#تزکیه
📗برشی از کتابِ #عارفانه (گوشه هایی از زندگی شهید احمد علی نیری)
در آن دوران نزدیک ترین دوست #احمد بودم.
یک روز به او گفتم:تو این چند سال اخیر، شما در #معنویات رشد کردی ولی من....😞
بعد از کلی اصرار سرش را بالا اورد وگفت: طاقتش را داری؟!
نفس عمیقی کشید و گفت: یک روز با بچه های مسجد رفته بودیم دماوند.
شما نبودی.
یکی از بزرگ ترها گفت: احمد برو کتری را آب کن و بیاور چای درست کنیم.
بعد جایی را نشان داد و گفت اونجا رودخانه است.
به سمت رودخانه حرکت کردم به نزدیکی رودخانه رسیدم.
ناگهان چشمم به رودخانه افتاد؛ یک دفعه سرم را پایین انداختم و همان جا نشستم!
در کنار رودخانه چند #دختر_جوان مشغول شنا بودند.
من همان جا #خدا را صدا زدم و گفتم: خدایا کمکم کن. خدایا الان #شیطان به شدت مرا #وسوسه می کند که نگاه کنم.
هیچ کس هم متوجه نمی شود.
اما خدایا من به خاطر تو از این #گناه می گذرم.🌹
کتری را برداشتم از جای دیگری آب کردم.
مشغول درست کردن آتش شدم.
#اشک همین طور از چشمانم جاری بود.😭
همین طور ک با خدا مناجات می کردم خیلی با توجه گفتم : یاالله ...
یک باره متوجه شدم همه اشیاء اطرافم خدا را #تسبیح می گویند و صدای تسبیح آنها را می شنیدم.
از آن موقع کم کم در هایی از عالم ملکوت به رویم باز شد.😊
#عارفانه
#احمد_علی_نیری
📚 کانال پژوهش های اصولی
https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
هدایت شده از کانال رسمی آیت الله ناصری
هارون الرشید، برای فریب، شکنجه و یا تحقیر حضرت موسي بن جعفرعلیهما السلام در دید مردم، زن بدنام و زیبایی را به بهانه خدمتکاری نزد ایشان فرستاد؛ وقتی زن را به محضر آن حضرت آوردند،فرمود: من نیازی به کنیز و خدمتکار ندارم و او را برگرداند. هارون الرشید از این کار ناراحت شد و گفت: ما با اجازه او، وی را زندانی نکرده ایم تا زن را نیز با اجازه او به آنجا بفرستیم، و دوباره دستور داد آن زن را به زندان برگردانند.
مدتی گذشت،گزارش دادند: آن زن هم مشغول عبادت شد و پیوسته در سجده میگوید: «سُبْحَانَكَ سُبْحَانَك»
هارون گفت: موسی بن جعفر وی را سحر کرده است!
او را با سرعت نزد من بیاورید.
وقتی زن را نزد او بردند، دیدند از خوف خدا میلرزد و مرتب به آسمان نگاه میکند و مشغول نماز شد.
هارون پرسید: چرا چنین میکنی، این چه حالی است که در پیش گرفته ای؟
زن گفت: وقتی محضر امام کاظم ع شرفیاب شدم، او مرتب مشغول نماز و دعا بود. سرانجام به وی عرض کردم: ای مولا و سید من!
آیا کاری دارید که من انجام دهم؟
فرمود: من با تو کاری ندارم.
عرض کردم: مأمور به خدمت شما هستم...
ادامه دارد.
#موسیبنجعفر #گناه #یقظه #توبه #هدایت
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
🔻کانال رسمی آیت الله ناصری
🔷@naseri_ir
هدایت شده از کانال رسمی آیت الله ناصری
فرمود:اینها چه بد فکر میکنند.
ناگهان متوجه باغ بزرگی شدم که پایانی نداشت و با فرشهای زیبا مفروش شده بود، حوریانی زیبا در آن صف کشیده بودند و در دستهای خود ظرفهای آب و طشت برای شستن دستهای آن حضرت آماده ساخته بودند.
از آن موقع تا لحظه ای که غلام به سراغ من آمد من به سجده افتادم.
هارون گفت: شاید این قضایا را در خواب دیدهای؟
آن زن گفت: به خدا قسم همه اینها را قبل از اینکه به سجده بروم با چشمان خود دیدم و سجدهام برای سپاس از آنها بود.
هارون دستور داد از او مراقبت نمایند که این حرفها را به کسی نگوید.
آن خانم دوباره به سجده افتاد و مشغول نماز شد. همیشه کارش این بود و مرتب میگفت: عبدصالح نیز چنین میکرد و من در عالم واقع دیدم که آن حوریان مرا خطاب کردند که از حضور امام کاظم علیه السلام دور باشم و به من گفتند: ما برای خدمت امام موسی بن جعفر برتر و مناسب تر هستیم.
(بحارالانوار، ج 48، ص 238)
#موسیبنجعفر #گناه #یقظه #توبه #هدایت
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
🔻کانال رسمی آیت الله ناصری
🔷@naseri_ir