فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 درخواست جالب زن بارداری که ۱۸ ساعت زیر آوار بود از مامور هلال احمر!
✅متن برتر:
داریم به سمتی میریم که؛
بی حیایی = مُد
بی آبرویی = کلاس
دود = تفریح
رابطه با نامحرم = روشنفکری
گرگ بودن = رمز موفقیت
بی فرهنگی = فرهنگ
پشت کردن به ارزشها
و اعتقادات = نشانه رشد و نبوغ
خوردن حق دیگران = زرنگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختران این خاڪ؛
برای داشتن ایرانِقوی پدر میدهند
اما روسری نه....🇮🇷✊🏻'
#استوری ،، #زن_عفت_افتخار
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه فرمول کلّی :
برای اینکه مطمئن باشم قضاوتها و موضعگیریهام درسته یا نه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧#کلیپ🔸دوران حیرت در آخرالزّمان!!!
👌بسیار شنیدنی و تأثیرگذار،والدین گرامی، کلیپ های اینچنینی رو بافرزندان عزیزتون ببینید
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و خدا
شب را آفرید
برای دلتنگی،
برای بندههایش...
#ترتیلسورهمزمل✨
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و خدا
شب را آفرید
برای دلتنگی،
برای بندههایش...
#ترتیلسورهمزمل✨
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱#پیشنهاددانلود
خسته شدی ؟
کار سخت شده؟
حس میکنی دیگه کار از کار گذشته؟
فکر میکنی هر چی بدوئی هیچی درست نمیشه!؟
⛔️ شما بعنوان یک منتظر، در معرض یک خطر بزرگ قرار داری ❗️
35.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😯حقایقی در این فیلم مشاهده خواهید کرد، که احتمالا شما را غافلگیر می کند.
2⃣بخش دوم
پس پیشنهاد میکنم حتما تا انتهای این فیلم که در سه بخش ارائه شده است را ببینید.
۵۶ ماده سمی که در نان وجود داره☠️
پروژه کاهش جمعیت جهان
❌۵۶ ماده سمی☠ که در #نان وجود دارد.😳
#پویش_ملی_نان_سبوسدار_به_سفره_خانوارها_بازگردد
پویش ملی نه به نان با آرد سفید را اینجا امضا کنید👇👇👇
https://www.farsnews.ir/my/c/101123
همه این پویش را حمایت کنید
#پویش_ملی_ممنوعیت_واردات_تراریخته
پویش ملی نه به واردات تراریخته را اینجا امضا کنید
https://www.farsnews.ir/my/c/35465
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞⃟🍇
رویامہرویامہڪربلا...💔😍
«" 🧡 حُبُّ الحُسـ❤ــیـن هُویَّتُنا... 💚"»
•••
یک دختر ایرانی در حضور میلیون ها مرد و در مقابل کل دنیا پشت تریبون قرار می گیرد و مسائل روز را با بصیرت تحلیل می کند، ملت را به تلافی تهییج می کند.
این صحنه زیبا مرا یاد خطبه های دختر پیامبر و دختر حضرت امیر در کوفه انداخت.
✅ این نتیجه ایستادگی رهبری در مقابل دو گروه است:
#تفریطی هایی که تلاش کردند زن را وسیله چشم نوازی مردان قرار دهند
#افراطی هایی که با برداشت غلط از دین، خواستند زن را در خانه محبوس کنند.
رهبری اول حامی حضور علمی، ورزشی، اجتماعی و سیاسی دختران ایرانی در این سال ها بود.
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#کافیه_هرچی_لباس_خواب خریدی و سایزت نبوده!!!!!!؟؟؟؟؟ 😳😳😳
#اینجا لباس خواب به سایز خودت دوخت میشه باورت میشه؟؟!!!! 😳
#حتی برای سایز بزرگااااا☺️🦋🦋
#مشاوره در انتخاب مدل و پارچه✔️
#لباس خواب راحتی✔️
#تنوع بینظیر در پارچه✔️
#فقط کافیه سایز بگی✔️
#خداحافظ_فررری-سایز😍
https://eitaa.com/joinchat/442957996C338829205c
https://eitaa.com/joinchat/442957996C338829205c
🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷
دیگه وقتشه موقع خواب هم خوشتیپ باشی😉
بونه هم نیار که چاقم یا لاغرم🤭
این خانوم یه شاهخیاطه که با کمترین هزینه، خوشگلترین لباس خواب رو فیت تنت میدوزه واسهات
https://eitaa.com/joinchat/442957996C338829205c
🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
#مولایمن
🍂ای بغض گلوی منتظرها برگرد
ای مقصد خواهش و تمنا برگرد...
🍂ما درد کشیده های هجران توایم
با مرحمی از جنس معلا برگرد...
🍂با آمدنت بهار هم می آید
با عطر خدا ز عرش اعلا برگرد...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
عصرتون مهدوی
الهم صل علی محمدوال محمدوعجل فرجهم
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
﷽
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
#امام_زمان
#ایران
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_مخلیلی
#برگ286
کپیحرام🚫
بعد از ظهر گرم تابستانی، زیر درختهای سپیدار کهنسال، تا رسیدن به محلهی خودشون قدمزنان رفت.
سر کوچهی خونهی سعادت پیچید داخل. بستهی هدیههاش رو محکم تو دست فشرد.
جلوی در، لختی مکث کرد و دکمهی زنگ رو فشرد.
بدون اینکه بپرسند کیه، در رو باز کردند.
وارد حیاط شد و طبیعی بود که یک عالم خاطره جلوی چشمش جون بگیره یا نه، بهتره بگم دنیایی از خاطرات روی سرش آوار بشه...
تو هپروت نبود اما قدمهاش رو بین زمین و آسمون برمیداشت.
با صدای شیرین پسر بچهای حواسش جمعتر شد و به این دنیا برگشت.
با دیدن مردمهای مشکی علی، پاهاش از حرکت ایستاد. نایلون توی دستش شل شد.
بیخیال خاکی شدن چادرش، زانو زد روی موزاییکهای قرمز و سفید کف حیاط و علی رو که با دو به طرفش اومده بود رو بغل گرفت.
حدوداً هفت ساله شده بود. با قدی بلندتر و کمی لاغرتر از قبل.
-خوبی قربونت برم؟ چه بزرگ شدی ماشاءالله!
کمی صورت کوچولو و معصوم علی رو دور نگه داشت.
جزء جزء صورتش رو از نظر گذروند.
چند ثانیه چشمهاش رو بست.
نمیفهمم چرا جدیدا بیشتر به یادش میافتم؟
یه مدت خیلی راحت بودم، حداقل فقط وقتهای تنهایی به یادش میافتادم ولی... حالا...
گونهی علی رو نوازش کرد. صورتش کمی کشیده شده بود و همین باعث میشد بیشتر از قبل شبیه امیر نشون بده.
نفسی سنگین کشید و از جاش بلند شد. نفسی که بیشتر شبیه آهی غلیظ بود.
دست علی رو گرفت و خدا رو شکر کرد که از کلاه نقابدار پسرونهای خوشش اومد و به نیت علی براش خرید.
حتماً خیلی خوشحال میشد که ببینه بشری براش هدیه خریده.
سرش رو که بالا گرفت، چشم تو چشم شد با چهار جفت چشم که دلتنگی از نگاهشون میبارید.
نفهمید کی به اونها رسید. اصلاً فکر نمیکرد که دلش برای اونها تنگ شده باشه.
بعد از روبوسی با مریم و نسرینخانم، با حاجسعادت دست داد و با ایمان هم احوالپرسی کرد.
نیم ساعتی نشسته بودند. از هر دری حرف زدند و هیچ کس حتی اشارهای هم به امیر نکرد.
انگار یادشون رفته بود این بشرایی که الآن دارند انقدر باهاش گل میگن و گل میشنون، به برکت ازدواجش با امیر هست که امروز تو جمعشون حاضر شده.
هوا رو به خنکی میرفت که تصمیم به برگشتن گرفت.
همونطور که روسری حاشیهدار سنتی رو به نسرین خانم داد و کیف پول چرم قهوهای رنگ رو دو دستی جلوی حاجسعید گرفت، از بورسیهی تحصیلی دکتراش هم گفت.
برق تحسین رو از نگاه هر چهار نفرشون میتونست بخونه. اما حسرتی رو هم تو نی نی چشمهاشون دید که چاشنی اون خوشحالی میشد.
کلاه طرح چهارخونهی سفید و سرمهای رو هم مقابل علی گرفت.
-خدا کنه اندازهات باشه
مریم مثل همون گذشته که همیشه گرم و خواهرانه رفتار میکرد، لبخند زد و تشکر کرد.
-دستت درد نکنه. یادت به علی هم بوده!
خونوادهی سعادت با وجود تعارفهای بشری، تا در حیاط بدرقهاش کردند.
برای بار سوم در اون روز صورت نسرینخانم رو بوسید و رفت.
در حیاط که بسته شد، بغض نسرینخانم هم شکست. بغضی کهنه که با دلسوزی مادرانه همراه شده بود.
-هیچوقت خودم رو نمیبخشم که این دختر رو انداختم توی هچل
✍🏻 #مخلیلی (مهاجر)
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا