هدایت شده از زندگی شهیدانه
خواهش می کنم روایت این شهید رو تا آخر بخوونید.
#شهید_غلامرضا_رحمانی
قاسم ابن الحسن دفاع مقدس
🌾جاوید الاثر دانش آموز شهید غلامرضا رحمانی
🌾تو عملیات رمضان اواخر تیر ماه 1361 گردان ثارالله از تیپ 18 جوادالائه «بچه های خراسان» که معروف به گردان ویژه "ضد زره" یعنی تمام نیروهاش "آرپی جی" زن بودن
ماموریت ما منطقه عملیاتی کوشک در شمال شلمچه و در پاسگاه زید عراق بود.
🌾- اون سال بعد از پیروزی خرمشهر ارتش بعث عراق کلی تانک های مدل(T72)که به خاطر داشتن زره ای بسیار ضخیم به "ضد آرپی جی هفت" معروف شده بود خریداری کرد .
🌾- کارشناسان نظامی رو هم از تمام کشورهای باقابلیت مثل فرانسه آلمان و اسراییل و روسیه رو آورده بود پای کارش و زمین ها مقابل مارو مسلح کرده بود میگی چطوری ؟
🌾- مثالاً از جنوب طلاییه تا شمال شلمچه رو خاکریزهای مثلثی زده بود ! که خودش یک کلاس نظامی می خواد یک روایت کامله که در حوصله شما ها نیست !
🌾- قرار شد بچه های گردان ما بعد از شکستن خط با نفوذ به داخل دشمن تانک های دشمن رو بزنه و بعد هم دست بدیم به نیرهای تیپ 17 علی ابن ابیطالب (ع) یعنی بچه های قُمی
🌾- نبرد "تن به تانک" و بهتر بگم نبرد "گوشت و آهن" بود . فقط باید نزدیک تانک ه می شدیم و باهاشون کُشتی می گرفتیم سزشاخ می شدیم .
🌾- بچه های تیپ وقتی شنیدن چنین گردانی تشکیل شده خیلی دوست داشتن بیان تو گردان ما
🌾- یکی از اون قهرمان ها یک نوجوان 15 ساله ای به نام «غلامرضا رحمانی » معروف به غلام رحمانی بود که با التماس و اشک و آه و اصرار زیاد به گردان ما ملحق شد.
ادامه👇👇
هدایت شده از زندگی شهیدانه
🌾- بعد از حرف مصطفی ؛ لحظه ای فرصت سوزی نکردم ؛ چندتا نارنک دادم ریخت تو جیباشو تو جیب پیراهنش . . .
🌾- بغلش کردم و گفتم برو میگم بچه ها رو سرت آتیش بریزن.
🌾- به خودم گفتم: کدوم آتیش ؟ ما چیزی نداریم بزنیم !
🌾- قدم های استوارش به حرکت در اومد ! ذره ای تردید در دلش نبود !
🌾- انگار عاشورا بود و "بلا تشبیه" پنداری قاسم ابن الحسن(ع) که به میدان پا می گذاشت !
🌾- چه خوب بود یکی رجز می خوند و یکی چاووشی می کرد و یک نوحه خوانی می کرد و . . .
🌾- بچه ها رو فرا خوندم به بالای آشیانه ها و خاکریز ها.
🌾- یک دوتا از بچه از آشیانه رفتند به پشت سر غلام و ریختن تو دشت تا حمایتش کنن.
🌾- مهدی و محمود از روبروی تانک ها رفتند تا تانک ها هواسشون به این دو تا جلب بشه .
-
🌾- صدای "شنی " تانک ها رو اعصابمون رژه می رفتن .
🌾- باید مراقب هلی کوپترا باشیم.
🌾- سید محمد با تیر بار به سمت دوتا هلی کوپتر روی سرمون تیراندازی می کرد.
🌾- غلام پرید رو تانک اولی !تانک (PMP) بود. تیر بار چی تانک تا اومد به سمت غلام نشونه بره غلام نارنجک رو انداخت تو برجک تانک . تیربار چی عراقی اومد بیاد از برجک بیرون غلام با مشت زد تو صورتش و پرید پایین . . .
🌾- گرد و خاک تانک نمی ذاشت ببینم غلام کجاست ؟
🌾- تانک اولی از داخل منفجر شد ! صدا انفجار و داغی آتیشش اطراف فرا گرفته بود . . .
🌾- غلام رو دیدم به سمت تانک دومی می رفت که از پشت خورد زمین ! مطمئن بودم تیر خورده بود.
🌾- صدام در نمی اومد ، گلوم خشک خشک بود .
🌾- همه ی زورم رو زدم و فریاد کشیدم : غلام ! غلام ! غلام ! بیا این طرف.
🌾- تیر خورده بود تو سینه ش
🌾- به سختی بلند شد.
🌾- دوباره خورد زمین دور خودش تاب می خورد.
🌾- نمی دونم چند تا تیر خورده بود
🌾- به طرف ش دویدم : غلام ! غلام ! لامصب بلند شو تانک ! تانک !
🌾- غلام بلند شد و تا رو به تانک عراقی کرد، تانک به قامت از روی بدن غلام ! نه ! "قاسم ابن الحسن" رد شد.
🌾- غلام زیر شنی های آهنی تانک عراقی " رنده " شد.
🌾- از پشت تانک خاک و خون و گوشت و مو و پوست و قلب و تکه های لباسش به هوا پخش شد .
🌾- هنوز صدای "خُرد" شدن استخوان های غلام تو گوشم می پیچه...
ای زخونت گشته صحرا لاله گون
دست وپا کمتر بزن درخاک وخون
گریم ونالم براین عمر کمت
سخت می سوزم زسوز ماتمت
ازچه غم غرق ملالت کرده است
سُمّ اسبان پایمالت کرده است
دوست دارم همچو گل بویت کنم
غرق بوسه روی نیکویت کنم
اشک می گیرد ره چشم مرا
چون روم بی تو بسوی خیمه ها
جسم پاکت را به خیمه می برم
می گذارم درکناراکبرم
از فروغ حُسن نورانی شدی
درمنای عشق قربانی شدی
زد شرر این غم دل وجان مرا
اُمتا ! گریه کنید زین ماجرا
راوی: حاج آقای پیراسته
#خاطرات_شفاهی
#شهید_غلامرضا_رحمانی
http://eitaa.com/shahidaneh110