ﻭﻗﺘﻴﻜﻪ ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ... ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩﻱ ، ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵﻛﻨﻲ، ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ " ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﺪ : ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺧﺪﺍﺳﺖ ﺭﻭﺯﯼ ﺁﻥ. ﻣﺎﻫﻴﺎﻥ ﺍﺯﺁﺷﻮﺏ ﺩﺭﻳﺎ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﻜﺎﻳﺖ ﺑﺮﺩﻧﺪ، ﺩﺭﻳﺎﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪ ﻭﺁﻧﻬﺎﺻﻴﺪ ﺗﻮﺭ ﺻﻴﺎﺩﺍﻥ ﺷﺪﻧﺪ. ﺁﺷﻮﺑﻬﺎﻱ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ. ﺍﺯﺧﺪﺍ،ﺩﻝ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﻢ، ﻧﻪ ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺁﺭﺍﻡ. کانال حکایت ها و داستان های شیرین •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
قصه هابیل و قابیل بر اساس آیات 27 تا 34 سوره مائده محمد! قصه واقعی دو پسر آدم، هابیل و قابیل را برای یهودیان بیان کن! همان هنگام که پدرشان از طرف خدا مأمور شد پسر کوچکترش هابیل را به عنوان وصیّ خود تعیین کند؛ اما قابیل عصبانی شد. لذا آدم پیشنهاد داد هر کدامشان کار خیری انجام دهند؛ تا کار هر کدام بهتر بود، وصی پدر شود. پس هابیل بهترین گوسفندش را تقدیم کرد و قابیل، یک محصول زراعی پَست را. در نتیجه از هابیل پذیرفته شد و از قابیل، نه. به همین دلیل هابیل وصی آدم شد. اینجا بود که قابیل با خشم و حسادت، هابیل را تهدید کرد: «شک نکن تو را می کشم!» و هابیل پاسخ داد: «خدا فقط اعمال متّقین را قبول می کند. قطعاً اگر به قصد کشتن من حتی دستت را به سمت من دراز کنی، من دستم را به قصد کشتنت بلند هم نمی کنم؛ چون خدا این کار را حرام کرده و من از نافرمانی او که مولای همه اهل جهان است، می ترسم. قصد من از اینکه حتی دستم را به سمت تو بلند نمی کنم، این است که تو در آخرت، هم با بار گناه کشتن من و هم با بار گناهان قبلی‌ات زنده شوی و در نتیجه اهل جهنم گردی. مجازات ظالمان همین است.» سرانجام، نفْس قابیل، کشتن برادر را برای عقل او کاری ساده جلوه داد و عقلش را رامِ خود کرد. در نتیجه او هابیل را کشت. به همین دلیل او از زیانکارانی شد که سرمایه عمرشان بر باد رفته. پس از آن خدا کلاغی را که زمین را برای مخفی کردن چیزی می کَنَد، فرستاد تا به قابیل نشان دهد جسد برادرش را چگونه مخفی کند. قابیل که عمل کلاغ را دید، با خودش گفت: «وای به حال من! آیا من نمی توانم مثل این کلاغ باشم و جسد برادرم را مخفی کنم؟ من از کلاغ عاجزترم؟» او برادرش را دفن کرد؛ اما به خاطر اینکه پدرش از او اظهار تنفّر کرد و او را به خاطر بی‌تقوایی‌اش وصی خود نکرد، از این کارش پشیمان شد. به خاطر همین جنایت بود که ما در تورات بر یهودیان که در معرض این خطر بودند، حکم کردیم که هر کس انسانی (مثل جانشین پیامبر خدا) را بکشد ـ بدون آنکه مقتول، کسی را کشته یا مرتکب فسادی در زمین شده باشد ـ انگار همه انسانها را کشته است و از آن طرف، هر کس انسانی را از مرگ نجات دهد و به او حیاتی دوباره بخشد، انگار به همه انسانها زندگی داده است. شکی نیست که پیامبران ما با دلایل روشن و معجزات قطعی به سراغ یهودیان آمده‌اند و آنها را از آدم‌کشی و فساد در زمین برحذر داشته‌اند؛ اما پس از آن، بسیاری از یهودیان از حدود واجب الهی تجاوز کرده و افراطی شدند. مجازات کسانی که با اقدام علیه امنیت مسلمانان به جنگ با خدا و پیامبرش می روند و از طریق کشتن وصیّ رسول خدا اقدام به ایجاد و گسترش فساد در جامعه می کنند، فقط این است که کشته شوند یا به دار آویخته شوند یا دست و پایشان بر خلاف یکدیگر قطع گردد یا از این سرزمین تبعید شوند. کانال حکایت ها و داستان های شیرین •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
عارفی به شاگردانش گفت: بر سر دنیا کلاه بگذارید (دنیا را فریب دهید) پرسیدند : چگونه؟ فرمود: نان دنیا را بخورید ولی برای آخرت کار کنید. کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
روایت نوروزی امام صادق علیه السلام فرمودند: نوروز، روزى است که خداوند متعال، در آن روز، از ارواح بندگانش پیمان گرفت که او را به یگانگى بپرستند و براى او شریکى قرار ندهند، و به پیغمبران و امامان معصوم علیهم‌السلام ایمان آورند. این روز، روزى است که طوفان حضرت نوح علیه‌السلام فرونشست و کشتى آن حضرت بر کوه «جودى» قرار گرفت. نوروز روزى است که رسول خدا صلى الله علیه وآله بت‌هاى کافران قریش را در مکّه شکست و پیش از آن حضرت ابراهیم علیه‌السلام نیز، در این روز بتهاى کافران را درهم شکست. در این روز، رسول خدا صلى الله علیه وآله به اصحاب خود امر کرد که با على علیه‌السلام به عنوان امیرمؤمنان بیعت کنند (اشاره به این است که روز عید غدیر مصادف با ایام نوروز بوده است). نوروز، روزى است که قائم آل محمّد علیه‌السلام ظاهر خواهد شد. آنگاه فرمود: هیچ روز نوروزى نیست مگر آن که ما در آن روز انتظار فرج مى‌کشیم، زیرا از روزهاى ما و شیعیان ما است. آن روز را، مردم عجم حفظ کردند و حرمت آن را نگه داشتند، ولى شما مردم عرب آن را ضایع ساختید کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
عارفی معروف به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت. مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟ گفت: نه. مردگفت: فلان عابد بود. نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم، عابد قبول نکرد. نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد. وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟ عابد پاسخ داد : "دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بندۀ خدا ندادی ولی برای رضایت دل بندۀ خدا یک آبادی را نان دادی." کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
گوشت و گربه در ترازو مردی زن فریبکار و حیله‌گری داشت. مرد هرچه می‌خرید و به خانه می‌آورد، زن آن را می‌خورد یا خراب می‌کرد. مرد کاری نمی‌توانست بکند. روزی مهمان داشتند مرد دو کیلو گوشت خرید و به خانه آورد. زن پنهانی گوشت‌ها را کباب کرد و با شراب خورد. مهمانان آمدند. مرد به زن گفت: گوشت‌ها را کباب کن و برای مهمان‌ها بیاور. زن گفت: گربه خورد، گوشتی نیست. برو دوباره بخر. مرد به نوکرش گفت: آهای غلام! برو ترازو را بیاور تا گربه را وزن کنم و ببینم وزنش چقدر است. گربه را کشید، دو کیلو بود. مرد به زن گفت: خانم محترم! گوشت‌ها دو کیلو بود گربه هم دو کیلو است. اگر این گربه است پس گوشت‌ها کو؟ اگر این گوشت است پس گربه کجاست؟ مثنوی مولوی کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
📜حکایت پادشاهی گرسنه شد. دستور داد خوراک بادمجان برای او بیاورند. خورد و خوشش آمد. گفت: «بادمجان خوراکی خوشمزه است». شاعری در نزد او بود. درخوبی و خوشمزگی بادمجان چند بیت سرود و خواند. چون پادشاه سیر شد، گفت: «بادمجان خوراک زیان آوری است!». شاعر در زیانباری بادمجان چند بیت خواند. پادشاه خشمگین شد و گفت: «همین چند لحظه پیش بود که از خوبی بادمجان می‌گفتی». شاعر گفت: «من شاعر تو هستم، نه شاعر بادمجان. باید چیزی بگویم تو را خوش بیاید، نه بادمجان را !» 🔻 برگرفته از بهارستان جامی کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
📜 عاقبت تقلید کورکورانه کلاغی آواز کبک را شنید و بر دلش نشست. او تصمیم گرفت که آواز کبک را بیاموزد و از این طریق با کبک ها دوستی گزیند و همنشین آنها شود. کلاغ بسی کوشید اما به جایی نرسید. سرانجام نا امید شد و خواست به رفتار خویش باز گردد، اما نتوانست. او آواز خود را نیز فراموش کرده بود و دیگر زبان کلاغ ها را نمی دانست. بنابرین از اینجا مانده و از آنجا رانده شد. تقلید نکنیم، بهترین خودمان باشیم... کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
📜 حکایت مور با همت موری را دیدند به زورمندی كمر بسته و ملخی را ده برابر خود برداشته. به تعجب گفتند: "این مور را ببینید كه با این ناتوانی باری به این گرانی چون مى كشد؟" مور چون این سخن بشنید بخندید و گفت: "مردان، بار را با نیروی همّت و بازوی حمیت كشند، نه به قوّت تن و ضخامت بدن." 👏 🔻 برگرفته از "بهارستان" جامی کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠دعای روز سیزدهم ماه رمضان 🔹 أللَّهُمَّ طَهِّرْنِی فيهِ مِنَ الدَّنَسِ وَ الْأَقْذار وَ صَبِّرْنِی فیهِ عَلَی کَائِنَاتِ الْأَقْدَارِ وَ وَفِّقْنِی فیهِ لِلتُّقَی وَ صُحْبَةِ الْأَبْرَارِ بِعَوْنِكَ یَا قُرَّةَ عَیْنِ الْمَساکین 🔸خدایا! در این روز مرا از پلیدی و کثافات پاک‌ساز و بر حوادث خیر و شرِ قضا و قدرت، صبر و تحمل عطا کن و بر تقوا، پرهیزکاری و مصاحبت نیکوکاران موفق دار. به یاری خود، ای مایۀ شادی و اطمینان خاطر مسکینان! 🔰پیام‌های دعا 1- درخواست پاکی از پلیدی‌های ظاهری و باطنی 2- صبر بر مقدرات الهی‌ 3- توفیق تقوا و مصاحبت با خوبان 4- اجابت دعاها
44.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠تند خوانی جزء سیزدهم قرآن کریم 🔹 با صدای استاد معتز آقایی
حکایت سیلی ابلیس به فرعون فرعون خوشه ای انگور در دست داشت و تناول می کرد. ابلیس نزدیک او آمد و گفت: "هیچ کس تواند این خوشه انگور تازه را مروارید سازد؟" فرعون گفت: "نه." ابلیس به لطایف سِحر آن خوشه انگور را خوشه مروارید ساخت. فرعون تعجب کرد و گفت: "عجب استاد مردی هستی!" ابلیس سیلی بر گردن او زد و گفت: "مرا با این استادی به بندگی قبول نکردند، تو با این حماقت دعوی خدایی چگونه می کنی؟" برگرفته از "جوامع الحکایاتِ" محمد عوفی کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•✅️
بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد پسر را گفت نباید که این سخن با کسی در میان نهی. گفت ای پدر فرمان تراست، نگویم ولکن خواهم مرا بر فایده این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟ گفت تا مصیبت دو نشود: یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه. مگوی انده خویش با دشمنان که لا حول گویند شادی کنان گلستان سعدی ,باب چهار,فواید خاموشی کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•