eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.8هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
1 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
با این کارا شهادت میاد سراغت، لازم نیست تا سوریه بری :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👳‍♂استاد پناهیان: 🔴 ظهور وقتیه که امام زمان صدا بزنه خدایا اینا دیگه طاقت ندارن ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥صحبت های کوبنده رفیق شهید آرمان در مراسم وداع...شهید آرمان علی وردی 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب🌸✨🌸 یڪ سبد محبت💕 یڪ دنیا عشق💞 یڪ عالم خوشبختے🌸 یڪ دشت لالہ🌷 یڪ ڪوه دوستے💞 یڪ آسمان ستاره🌟 یڪ جهان زیبایے🥰 یڪ دامن نیڪ نامے🌸 و یڪ عمر سرفرازے😇 از خداوند براتون خواهانم✨🙏✨ شبتون پر از عطر خدا 🌸
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 بر خلاف تصور راننده، بشری با روی خوش سلام کرد. البته به زبان ایرانی. راننده گنگ نگاهش می‌کرد که دوباره بشری سلام کرد اما این بار به زبان آلمانی. -هالو راننده مردد جوابش رو داد. چمدان‌هاش رو برداشت و راه افتاد. حتما به طرف ماشین می‌رفت. پشت سرش راه افتاد تا به ماشین رسیدند. در رو براش باز کرد و چمدان‌هاش رو توی صندوق جا داد. نگاه خیره‌ی آدم‌هایی که رد می‌شدند نه از چشم بشری دور موند و نه از چشم راننده. حتی بعضی‌هاشون برای چند لحظه مات می‌ایستادند و نگاهش می‌کردند. راننده چیزی نمی‌گفت و این سکوتش برای بشری در اون لحظات بهتر از هر چیزی بود. اول این‌که خستگی سفر رو به تن می‌کشید و دوم هم آلمانی رو روان صحبت نمی‌کرد و هنوز احتیاج داشت که تمرین کنه. ده روز دیگه کلاس‌هاش شروع می‌شد و تا اون زمان می‌تونست مکالمه رو کار کنه و بیشتر راه بیفته. مسلماً هر اندازه هم که نخبه باشی، با یک دوره‌ی فشرده‌ی شش ماهه‌ی آموزش زبان آلمانی نمی‌تونی مثل خود آلمانی‌ها صحبت کنی. ساعت گرفت تا رسیدن به سوئیتش، نزدیک به چهل و پنج دقیقه تو راه بودند. گوشیش رو از حالت پرواز خارج کرد و پیاده شد. راننده داشت چمدان‌ها رو پیاده می‌کرد و بشری نظرش به باغچه‌ی سرسبز جلوی در خونه‌اش جلب شده بود. باغچه‌ی چمن‌کاری با نرده‌های فلزی، پر از گل‌های رز‌ سفید و قرمز. اولین لبخند همان‌جا به لب‌هاش اومد. نگاهی گذرا به سرتاسر خیابون کرد. سمت راست خیابون، سوئیت‌های دانشجویی بود و ساختمان‌های سمت چپ مسکونی و متعلق به شهروندان آلمانی بودند. کلید رو از راننده گرفت. -ممنون باز هم نگاه راننده رنگ سوالی گرفت. و این بار هم بشری به آلمانی ترجمه کرد براش. -دَنکشوون وارد خونه شد. در رو به هم زد. اول همه‌ی خونه رو نگاه و وارسی کرد. یه سالن سی متری، آشپزخونه‌ی شاید نه متری و یک اتاق پانزده متری مستردار. بینیش رو به حالت چندش جمع کرد. هیچ‌وقت از دستشویی توی اتاق خوشش نمی‌اومد اما چه می‌شد کرد؟ باید کنار می‌اومد. به هر حال همه جا که خونه‌ی باباش نبود... شونه‌اش رو بالا انداخت. می‌گذره دیگه. باید سر کنم. نشست کف اتاق و زیپ چمدان لباس‌هاش رو باز کرد. چند دست مانتوهای بلند و آزاد با آستین‌های خفاشی و چند تا هم مدل عبایی آورده بود. اون‌جا نمی‌تونست چادر بپوشه اما می‌تونست بهترین حجاب ممکن در اون شرایط رو داشته باشه. چادر کریستال خوش دوخت و خوش حالتش رو جلوی صورتش گرفت. با حسرت بویید، مثل عزیزش باهاش رفتار می‌کرد. چادر رو سر چوب‌ لباسی زد و تو کمد آویزان کرد. همه‌ی لباس‌هاش رو جا داد. آب حمام رو چک کرد. نیاز داشت به یه دوش تا از کرختی که بیشتر مربوط به روانش می‌شد تا جسمش، بیرون بیاد. صدای گوشیش از تو اتاق اومد. حتما خانواده‌اش بودند. پوفی کشید. می‌خواست بعد از حمام، وقتی که سرحال می‌شد باهاشون تماس بگیره ولی... آب سرد به صورتش زد تا از بی‌حالی دربیاد و قبل از این‌که تماس قطع بشه خورش رو به گوشی رسوند و با بشاش‌ترین حالت ممکن جواب داد. ده دقیقه با پدر و مادر و خواهرش صحبت کرد. تماس رو که قطع کرد. زد زیر گریه. هر اندازه هم که می‌خواست محکم باشه و آروم، حق دلتنگی رو که دیگه داشت. زیر دوش تا چند دقیقه گریه می‌کرد. کم کم حال خوشی بهش دست داد. آب گرم حالش رو جا می‌آورد. حوله‌اش رو پوشید و داشت نم موهاش رو می‌گرفت که باز هم صدای زنگ گوشی بلند شد. اما این‌بار صدای تلفن خونه بود. از طرف دانشگاه تماس گرفته بودند. برای این که ببینند مشکلی نداره. همه چیز خوب هست و یا اگه از خونه خوشش نیومده، براش عوض کنند. گوشی رو سر جاش گذاشت. هنوز یه ساعت نیست من اینجام. چه میدونم چیزی کم هست یا نه! لباس‌هاش رو پوشید و برای خوردن آب به آشپزخونه رفت. در یخچال رو که باز کرد با انباری از میوه و خوراکی رو به رو شد. خب پس فعلا از گشنگی نمی‌میرم. کنجکاو شد و در کابینت‌ها رو هم همون موقع باز کرد. چی می‌دید! خیلی از خشکبار و حبوباتی رو که ایرانی‌ها مصرف می‌کردند تو کابینت دید. خدا پدرتون رو بیامرزه. مونده بودم چی بخورم این مدت. با اون چیزهایی که مامان تو چمدون گذاشته برام میشه یه وقت‌هایی هم آشپزی سنتی راه بندازم.
پتوی سبکی برداشت و روی کاناپه‌ی جلوی تلویزیون دراز کشید. به غیر از درد تنهایی، حتی می‌ترسید بخوابه. زمانی که ارشد می‌خوند هم تنهایی کشیده بود اما اون‌جا فرق داشت. اون‌جا ایران بود و پنجره‌ی سالن و اتاقش رو به حرم. حالا... این‌جا، کشور غریب، تو خونه‌ای که همه پرده‌هاش رو کشیده بود تا کسی از بیرون نبیندش و راحت باشه. حتی جرات نکرده بود لباس آزاد بپوشه. چون می‌ترسید... ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
31.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📜 تصویرسازی . موشن 📌 آرتین . زندگی . تنهایی طراح: مهناز صابرپور موشن: فائزه مجیدی @foriran1401
🍃السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدیّ یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریڪَ القرآن یا امامَ الاِنسِ والجانِّ سیِّدے و مولایَ ! الاَمان الاَمان.. تعجیل در فرج آقاصاحب الزمان‌صلوات 🌱
🔴 در سخت‌ترین مواقع هم افسرده نباشید⬇️ 🔸انقلاب با چهره‌ها و دل‌های افسرده تضمین‌شدنی نیست. انقلاب با دل‌های پرشور و چهره‌های شاداب تضمین می‌شود (تکبیر حضار)... 🔸هیچ‌کس مرا در این دوره نشیب و فراز انقلاب در سخت‌ترین مواقع، نتوانسته است با قیافهٔ افسرده ببیند. چرا افسرده باشیم؟ ما که به دنبال إحدی الحُسنَیَینیم؛ یا یا پیروزی، دیگر چرا افسردگی؟ 🔸 افسرده نباشید چهره‌ها شاداب باشد، نشاط داشته باشید.آن‌وقت شعارتان همین است که آمریکا و مزدورانش هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند. (تکبیر حضار). 🔸ما در زیر بار سختی‌ها و مشکلات و دشواری‌ها قد خم نمی‌کنیم. «ما راست‌قامتان جاودانهٔ تاریخ خواهیم ماند.» تنها موقعی سرپا نیستیم که یا کشته شویم و یا زخم بخوریم و بر خاک بیفتیم و الّا هیچ قدرتی نمی‌تواند پشت ما را خم بکند (تکبیر حضار).
📸 قتلگاه شهید آرمان علی‌وردی در شهرک اکباتان تهران
🔹وقتی فیلم تأسف بار اهانت دانشجویان به رهبری را دیدم که در شعارشان دست آقا را تمسخر می کردند، یاد این نقل تاریخی افتادم که تمسخر و اهانت و استهزا ، کار همیشگی دشمنان تشیع بوده است !! أصْبَغ‌ بن ‌نُباته‌ می‌گوید: امیرمؤمنان‌ امام علی علیه ‌السلام، به ‌ما امر فرمود که ‌از کوفه‌ به ‌مدائن ‌برویم‌‌. روز یکشنبه به ‌راه‌ افتادیم‌‌. در میان‌ راه‌، از میان ما «عمْرو بن‌حریث‌» و «أشعث‌ بن‌ قَیْس» و «جَریر بن‌عبدالله ‌بَجَلی» با پنج ‌نفر دیگر جدا شدند و راه خود را به سوی ‌حیره ‌کج کردند و به ‌ما گفتند‌: چون ‌روز جمعه ‌فرا رسد ما در ‌مدائن ‌به ‌علی(ع)‌ می‌رسیم ‌و قبل‌از آنکه ‌مردم ‌برای ‌نماز جمعه‌ مجتمع‌ گردند می‌آییم‌ تا نماز را با علی(ع) ‌بخوانیم‌‌. آنها به دیاری رسیدند که به آن‌ «خَوْرنق» یا «سَدیر» می‌گفتند‌. آن‌ هشت ‌نفر در خورنق یا سدیر در وقت ‌ظهر ‌نشستند و به خوردن ناهار مشغول شدند. یک‌ ضب (سوسمار) از جلوی‌ آنها گذشت‌‌. آن ‌را صید کردند‌. عَمرو بن‌حریث، دست‌ سوسمار را باز کرد و (با لحنی تمسخر‌ آمیز) به‌ همراهان‌خود گفت‌: با این‌ سوسمار بیعت ‌کنید. این امیرالمؤمنین شماست‌‌. آن‌ هشت ‌نفر با آن ‌سوسمار بیعت‌ کردند و سپس‌ آن ‌را رها کردند و خودشان ‌از آنجا به ‌مدائن‌ کوچ‌ کردند و گفتند علی ‌ابن‌ ابیطالب‌ (ع) چنین ‌می‌پندارد که ‌از علم ‌غیب ‌اطلاع‌ دارد‌. ما اینک ‌او را از امارت ‌مؤمنان، خلع ‌کردیم ‌و به‌ جای ‌او با سوسماری ‌بیعت‌ کردیم‌‌!! آنان روز جمعه ‌به‌ مدائن ‌رسیدند و در هنگامی ‌که ‌أمیرالمؤمنین ع ‌بر بالای‌ منبر ‌خطبه‌ می‌خواند، وارد‌ مسجد شدند. حضرت فرمود‌: رسول‌ خدا (ص)، ‌برای ‌من ‌احادیث ‌بسیاری ‌را به راز گفته ‌است ‌که ‌در هر حدیثی‌ از آن‌ احادیث، ‌دری ‌است ‌که ‌از آن ‌یک ‌در، هزار در دیگر گشوده ‌می‌شود‌. خداوند تعالی ‌در کتاب‌ عزیز خود می‌گوید‌: «یَوْمَ نَدْعُو کُل أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ.»؛ قیامت‌ روزی ‌است ‌که ‌ما در آن‌، هر دسته‌ و جمعیتی ‌از مردم ‌را با امام ‌خودشان‌ می‌خوانیم‌»(اسرا: 71) و من‌ به ‌خدا قسم‌ می‌خورم ‌که ‌در روز قیامت، ‌هشت ‌نفر از این ‌امت، ‌محشور می‌شوند که ‌امام ‌آنها، ضب (سوسمار) است‌‌ و اگر بخواهم ‌نام ‌آنها را ببرم‌، می‌برم‌‌.» در این‌ حال، ‌رنگ ‌از چهره‌هایشان‌ پرید و بند بند آنها لرزیدن‌ گرفت‌ و عمر و بن‌ حریث از شدت ترس ‌و دهشت، مانند شاخه سعف (برگ‌ درخت ‌خرما) تکان ‌می‌خورد.!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
○°❣️ 🏝بـه‌ نظرت‌ (عج) از ڪه‌ گذاشتی‌ راضیـه!!؟⁉️🏝 •• اللّٰهُــღــــمَّ_عجَّــل_لِوَلیـــک_ الفَــღــــرَج •• ۱۴۴ السلامـُ ؏َـلےٰ قلبِ زینبِ الصبور|♥️🦋 ||هدیه به روح شهداو شهدای مدافع حرم آل الله صلوات||♥️🦋 [اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم]♥️🦋 ||اللهم عجل لولیک الفرج  وفرجنابه|| | |♥️🦋 ³¹³
. إلهی‌اَعِنّی بِالْبُڪاءِ‌عَلى‌نَفْسی خدایا..! کمکم‌ڪُن‌تابرخودم‌بگریم..💔 🪴C᭄ . •۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰•
🧡🍂•••」 .⭑ عِشق‌یَعنےرو؎زَمین‌خاڪۍخونسَردباشے.. .⭑
‌‌‌‌‹💙🦋› - - ‌‌‌‌خدآیـٰآمرآچ‌ـشم‌بہ‌هم‌زدنۍ‌بہ‌ح‌ـٰآلم‌خودم‌ رهـٰآنڪن..ジ! - -
مولای غریبم این روزها نبودنت درد مشترک اهالی خزان زده‌ی زمین است! اگر خورشید طلوع و غروب می‌کند و زمین هنوزم زنده‌ است تنها به عشق توست ... وگرنه دنیایی که ما ساخته‌ایم این همه آمدن و رفتن ندارد ... ▪️دلم به اندازه تمام برگ های افتاده در زمین،بودنت را میخواهد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥صحبت های کوبنده رفیق شهید آرمان در مراسم وداع...شهید آرمان علی وردی 🌹
هدایت شده از گسترده سادات
📣 حراج حراج حراج شد 😳😳😳 ارزانسرای شال و روسری بانه 👏 فقط یک سوم قیمت بازار😍😍😍 بددووو🏃‍♂🏃‍♂🏃‍♂ فقط یک کلیک با ارزانی فاصله دارید بر روی لینک زیر کلیک کنید و وارد دنیای ارزانی شوید😍😍👇 https://eitaa.com/joinchat/1766850692Ca5f518f4d5 https://eitaa.com/joinchat/1766850692Ca5f518f4d5
بزرگترین و ارزانترین فروشگاه شال و روسری از تلگرام به ایتا پیوست. https://eitaa.com/joinchat/1766850692Ca5f518f4d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✾͜͡💚بِســـمِ الـلّـھِ الـࢪَّحــمـنِ الࢪَّحــیـم✾͜͡💚 «اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً» ‌‌『اللّٰھُمَ‌؏َـجِّـلْ لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج...』
مولاجان❤ استغفار می‌کنم از پرده‌ای که روی چشمانم افتاد ... و سرطانی به نام "عادت" که در من جوانه زد! عادت به ندیدن زیبائی‌ها!! عادت به ندیدن نبودن‌ها!! عادت به ندیدنِ جایِ خالیِ "تـو"!!! یاصاحب الزمان علیه السلام اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگی‌ دختر شهید امنیت موقع یاد گرفتن کلمه «بابا»‌ در کلاس درس حلما کرم پور فرزند شهید فراجا پرویز کرم پور بغضش قلبمو به درد اورد 💔