eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
السَّلامُ‌عَلَيْكَ‌یا‌بقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ اَلسّلامُ عَلَیْکَ‌یا مَولایَ یاصاحِبَ‌الزَّمان اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُ الْحِجاز اَلسَّلامُ‌عَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَنُ‌ویاشَریکَ‌الْقُران وَیااِمامَ الْاُنسِ‌وَالْجان چنین نوشته خدا در شناسنامہ‌ه ی دل منم غلام و بنده زاده‌ی خورشید سلام می دهم از عمق این دلِ تاریک به آخرین پسر خانواده ی خورشید 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷یکشنبه تون گلبارون 🌼 لحظه هایی پراز شادی 🌷الهی 🙏 🌼هدیه ی امروز خدا براتون 🌷مهربانی , عشق و محبت و سلامتی 🌼همراه با دلی شاد باشه 🌷آمین🙏 🌼فرخنده میلاد حضرت 🌷سید الساجدين 🌼امام سجاد علیه السلام 🌷مبارک باد 🎉 •━━━━•|•♡•|•━━━━• ⊰ • ⃟♥️྅ ⊰ • ⃟♥️྅
کتاب جای تو اینجاست . قیمت :۱۶۰ تومن (با تخفیف فعلی : ۱۴۰) . داستان زندگی دختری به نام فرناز است که پسری به نام سامان خواستگار اوست ولی با شناخت او، روحیه‌ا‌ش را می‌بازد و در همین بین تصادف می‌کند .این اتفاق شروع امتحان بزرگ زندگی‌اش می‌شود تا در آستانه‌ی یک ازدواج اجباری به خاطر شرایط جدید سلامتی‌اش شود ... . هزینه ارسال با تخفیف خانم نصر ،۲۰ تومن @sefareshroman
⚘اَللّٰہُـمَّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘: 💞🍃 چادر براۍ زن یڪ حریمہ یک قلعه ویک پشتیبان است... از این حریم خوب نگهبانی کنید... همیشه میگفت: به حجاب احترام بگذارید که حفظ آرامش و بهترین امر به معروف برای شماست...😍 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- السلامُ‌عـلَیــڪ‌ یاابٰاصٰالِـحَ‌المَھدے... ♥️ 💛 🌙
••|🌿🕊|•• از شهیدی بگویم که سردار و فرمانده جنگ بود از سرداری بگویم که در شهر کوچکی بنام فاریاب ک با کتاب آن بیست و سه نفر آزاده مردانی که اسارت را شکست دادن معروف شد اما نامی از این دلاور مردان کمتر برده شد شهید حسین تاجیک سردار و فرمانده جنگ بود که از دوستان حاج قاسم ب شمار می‌رفت در کنار ایشان به مبارزه در جبهه های حق علیه باطل پرداخت و حاج قاسم ایشان را خیلی دوست داشت و ایشان زودتر از حاج قاسم شهید شدند و دربلاد شهیدان فرود امدند🌸 روحشون شاد و یادشون گرامی 💚•••|↫ ღـیدانهـ 💚•••|↫
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت ۱۳۱ ........ تغییراتی که در حالات و رفتار خودم می دیدم و احساس عاشقانه ای که در وجود ارین نسبت به خودم به تازگی کشف کرده بودم همگی اولین های زندگی زناشویی من بود که حتی از فکر کردن بهشون هم احساس ذوق و سرخوشی عجیبی وجودم رو غرق در خودش می کرد و من رو مجبور می کرد تا چندین باره خدا رو به خاطر وجود یادش در زندگیم شکر گذار باشم. از جام بلند شدم و وضو گرفتم و دو رکعت نماز شکر به درگاه خودش که ارام بخش و مسکن اصلی قلبم بود خواندم . بعد نماز همون سر سجاده نشستم و قران تلاوت کردم . دلم به قدری سبک شد و فکرم اونقدری از اتفاقات و وقایع اخیر خالی گشت که به چیزی جز خواب فکر نکنم . دو روز بعد ........ صبح زود ساعت ۶ با صدای زنگ گوشیم از جا بلند شدم ..... اولین کاری که کردم به خودم در اینه نگاه کردم .....ابروهام که دیشب بر اثر اصلاح شدن حسابی زیرشون می سوخت رو نگاه کردم .... حسابی تغییر کرده بودم و این کار دست بهار جون بود . با اینکه حال و روز مناسبی نداشت اما حسابی برام سنگ تموم گذاشت و کار اصلاح صورت و رنگ ابروهام رو انجام داد . قبل از رفتن به ارایشگاه به درخواست خود بهار جون دوباره دوش گرفتم و مشغول خشک کردن موهام شدم که گوشیم زنگ خورد . نگاهی که به صفحه گوشی انداختم دیدم ارینه که حتمن اومده بود دنبالم تا منو ببره ارایشگاه . سلام ..... صبح بخیر .... اگر چند لحظه صبر کنی الان حاضر میشم میام دم درب . سلام علیکم خانوم خانوما ..... صبح قشنگ شما هم بخیر .... عجله نکن ... با خیال راحت اماده شو عزیزم .... منتظرتم . با اینکه قرارمون با بهار جون برا ارایشگاه ساعت هفت بود و هنوز وقت بود ولی زودتر خودمو جمع و جور کردم و اماده شدم تا بیشتر از این ارین معطلم نمونه . به همراه ساک لباس و وسایل دیگرم از پله راهی طبقه پایین شدم که دیدم مامان ملیحه و خاله مهناز و عمه منیژه و کتایون و دختر خاله هام و دختر عمه هام همه زیر پله وایستادن و دارن کِل می کشن و هلهله می کنند . مامان ملیحه کلی شکلات و گل پر پر شده ریخت رو سرم و برام اسپند دود کرد : خوشبخت بشی عزیز دل مادر .... قربون دختر قشنگم برم . خدا نکنه مامان جون .... این چه حرفیه ... صورت مامان ملیحه رو بوسیدم : ارین دم درب منتظرمه ... اگر اجازه بدین برم . اِ ........ چرا نیومد داخل ...... حداقل یه صبحونه سرپایی می خوردین و بعد می رفتین . مامان جون تو که خودت میدونی صبحونه خیلی صبح زود بخورم حالمو یه جوری میکنه . خب اشکال نداره جان مادر برات صبحونه و ناهار میدم ارایشگاه کتایون برات بیاره . خلاصه در میان دست و کِل کشیدن اقوام که دیشب منزل مونده بودن و سفره عقد رو چیده بودن راهی بیرون از خونه شدم و دروازه رو باز کردم که دیدم ارین دم درب به کاپوت ماشین تکیه زده ..... اما با دیدنم مثل روح های مسخ شده داره نگاهم میکنه . بیچاره هول کرده بود ..... اول از اینکه بعد از اصلاح صورتم ندیده بودم و دوم اینکه جماعتی که پشت سرم داشتن کِل می کشیدن بیشتر متعجبش کرده بود. بالاخره ارین به خودش اومد و با روی باز و خنده های سر به زیر با مامان ملیحه سلام و علیک کرد و وسایلم رو ازم گرفت و نشستیم تو ماشین . کمی که حرکت کرد هر از چند گاهی نیم خیز میشد سمتم و صورتم رو نگاه می کرد و منم سکوت کرده بودم به رو به رو خیره بودم ...... تا اینکه خودش به حرف اومد : درب رو که باز کردی فکر کردم خودت نیستی عزیزم .... اخه این همه خوشگل بودی رفتی خوشگل ترم کردی ..... میخوای قلبم از خوشی نزنه ؟ بعد یه دفعه کنار خیابون ترمز کرد و کامل برگشت سمتم و منم با دستاش برگردوند سمت خودش و دوباره خیره شد . کمی که نگاهم کرد احساس کردم زیر گرمای نگاهش اگر حرفی نزنم واقعا ذوب میشم . با اینکه خیابون خلوت بود و اول صبحی کسی داخل خیابون نبود اما به نظرم درست نبود اینطور خیره و مبهوت داشت نگاهم میکرد . خود بهار هم دیروز بعد از اصلاح بهم گفته بود که حتی خواهرت کتایون هم بعد از اصلاح اولش اینقدر تغییر نکرد که تو کردی . نویسنده اینجاست https://eitaa.com/joinchat/2555576648Ge0843e450f فقط و فقط با ۴۰ تومن رمان رو همین امروز تا آخر بخونید😍😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh 🌿 ادامه دارد... 🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید. دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
••|🧕🏼😇|•• بہ‌عشقِ‌مٰآدر،یٰآدگآرش‌رٰآپوشیدم، نٰآمِ‌مٰآدرسندخوردھ ‌روۍِ‌دلم؛ محٰآل‌است‌چٰآدرسیاهے‌ڪھ ‌مرٰآ، روسفیدم‌ڪرد؛ڪنٰآربگذٰآرم:)️ 💞•••|↫ 💞•••|↫
••|💚🦋|•• •توبیآرویِ‌خودَت‌رابہ‌مَنِ‌خَستہ‌نِشآن‌دِه •گویَم‌آن‌ݪحظہ‌بِمیرَم‌،بہ‌تَمآشآت‌مے‌اَرزَد♥️• ❍°•یافاطِرُبِحَقِّ فاطمہ‌؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 💚•••|↫ 💚•••|↫
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
10.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان کوتاه ( جواب ابلهان خاموشی ست ) زن : مگر نشنیدی چه گفت؟! مرد: چرا شنیدم،کر که نیستم زن: پس چرا جوابش را نمیدهی؟! بلند شو خرت را ببر کنار تا اسب ناکارش نکرده مرد: تو کارت نباشد زن،حیوان زبان بسته دارد کاه و یونجه اش را میخورد،چکارش داری زن: کاه و یونجه مال صاحب آن اسب است،خساست نکن مرد ! به خاطر یک کاه و یونجه مجانی کار دستمان میدهی صداپیشگان: مینا حمیداوی - علی حاجی پور - مسعود صفری - کامران شریفی - مسعود عباسی - احسان فرامرزی نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای یک شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
- جوانان‌دانشمند‌باید ازخطوط‌مقدم‌علمی جهانی‌هم‌بگذرند...✨ ✋🏼 🧕🏼