میگفت:
نمیخواد یه شبه بشی آیتالله بهجت
قدم به قدم از خدا دور شدی
قدم به قدم باید برگردی به خدا..
کوچیک کوچیک ترک کن..
یکی یکی خطاها رو دور کن..
یکی یکی اصلاح کن خودتو...
نماز نمیخوندی، حالا شروع کن به خوندن
کمکم سعی کن یکی یکی نمازهاتو بخونی
بعد کم کم نماز صبحم پا میشی..
بعد کم کم سروقتش نماز میخونی..
بعد کم کم اضافه میکنی بهش..
هدایت شده از پلاک
[عباس] بابایی نصفه شبی داره تو پایگاه هوایی آمریکا میدوه. کلنکل آمریکاییه از پارتی شبانه اومده میگه عباس برای چی داری میدوی؟ بابایی چی گفت؟ گفت شهوت بهم فشار آورده. دارم میدوم خسته کنم خودمو که گناه نکنم. آمریکاییه که نفهمید خندید و رفت... . خدا چی گفت؟ خدا گفت برای من میدوی؟ نصفه شب میدوی؟ تو آمریکا میدوی؟ زمان شاه میدوی؟ خلبان فانتومی میدوی؟ دور از چشم همه میدوی؟ اونوقت بچهها من رفتم تو هندوستان، دختر و پسر دانشجو تو هندوستان نشسته میخونه و گریه میکنه. من به این مترجمه گفتم اینا مقتل میخونن؟ اینا دارن روضهی امام حسین علیه السلام میخونن؟ گفت حاجاقا شما هندی و اردو بلد نیستی. اینا کتاب «پرواز تا بی نهایت» [شهید عباس بابایی] دارن میخونن و گریه میکنن... .
برای خدا بدو
خدا همه رو دنبال تو میدوونه!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 حاج حسین یکتا
🌐 https://eitaa.com/joinchat/3797614592C4c785700cb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجراهخوشبختیازنظرامامعلی(ع):)
Mohsen Abdolmaleki - Vasiat Nameye Shahid Hojaji 128.mp3
4.73M
دلکندمتوبهترینروزایعمرم؛
روزاییکهمیشدکنارتبهشتدنیاروبسازم🙂💔
یه متنی رو شهید حججی
برای دوستشون نوشته بودن..
که کل زندگیشون تو اون معنی میشه(:
زندگی بافتن یک قالی است
نه به آن نقش و نگاری
که خودت میخواهی؛
نقشه ازقبل مشخص شده است..
تو در این بین
فقط میبافی(:
نقشه را خوب ببین..
نکند قالی بافته ات را
نخرند((((:
آمده ام ، غرقِ گناهم باز
شده عادت ،توبه شکستم باز
در یک هوسِ آنی
از روی جوانی ،
فراموش کرده ام باری ؛ رضایِ ما یاری !
شاید شلوغترین طبقه جهنم..
مال آدمایی باشه که..
که دل دیگران رو شکستن..
و قلب دیگران رو نادیده گرفتن..
شیعه بودن اینجاش قشنگه که مولات کسی که[ مرحب بکشت و دست او بر درب قلعه حلقه زد
با نعرۀ زهرا مدد در را کنار از قلعه زد] امیرالمومنین،حیدر کرار.
هیبت و اسمش کابوسِ شبهای دشمنانش بود ولی وقتی میخواست همسرش خانم فاطمهی زهرا رو صدا کنه بهش میگفته[ای همهی آرزوی من]
آره خلاصه.
- من اگه بستنیفروشی داشتم یا چلوکبابی یا هر مغازهی دیگهای که خوراکی میفروخت، نمیذاشتم هیچ بچهای آبدهنقورتداده و با شکم خالی از جلوی مغازهم رد بشه! نمیذاشتم هیچ آدم بزرگی هم با حسرت بایسته و نگاه ویترین مغازهم کنه! یا کسی بیاد قیمت بپرسه و بعد که دو دوتا چهارتا کرد سرشو بندازه پایین بره!
شاید بگید اینطوری که سر سال ورشکسته میشی؟!
فکر کنم ورشکسته شدن خیلی بهتر از یه زندگی پولداری باشه که کلی آه حسرت پشت زندگیشه!
حالا من گفتم بستنیفروشی و چلوکبابی؟ تو توی ذهنت ویترینِ همین زندگیهای مجازی یه عده رو بیار عزیزجان..