eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌐دو هشدار شهید آیت‌الله مطهری درباره حفظ انقلاب اسلامی دو ماه پس از پیروزی انقلاب و یک ماه قبل از شهادت 🌹 سالروز پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران مبارک باد! ┄┅═🔹☫جهاد تبیین☫🔹═┅┄
ای که ز دیده غایبی، در دل ما نشسته ای
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت صد و بیستم ........ با اینکه کار خاصی انجام نداده بودیم ولی خستگی از سر و کولم می بارید و دوست داشتم بخوابم . لباسم رو با یه دست لباس راحتی عوض کردم و رفتم زیر پتو مطمئن بودم مامان ملیحه برا خوردن شام بیدارم میکنه . چشمام که رو هم افتاد خواب عجیبی دیدم که شاید بعد ها تعبیرش برام روشن شد ..... تو یه جا سبز و قشنگ بودم و ارین هم کنارم نشسته بود ..... همه چیز اونقدر چشم نواز و قشنگ بود که از دیدنش سیر نمیشدی ... دشت گل های رنگارنگ کنارت بود و تو از دیدنشون لذت می بردی .... کافی بود دست دراز کنم تا تا از هر درختی یه میوه درشت و خوب بچینم . از جام بلند شدم و رفتم کنار یه درخت و یه سیب ازش کندم و خواستم بدمش به ارین که دیدم ازم خیلی دور شده .... هرچی من نزدیکتر می رفتم ارین دورتر میشد . هرچی تلاش کردم بی فایده بود برا رسیدن بهش . در چشم بهم زدنی اون دشت گل از بین رفت و جاش رو داد به یه شوره زار و هر چی گل و درخت بود تبدیل شد به خار های تیز که اگر به تنت می گرفت زخم می کرد . خواستم نگاهی به سیب قشنگ در دستم بندازم و بگم ارین من از دوریت می ترسم بیا کنارم که دیدم سیب در دستم نیست و به جاش یه زغال قرمز شده از اتش تو دستمه و داره دستم رو میسوزونه . اونقدری سوزشش زیاد بود که از خواب پریدم ....... کل تنم به عرق سرد نشسته بود و دونه های درشتش از صورتم می چکید پایین . وای خدای من این دیگه چه خوابی بود که من دیدم . نکنه برا ارین اتفاقی افتاده باشه که این خواب رو دیدم ... تموم دلشوره یکدفعه سرازیر شد تو قلبم . از رختخواب پریدم بیرون و گوشیم رو برداشتم شماره ارین رو گرفتم . بوق اول به دوم نرسیده بود که جواب داد : جون دلم خانومی ..... میدونستم دلت اینقدر زود برام تنگ میشه تنهات نمی ذاشتم . از شنیدن صداش و اینکه براش اتفاقی نیافتاده و هرچه که دیدم فقط یه خواب بوده تموم اون دلشوره تبدیل شد به یه بغض و در کمتر از کسری از ثانیه ترکید . وای ارین ..... نمیدونی چه خواب بدی دیدم .... قلبم داشت می زد بیرون .... کلی نگرانت شدم .... انگاری خواب نبود ..... واقعیت بود . عزیزم اروم باش ... چرا گریه میکنی اخه .... من که الان زنده ام و دارم به سلامتی باهات حرف میزنم کیانا جان ..... عزیزم این همه اشک از کجا میاد ؟ اخه نمیدونی خوابم چقدر وحشتناک بود. نترس خانومی .... هیچ اتفاقی نمی افته ...‌ همش خواب بود ..... پاشو دست و روت رو بشور گریه صورتت رو خراب میکنه . از اینهمه ارامش و ریلکس بودنش منم اروم شدم. از وقتی باهاش اشنا شده بودم همیشه همین قدر اروم و متین با همه چیز بر خورد می کرد . و من نیاز داشتم تا به همچنین مردی تکیه کنم . اشک هایی که نمیدونم چرا یکدفعه از چشمم سرازیر شده بود رو از چشمم پاک کردم : معذرت میخوام شب توام خراب کردم ارین . من به قربون ارین گفتن و صدای قشنگت بشم ..... هیچ میدونستی از وقتی بهم محرم شدی هیچ ملودی برام قشنگتر از صدات نیست ؟ تو خیلی خوبی ارین ..... شام خوردی ؟ نه الان تازه میخواستم برم طبقه پایین که ببینم شام چی داریم ....... تو چی شام خوردی ؟ من تا الان خواب بودم ... کسی هم به خاطر خستگیم بیدارم نکرد ولی الان میرم که شام بخورم . باشه .... برو .... ولی دیگه نبینم گریه کنی ها ... اینا همه به خاطر استرس این چند وقته .... نیس همه چیز یهویی داره پیش میره به خاطر همین خیلی فشار رو هر دومون هست . مرسی از اینکه بهم امیدواری میدی . پس منم برم خداحافظ . قابل شما رو نداشت خانومی .... خیلی عزیزی ... خداحافظ . بعد از قطع کردن تماس . رفتم سرویس و وضو گرفتم و نماز مغرب و عشا که مونده بود رو خوندم .... داشتم سلام نماز اخر رو میدادم که کتایون در زد و وارد شد : فقط و فقط با ۴۰ تومن رمان رو همین امروز تا آخر بخونید😍😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh 🌿 ادامه دارد... 🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید. دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
. . چندوقتی‌ست‌به‌ایوان‌نجف‌سرنزدم بی‌سبب‌نیست‌به‌جان‌ِتوپریشان‌شدنم..💚
چشمانـــٺ 😌 را آرام برهم بگذار بگـــــو: امشب، با همہ زیباییهایش ماڸ مڹ اسٺ😊 و با امید فردایے زیباٺر خودٺ را بخدایـت بسپار⭐️🙏⭐️ شب زیباتون بخیر
یوسفِ گُمگشته‌ای دارد دلِ کنعانی‌ام شمعم و درخویش میریزم شبی بارانی‌ام آه احساسِ مرا ای کاش میفهمید شهر من به دنبالِ توام بس نیست سر گردانی‌ام؟ 🌷
🏡🔅 سلام🪻 روزبخیر 🍎❤️امروز را زندگی کن فردا را فکر نکن شادی امروزت را از دست نده آنقدر بخند که آسمان دلت از ستاره بارور شود بگذار خورشید از شرق چشمان تو طلوع کند ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
🕯شمع ❣: ﷽ گفته بودم؟... 🌱 🕊 تعجیل در فرج مولایمان صلوات🖐🏻
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
シ︎. 🌕 ماه تیسا🌙 ╭══✾✾✾══╮
シ︎. 🌕 ماه تیسا🌙 ╭══✾✾✾══╮ ♡ ╰══✾✾✾══╯ قسمت452 ازهمان ابتدا دلم شور بدی میزد. یک ریز در گوش وارش می‌خواندم که این جا جای مناسبی برای مانیست وارش هم هربار دست از راضی کردن من نکشید. به ناچار ماندیم. تمام صبح تاعصررا در کافه بیکاربودیم. عصرها تعداد کمی مشتر ی به کافه می آمدند و رسیدگی می کردیم شب تازه در کافه بلوا به پا میشد. شب های بعد از لای در متوجه شدم، که مردهای درون کافه فقط برای دیدن وخوشگذرانی نمی آیند، دور میزی، میزگرد تشکیل می‌دهند وقمار میکنند. پنج روز گذشته بود، دایم به این فکر میکردم که کم کم به سراغ نازلی بروم. باخود به اینجا بیاورمش. عصرشد. زری به کافه آمد. بعد از سلام علیک. وحرف زدن، با دستوری که داد،عصبانی شدم. زری_ازامشب، جای خوابیدنتون توی اتاق میاید به من کمک می کنید. وارش_چیکارکنیم؟ زری_کارخاصی نمیخواد انجام بدید. فقط جلوی همه مردای کافه شراب بزارید، دورو برو مرتب کنید. این شبا کافه شلوغ میشه واز پس کارها تنهایی بر نمیام. وارش_چشم. _چی چیو چشم... زری خانم میشه بگید شما دقیقا تواین کافه چیکارمیکنید؟ اصلا شاید هم این جا کافه نیست؟ شما تو کافه بساط رقاصی راه انداختید. زری _میدونستم تو فضول تراز این حرفایی دختر... ولی خب باید بدونید... نترسید این جا جای بدی نیست.... من شبا کاباره های رقص تشکیل میدم... یه عده آدم میان وخوش میگذرونن... من. هم از خوسگذرونی اون. آدما... هرشب یه پول قُلُمبه تو دامنمه.....بیشتر ازاین بگم. _قمارحروم... شراب حرام.... نگاه به نامحرم.... بی حیایی همه چیز تواین کافه هست. زری_به به... دخترمون چه سر به راهه. برای موندنت این جا به التماس نیفتادم راه باز جاده هم دراز. اگه دفعه دیگه بخوای با حرفات برام دردسر درست کنی قبل ازاین که بری بیرونت کردم. .. ☠🚫 ✍نویسنده: ☾︎★㋛︎𖦹🌾🍁🍂
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دینداری در آخرالزمان 🎙برادران پیامبر(ص) امروز، چه کسانی هستند؟ ┄┅═🔹☫جهاد تبیین☫🔹═┅┄
در جنبش‌های مزخرف‌تون در خصوص استفاده ابزاری از زنان مطلبی نیست!؟ فقط بلدید به نام زنان کاسبی کنید!؟ زن باید فرش سر کنه تا فرش بفروشید زن باید برهنه بشه تا شما مبارزه سیاسی کنید زن باید بیاد تو خیابون تا ابزار دست شما بشه و گرنه شما درد زن و زندگی و آزادی ندارید! ➥ ┄┅═🔹☫جهاد تبیین☫🔹═┅┄