eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
میشه به هشتگ بپیوندید :)؟ ممنون
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا حسین جانم... :)!
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) هفتاد و سوم ......... خودم رو کنترل کردم و از پله رفتم پایین و به ارومی وارد پذیرایی شدم و رو به مامان ملیحه که داشت با اناهید صحبت می کرد کردم : مامان جون بی زحمت میشه چند لحظه بیاین اشپزخونه . به همراه مامان ملیحه وارد اشپزخونه شدیم : مامان این اقا ارین گرسنشه و ناهار نخورده ...... چیکار کنیم . مامان ملیحه که لبخندی پهنی زده بود جواب داد : چیو چیکار کنیم عزیزم ..... الان غذا گرم می کنم ببر براش بالا تا بخوره . غذای ناهار اون روزمون قرمه سبزی بود که مامان ملیحه با مقداری برنج گرمش کرد و خیلی با سلیقه به همراه ترشی و سبزی خوردن توی سینی چید که رو بهش گفتم : یه پرتغال هم بذارم برای اقای پرتغال نخورده . به سرعت به همراه ظرف غذا از پله ها بالا رفتم و درب اتاقم روباز کردم که دیدم خم شده روی میز تحریرم و داره روی کاغذی چیزی می نویسه که با دیدنم اون کاغذ رو داخل برگ اول کتابم گذاشت و گفت : بی زحمت اگر میشه بعد رفتنم بخونید . با دیدن سینی غذا که در دستم بود و حسابی سنگینی می کرد به سمتم اومد و سینی رو ازم گرفت : ای بابا .... چرا زحمت کشیدین اخه برا چی غذا اوردین . در حالی که داشت دوباره روی زمین می نشست من جواب دادم : اخه گرسنگی و فشار برا معده خوب نیست ...... خدای نکرده زخم معده می گیرید . بفرمایید از دهن میافته و سرد میشه . سینی غذا رو کشید جلو : شما میل ندارید ؟ کمی سرم رو به زیر انداختم : نه ....‌ موقع ناهار صرف شده شما بفرمایید . تموم مدتی که داشت غذاش رو با ارامش و متانت می خورد من در فکر این بودم که ببینم روی کاغذ چه چیزی برام نوشته که باید بعد از رفتنش بخونم اما شرم و خجالت دخترونه ام مانع از این میشد تا در حضور خودش بخوام بیشتر ذوقم رو نشون بدم . بعد از خوردن غذا سینی رو که وسایل داخلش رو مرتب کرده بود کمی به جلو هول داد : دست شما درد نکنه .... تو زحمت انداختمون . بعد پرتغالی رو که براش تو سینی گذاشته بودم رو برداشت : البته اینو با خودم می برم ....... اگر فرمایشی نیست دیگه امروز مرخص بشم ..... شما هم فکر می کنم خیلی خسته باشی . با عجله دستی به صورتم که می دونستم خستگی بی خوابی دیشب درش نمایان هست کشیدم : نه ..... نه خسته نیستم ...... اره بهتره دیگه امروز ادامه ندیم ..... بمونه برا یه روز دیگه . ارین از جاش بلند شد و دستی توی موهاش کشید و مرتب کردشون و با گفتن : پس فعلا از اتاق رفت بیرون . وقتی به پذیرایی رسیدیم رو کرد سمت مامان ملیحه : دست شما درد نکنه بابت غذا ..... راضی به زحمت شما و کیانا خانوم نبودم . مامان ملیحه در حالی که با گوشه روسری بلندش بازی می کرد جواب داد : زحمتی نبود ..... بفرمایید بشنید یه ساعت دیگه حاج اقا تشریف میارن خونه . ارین نگاهی به ساعت مچی مردانه اش انداخت : نه دیگه خیلی زحمت دادیم ...... دیدار با اقای فرهمند بمونه واسه یه فرصت مناسبتر . بعد رو به اناهید کرد : خواهر جون بلند شین بریم که من بعد از رسوندن شما به منزل باید دوباره برگردم شرکت . بالاخره اناهید و ارین بعد از خداحافظی از ما رفتن و مامان تا دم درب برا بدرقه شون رفت . بعد از برگشتن مامان با گفتن : من می رم طبقه بالا اتاقم رو مرتب کنم . به سرعت از پله ها بالا رفتم . دوست داشتم سریع تر ببینم برام چی نوشته . درب اتاق رو بستم و سینی ظرف ها رو کمی جابه جا کردم و روی صندلی میز تحریرم نشستم و جزوه رو باز کردم . یه برگه داخلش بود که طی چند بند چند کلمه با خطی زیبا با من حرف زده بود . انگاری نتونسته بود خودش اینا رو در رو بگه : اول سلام مجدد ...... چون جواب سلامم رو وقتی اومده بودم ندادید و من خیلی در شوک بودم که نکنه مشکلی پیش اومده باشه و یا اینکه جوابتون خدای نکرده منفی باشه . دوم من چیزی در وجود شما دیدم که تا حالا از سمت هیچ دختری ندیدم که بخواد منو سمت خودش جذبم کنه و می دونم همه اینا تقدیر خداست که شما رو سر راه من قرار داده . سوم امیدوارم بیش از حد خسته نکرده باشمتون ..... چون امروز به نظرم خیلی خسته بودید . به نظرم اگر مایل باشید چند هفته ...... یا هر چه چقدر دوست دارید در مورد حرفامون فکر کنید و بعد یه جواب بهم بدید . عضویت در وی ای پی رمان کیانا فقط ۴۰ هزار تومن🎈 وی ای پی رمان ماهتیسا ۲۰ هزارتومن 🎀 روی شماره کارت بزنید ذخیره میشه
6037701510453878
بعد از واریز فیش رو بفرستید و اسم رمان رو بگید حتما❌ به ازاده جون پیام بدید. @AdminAzadeh
آقا محمد هادی میگفت: وقتی انسانی کارهايش را برای خدا و پنهانی انجام دهد، خداوند در همين دنيا آن را آشکار ميکند محمد هادی مصداق همين مطلب است. او گمنام فعاليت کرد و مظلومانه شهيد شد. به همين دليل است که بعد از شهادت، شما از شهید هادی ذوالفقاری زياد شنيده ايد و بعد از اين هم بيشتر خواهيد شنيد... شهید هادی ذوالفقاری🕊
دوستای خوب ومهربونم میدونید که این ماه قمری که الان داخلش هستیم ماه جمادالثانیه،و تواین ماه یه نماز خیلی مهم وبافضیلت وعالی داره که فقط یکبار بایدتو این ماه خونده بشه،پیام روکامل بخونید. ❤هركه اين عمل را بجا آورد، خدا خودش و مال و همسر و فرزندان و دين و دنيای او را تا سال آينده حفظ می‌كند و اگر در اين سال از دنيا برود بر حال شهادت رفته است، يعنى ثواب شهيدان را دارا می‌باشد.❤ 👈این نماز زمان معیّنی نداره. از آغاز این ماه تا پایان این ماه، چه روز و چه شب می‌توان انجام داد. 👈چهار رکعت نماز، که دو نماز دو رکعتی است و پس از سلامِ دو رکعتِ اوّل، بلافاصله و بدون آنکه روی از قبله برگردونی و یا حرفی بزنی، از جا بلندمیشی و دورکعت دوم رومیخونی.حالا چطوری؟؟. اینجوری:👇 👈 نماز اوّل 👈ركعت اوّل سوره حمد ۱ مرتبه، آیه‌ الکرسی(تا هوالعلی العظیم) ۱ مرتبه، سوره قدر ۲۵ مرتبه. 👈ركعت دوّم سوره حمد ۱ مرتبه، سوره تكاثر ۱ مرتبه، سوره توحيد ۲۵ مرتبه 👈نمازدوم: 👈ركعت اوّل سوره حمد ۱ مرتبه، سوره كافرون ۱ مرتبه، سوره فلق ۲۵ مرتبه 👈ركعت دوّم سوره حمد ۱ مرتبه، سوره نصر ۱ مرتبه، سوره ناس ۲۵ مرتبه 👈و پس از سلام نماز دوّم بگو: 👈▪️سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ (هفتاد مرتبه) 👈▪️اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ (هفتاد مرتبه) 👈▪️اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ (سه مرتبه) 👈🔅 سپس سر به سجده بزار و سه مرتبه بگو: 👈▪️يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ. 👈▪️سپس در همان سجده هر حاجتی كه داری از خدا بخواه. 👈سپس برای من هم دعاکنید😉😊 👈منبع:مفاتیح ⬅دوستای گلم خیلیا از این نماز عالی خبر ندارن لطف کنید و باارسالش برای بقیه ،همه رو مطلع کنید تا همه از ثواب این نماز بهره ببرن🤗 ⬅دعا برای سلامتی وظهور امام مهربونمون یادت نره. التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🚨 توصیه رهبر انقلاب به همه کسانی که درباره شهید سلیمانی صحبت میکنند: مراقب باشند که خصوصیات ایشان را ماورایی نکنند / نباید تصور بشود که این جایگاه دست نیافتنی است رهبر انقلاب در دیدار خانواده و اعضای ستاد بزرگداشت شهید سلیمانی: 🔸مراقب باشند همه آنهایی که درباره ایشان صحبت میکنند، خصوصیات آقای شهید سلیمانی را خصوصیات ماورایی نکنند. یک انسان زنده‌ای است که جلوی ما دارد حرکت میکند یأکل الطعام و یمشی فی الاسواق. یعنی اینجور نباشد که تصور بشود این یک جایگاه دست نیافتنی است. نه، شهید سلیمانی را تا وقتی که زنده بود هم کسی نمیدانست [که چه کسی است]، الان هم زنده‌هایی هستند که کسی نمیداند که اینها چه هستند. 🔸اگر یک وقتی توفیق نصیبشان شد شهید شدند شاید بخشی از آنچه که هستند آشکار بشود، دانسته بشود فهمیده بشود. به این نکته توجه کنید. ┄┅═✧☫جهاد تبیین☫✧═┅┄
14.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خیلی شیک در قالب فیلم های شبکه های نمایش خانگی پیام خودشان را در ضمیر ناخودآگاه من و شما القا می کنند ┄┅═✧☫جهاد تبیین☫✧═┅┄
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت هفتاد و چهارم ........ چون فکر می کنم انچه که باید بینمون گفته میشد در مورد مهمات زندگی گفته شد و بنده حسابی پسندیدم ........ مونده شما نظرت رو بگی . من منتظر جوابتون هستم . چهارمش یادم رفته بود جواب شما هرچی که باشه برا من ارزشمنده ....... شاید چهره مذهبی نداشته باشم ولی من توکلم به خداست . مشتاق جواب شما .......... ارین . از حس سبکی که بهم دست داده بود و حس اولین نامه کما بیش عاشقانه ای که نوشته بود از جام مثل فنر پریدم نامه رو به سینه ام چسبوندم . طی این چند دیدار حسی نو در وجودم شروع به روییدن کرده بود که نسبت بهش شک داشتم ولی با صحبت های امروزمون در اعتقادات و سبک زندگی هامون شکم رو کنار گذاشتم . ارین هر چیزی روکه من گفته بودم یا قبول داشت و تقریبا در اعتقادات و سبک زندگی و خیلی از مسایل با من هم عقیده بود . حالا سنگینی دیشب و سردرد های امروزم جای خودش رو به شادی در قلبم داده بود . تصمیم گرفتم شادی خودم رو کامل کنم . از جام بلند شدم و رفتم سمت سرویس و وضو گرفتم . سجاده ترمه ابی فیروزه ایم رو پهن کردم و دو رکعت نماز به شکرانه این حس خوبم خوندم . بعد از فارق شدن از نماز انگاری تمام ارامش دنیا رو یک جا ریخته بودن توی وجودم . حس اینکه یکی اینقدر باهات هم عقیده باشه و به افکارت که شاید برا بقیه ارزشی نداشته باشه و طرز زندگی کردنم که شاید برا برخی دخترای هم دوره خودم مسخره به نظر بیاد براش ارزش داشته باشه و برات سنگ تموم بذاره در احترام خیلی خوب بود . حسی که اولین بار بود تجربه می کردم . سجاده ام رو جمع کردم و لباسم رو با یه دست لباس راحتی مناسب تو خونه عوض کردم و با سینی ظرف ها رفتم طبقه پایین . اقاجونم هنوز نیومده بود و مامان ملیحه در حال درست کردن شام . عطر کتلت های خوشمزه کل اشپزخونه رو برداشته بود و حسابی منو تحریک می کرد تا نا خونک بزنم به غذا ها . ظرف های داخل سینک رو شستم و یه کتلت داغ از داخل ماهیتابه با اجازه مامان برداشتم و شروع کردم به خوردن . حین خوردن مامان ملیحه گفت : کیانا جون .... کبکت خروس می خونه ...... خوشحالی ؟ خنده ای ریز تحویلش دادم : راستشو بخواین یکم حالم از ظهر بهتر شده . کتلت ها رو داخل ماهیتابه برگردوند تا اون ورش سرخ بشه : این جناب ارین مجد برا جلسه بعد قراری نذاشت ..... نکنه جواب رد دادی بهش مادر جون که اینقدر خوشحالی . برا خودم و خودش یه چایی ریختم و روی صندلی اشپزخونه نشستم : نه ...... جواب رد ندادم ...... ولی قرار شد روی حرفایی که زدیم فکر کنم و یه چند هفته بعد یه جوابی بهشون بدیم ...... به خاطر همین دیگه قرار نذاشتن . مامان ملیحه با ذوق گفت : خب ..... اینکه خیلی خوبه عزیزم . راستی کیانا جون دسته گلت رو که امروز برات اوردن رو نبردی داخل اتاقت بذاری ؟ با عجله نگاهی به سبد گل های رز ابی و صورتی که خیلی هم گران قیمت بود انداختم و چیزی توجه ام رو جلب کرد . به سرعت از جام بلند شدم و رفتم سمت سبد گل شکل مربعی داشت و گل ها به صورت هم سطح درش چیده شده بودن . جعبه ای صورتی رنگ و مکعبی شکل درش خود نمایی می کرد . چون رنگ گل های رز دورش صورتی بود جعبه در اون بین به نوعی پنهان شده بود و باید خیلی توجه می کردی تا متوجه جعبه بشی . نگاهی به مامان ملیحه انداختم که گفت : خب برش دار ببینیم چیه ؟ به ارومی جعبه کوچک رو از بین گل ها در اوردم ازش یه کارت اویزان بود با این مضمون : هدیه ای کوچک و ناقابل برا شما . در جعبه رو که باز کردم انگشتری ظریف با یک نگین کار شده در وسطش خود نمایی می کرد . در دلم اون لحظه از کاری که کرده بود و از غافلگیری که انجام داده بود و از اینکه من هنوز جوابی نداده اینقدر لطف داشت که طلا هدیه داده بود قند اب کردم ولی جلوی مامان ملیحه خود داری کردم از شادی . یعنی خجالت دخترانه ام مانع از این شد که بخوام شادی کنم . عضویت در وی ای پی رمان کیانا فقط ۴۰ هزار تومن🎈 وی ای پی رمان ماهتیسا ۲۰ هزارتومن 🎀 روی شماره کارت بزنید ذخیره میشه
6037701510453878
بعد از واریز فیش رو بفرستید و اسم رمان رو بگید حتما❌ به ازاده جون پیام بدید. @AdminAzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقام معظم رهبری : خوشا به‌حال حاج قاسم که به آرزویش رسید، او شوق شهادت داشت و برای آن اشک می‌ریخت و داغدار رفقای شهیدش بود.
این شهادت بزرگ یکی از آیات الهی است