همراهان عزیز
برای تهیهی شیر و پوشک سه نوزاد سادات نیازمند این پتوی نوزاد بافت، با نخ ترک و آستری ملحفهایی به فروش میرسد.
با ابعاد ۱۱۰در ۱۰۷ضد حساسیت و آلرژی برای نوزادی تا دوسال قابل استفاده است.
ترکیب رنگ برای نوزاد پسر و دختر هم مناسبه
در این ایام مبارک بسمالله بگید به امید خدا با توکل به ذات مقدسش با علی بگید.
علی نگه دار عزیزانتان باد🙏🏻
۰۹۳۰۳۹۲۷۹۹۱
👆🏻 شماره موبایل جهت تماس
🛑 چادر #گران نخرید 🛑
💣 خرید چادر به قیمت تولید 🤔
💰#ارزان_ترین فروشگاه چادر مشکی کشور
🎁روسری رایگان+ 60 تومان تخفیف🎁
لینک هدایای خرید یک چادر مشکی🤩🤩👆
🎁هدایای ویژه: چهارده حرز، مفاتیح رنگی زیبا، مهر و تسبیح، زعفران، اسپند، پارچه سبز، چهار قرعهکشی عالی و ارسال رایگان
🔰لیست قیمت تولیدی چادرها در
گروه تولیدی چادر کربلا 😍👇
https://eitaa.com/joinchat/3547398199Cf7e1bfc230
به وقت بهشت 🌱
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨ ⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜ #رمان_بشری #به_قلم_میممهاجر #برگ18
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ185
کپیحرام🚫
لرزش همهی وجود بشری را در بر گرفت. انگار در آن سرمای بهمنماه، یک سطل آب سرد روی سرش ریخته بودند.
خدایا من مگه چه قدر توان دارم؟
چهقدر ظرفیت دارم؟
صدایی توی سرش اکو میشد: خدا هر کسی رو قدر ظرفیتش امتحان میکنه. قدر ظرفیتش!
بشری سرش را گرفت بالا ولی نگاهش را به صورت و چشمهای کثیف حامد نداد. خودش هم نمیدانست با چه اطمینانی این حرفها را زد.
_امیر این کار رو نمیکنه!
حاند پوزخند زشتی زد.
_حالا که کرده.
_من امیرمو میشناسم.
حامد با لحن مشمئزکنندهای بلند گفت: خیانت کرده.
این کلمه در ذهن بشری پشت سر هم تکرار شد.
خیانت... خیانت... خیانت...
حامد هنوز داشت چرت و پرت میگفت. بشری کلید را توی قفل چرخاند. در را باز کرد و تمام ناراحتیاش را سر در بیگناه خالی کرد.
به پای حوض رسید. در هنوز داشت تق و توق میکرد و میلرزید. بغض بشری ترکید. با بلندترین صدایش زیر گریه زد. همه چیز تمام شده بود. نازکترین طناب وصل آنها پاره شده بود. قدمهای سستم بشری را تا تاب رساند. توانی نداشت. زانو زد کف حیاط. دستها و صورتش را کف تاب گذاشت و های های گریه کرد.
هوای گرگ و میش غروب و بشری تنها در حیاطی که با کورسوی چراغ قدیمی تراس کمی روشن شده بود، داشت زار میزد.
آنقدر بلند گریه میکرد که صدای اذان را واضح نمیشنید.
کجایی امیر؟ دلم تو رو میخواد. همین جا روی همین تاب. بشینیم کنارم و با تکونای پات تابم بدی.
کجایی؟! دلم شونههای گرمتو میخواد، عطر نفسگیرتو.
کجایی که دلم واسه خندههات تنگ شده. واسه صدات.
خیلی ضجه زد. تا به آن روز از چیزی تا آن اندازه نا احت نشده بود. نای بلند شدن نداشت، پای رفتن هم. اما نیرویی او را از جایش بلند کرد. به طرف خانه کشاند. شاید جذبهی اذان بود. بشری پکر و منگ توی خانه رفت. گرمای دلپذیر خانه، تاثیری روی حال او نداشت. سجادهی کوچکی از کنار میز تلفن برداشت. کیف و چادر خاکیاش را گذاشت کنار و نیت گرفت. بعد از نماز عشا، سر به مهر گذاشت. شانههای لرزید و گریه را از سر گرفت.
با صدای نگران مادرش به خودش آمد. سر از مهر برداشت و نشست. خودش میدانست تمام صورتش از اشک خیس شده. زهراسادات به طرف دخترش قدم تند کرد. بعد از دوماه آغوشش را برای بشری باز کرد. بشری مثل حبه قندی در چای، توی آغوش گرم مادرش حل شد. آغوشی که از بعد از رفتن امیر از آن محروم بود.
_چت شده بشری! داری جون به سرم میکنی!
بشری حرف نزد. نمیتوانست. دست خودش نبود. مثل ماهی کوچکی از آغوش زهراسادات لیز خورد. کیف و چادرش را روی زمین کشید و رفت بالا. زهراسادات دلواپس و وارفته دخترش را صدا میکرد.
_کجای میری! تو که منو کشتی! چی به سرت اومده؟
بشری برگشت و نگاهش کرد.
_هیچی نیست مامان. ممنونم که هستی!
زهراسادات دهان باز کرد که حرفی بزند، بشری زودتر گفت:
_بذار تنها باشم. هیچی نمیخوام. شام هم نمیخوام. فقط بذار تنها باشم.
جلوی نگاه غمگین زهراسادات، از پلهها بالا رفت. دلش میگفت خودتو داغون نکن، امیر خیانت نمیکنه.
آرنجش را روی قاب پنجره گذاشت. زل زدم به پنجرهی روبه روییاش. دلش میخواست امیر پنجره را باز کند. بشری ببیندش.
امیر! هیچی بدتر از این خبر نبود برام.
کاش مونده بودی هرچند دوستم نداشتی.
کاش نگهات داشته بودم.
پاهایش یارای ایستادن نداشت. نشست کف اتاق.
زانوهایش را بغل کرد. گهوارهوار خودش را تاب میداد.
از وقتی رفتی درد خودم سر جاش بود، حرفای خونوادهام یه درد دیگه!
تحمل کردم چون فکر میکردم تو اینجوری راحتتری.
فقط بابا کوتاه اومده و باهام بهتر شده، مامان هنوزم همونطوره.
خونوادهی تو هم که نه گرمند نه سرد. نمیدونم چی گفتی بهشون!؟
فقط رفتار ایمان هنوزم مثل قبلِ.
اون سختیا چیزی نبود. این دردو نمیتونم تحمل کنم.
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌿🌿🌿
✨رو به ششگوشهترین قبلهی عالم، هر روز . . .
✨بردن نام حسینابنعلی میچسبد؛
💠السلامعلیالحسین
💠وعلیعلیابنالحسین
💠وعلیاولادالحسین
💠وعلیاصحابالحسین
#روز_و_روزگارتون_حسینی ♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت دعایعهد
قرار صبحگاهی به وقت بهشتیها🦋
فقط هشت دقیقه وقت بذاریم🥀
#صبحتبهخیرامامجان ♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠🌿💠🌿💠🌿💠🌿💠
بین مکه تا مدینه پر شده از نور داور
گل بریزید گل بریزید آمده موسیبنجعفر
🌺🌸🌼🌺🌸🌼🌺🌸🌼
🌺🌸🌼🌺🌸🌼🌺🌸🌼
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌴🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊🌴
خوش به خال کاطمینیها که هر روز خدا
با سه تا خورشید میگردد طلوع صبحشان
🌤🌸🌤🌸🌤🌸🌤🌸🌤🌸
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
خجـسته میـلاد هفتمیـن پیشـوای خیـر و خوبـی، فخـر عالـم امـکان، هفتمیـن قافـله سـالار کاروان صبـر و شکیبایـی باب الحوائـج امام موسـی کاظـم علیهالسـلام بر همگان خجسته باد.
🌱🌺🌺🌱🌺🌺🌱🌺🌺🌱🌺🌺🌱
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀
صلیاللهعلیکیاموسیبنجعفرالکاظم🌿
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
سلام
خانم مهاجر برای بازنویسی رمان در این قسمتها نیاز به وقت و مشورت دارند. امکان داره امشب رمان ارسال نکنند
منتظر نباشید
🌿🌿🌿
✨رو به ششگوشهترین قبلهی عالم، هر روز . . .
✨بردن نام حسینابنعلی میچسبد؛
💠السلامعلیالحسین
💠وعلیعلیابنالحسین
💠وعلیاولادالحسین
💠وعلیاصحابالحسین
#روز_و_روزگارتون_حسینی ♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت دعایعهد
قرار صبحگاهی به وقت بهشتیها🦋
فقط هشت دقیقه وقت بذاریم🥀
#صبحتبهخیرامامجان ♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
#سکنجبین 🍹
حتے خـیالِ بــےتـو شـدن مےڪُشد مرا
ڪارم بہ روزهـاے جدایـے نمےڪِشد...
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
✒𝑍:
سلام علیکم🌷
خب!
چه سودی داره حامد بخواد خبر به اصطلاح خیانت امیر رو به بشری برسونه؟!
مثل قبل!
منفعتش چی بود برای حامد که بشریو امیر برن خارج تحصیل کنن؟
یعنی پیشرفت امیر اینقدر برای این رفیق شیطانی مهمه؟
نه!...
حامد همینرو میخواست.. جدایی امیرو بشریرو؛ اینکه چشم نداره خوشیو همسر پاکِ امیر رو ببینه.
اون حتی نمیتونه موفقیتو پیشرفت امیر رو ببینه... چه برسه به اینکه بخواد کمکش کنه.
و شاید اهداف دیگهای داره که فعلا نامشخصه!
این نشون میده چقدر یه دوست میتونه اثرگذار باشه.
زندگیتو به خدا نزدیک کنه.
یا نه! تورو از همسرتهم دور کنهو زندگیتو به هم بپاشه! باعث گناه بشه
قطعا حامد برای امیر هیچوقت مثل بشری برای نازنین نخواهد بود.
این یعنی در انتخاباتمون دقت کنیم.
#تحلیل_بشری
⚜⚜🕊⚜⚜
شکرش میان این همه سر، سروری شدیم
مانند یازده پسرش مادری شدیم
یکشنبههایفاطمی🌱🌸
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
لینک برگ ۳۵
https://eitaa.com/In_heaventime/4962
لینک برگ۴۰
https://eitaa.com/In_heaventime/5623
لینک برگ۴۵
https://eitaa.com/In_heaventime/6433
لینک برگ۵۰
https://eitaa.com/In_heaventime/7310
لینک برگ۵۵
https://eitaa.com/In_heaventime/8442
لینک برگ۶۰
https://eitaa.com/In_heaventime/8606
لینک برگ۸۰
https://eitaa.com/In_heaventime/9566
لینک برگ۱۰۰
https://eitaa.com/In_heaventime/10543
لینک برگ۱۲۰
https://eitaa.com/In_heaventime/11745
لینک برگ۱۴۰
https://eitaa.com/In_heaventime/12902
لینک برگ۱۶۰
https://eitaa.com/In_heaventime/14262
لینک برگ۱۸۰
https://eitaa.com/In_heaventime/15406
به وقت بهشت 🌱
سلام خانم مهاجر برای بازنویسی رمان در این قسمتها نیاز به وقت و مشورت دارند. امکان داره امشب رمان ار
سلام عزیزان بنا به همین دلیل چند روز به نویسنده مهلت بدید
سپاسگزاریم🌹🌹🌹🌹
🌿🌿🌿
✨رو به ششگوشهترین قبلهی عالم، هر روز . . .
✨بردن نام حسینابنعلی میچسبد؛
💠السلامعلیالحسین
💠وعلیعلیابنالحسین
💠وعلیاولادالحسین
💠وعلیاصحابالحسین
#روز_و_روزگارتون_حسینی ♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت دعایعهد
قرار صبحگاهی به وقت بهشتیها🦋
فقط هشت دقیقه وقت بذاریم🥀
#صبحتبهخیرامامجان ♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
عکسنوشته✨
#ارسالی_آینور 🌷
✍🏻مٻــممـہاجـر
#بـُشــرے
#بهوقتبهشت
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
عکسنوشته✨
#ارسالی_آینور 🌷
✍🏻مٻــممـہاجـر
#بـُشــرے
#بهوقتبهشت
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
امیر دست تو موهاش میکشید.
با انگشت صورتش رو نوازش میکرد.
اینها کارهایی بود که به بشری آرامش میداد.
کم کم نفسهای بشری منظم شد و خوابش برد.
پیشونیش رو بوسید.
_ قربونت برم من که وقتی میخوابی صد برابر معصومتر میشی.
پتو رو روی شونههای بشری کشید.
بشری بیاختیار تو همون حالت خواب، لبهی پتو رو گرفت و تا روی سر خودش کشید. بشری عادت داشت سرش رو زیر پتو ببره.
حتی تو چله تابستون.
امیر خندهاش گرفت.
_ فینگیلیِ خودم.
از روی پتو سرش رو بوسید.
باز هم خندید
_ خفه نشی یه وقت......
https://eitaa.com/joinchat/3313696837C697aa8e7b4
📣📣📣 کانال VIP رمان بشری♥️
#رمان_تا_پایان_بارگزاری_شده
😍😍
کانال خصوصی برای عزیزانی که برای خوندن رمان بشری عجولند☺️
دوستانی که مایل هستید مبلغ ۳۵۰۰۰ تومان رو به این شماره حساب به نام خلیلی واریز
6273 8110 8062 3918
و عکس فیش واریزی و شمارهی پیگیری رو به این آیدی ارسال کنید
@Heaven_add
تا لینک کانال خصوصی رو برای شما ارسال کنند😊🌹