●بهترین چادرها را با ما تجربه کنید
🍂🍂 🌺🌺 🍂🍂
♡ زیبایی بی نظیر و کیفیت عالی
❌ ما در کیفیت رقابت میکنیم👊
✔️ چادرهای ما را از دست ندهید 🏃♀ 🏃♂
اجناس مناسبتی تخفیف میخورند🎊🎊
💥 هزینه ارسال فقط ۱۰هزار تومان است.🤩
#هدیه
منتظرتان هستیم در👇
https://eitaa.com/joinchat/2501116134C056cd38f10
هرگاه نشاط حاضر نبود،
#ایمان غایب است!
نشاط در سختی ها
و لبخند صمیمانه در اندوه
یعنی اوج آغوش #خدا(=
#استاد_پناهیان🪴
😳انتهای مسیر #آزادی زن در غرب!
😏😏چیزی نیست، فقط برایش یک قلاده شیک خریده!
#زن_زندگی_آزادی
#زن_زندگی_آگاهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ ایشون آخوند انگلیسی علی الشریفی از فرقه شیرازیها هستن.
🔹روبوسی با خانمها تا سگ بازی
اسلام ناب آمریکایی
🔹 بعد از انتشار این فیلمها شورای عالی قضایی عراق حکم بازداشتش را صادر کرد.
🔸امام خمینی: صدمهای که اسلام از آخوند فاسد میخورد از شاه نمیخورد
#تلنگرانه
میدونی توبه واقعی چه توبهایه؟
توبهای که توش بهونه نباشه
اما و اگر نباشه
خدایا من که دست خودم نیست
تقصیر من نیست...
چرا اتفاقا مستقیم تقصیر خودته
چون از عوامل #محرک دوری نمیکنی
انتظار نداشته باش روزی ده تا فیلم ببینی
بعد توبهات هم پذیرفته بشه..!
قبل از خواب به هزار تا صحنه فکر کنی
بعد انتظار داشته باشی که پاکیت به خطر نیفته
این انتظارا همشون بیجان:/
و "این توبه ها به هیچ دردی نمی خوره"...!
کی شود حر شوم توبه مردانه کنم...(:🥺💔
#اخلاق_محمدی🌸
ﺭﻭﺯی ﻣﺮﺩی ﻓﻘﻴﺮ، ﺑﺎ ﻇﺮفی ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﻮﺭ، ﻧﺰﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ، ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻥ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻫﺮ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﺗﺒﺴﻤﻲ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﻝ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﻴﻜﺮﺩ،
ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻨﺎﺑﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳﻚ ﻧﻤﺎﻳﺪ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻌﺎﺭﻓﻲ ﻧﻜﺮﺩ .
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﻴﺮ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﻓﺖ .
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﭘﺮﺳﻴﺪ :
ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳﻚ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎیی ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻳﺪ !!
ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﺯﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ :
ﺩﻳﺪﻳﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎلی ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻭﻗﺘﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ؟
ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﻠﺦ ﺑﻮﺩ،
ﻛﻪ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺗﻠﺨﻲ واکنشی ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﻲ ﻣﺒﺪﻝ ﺷﻮﺩ.
ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺯﯾﻦ ﺃﺧﻼﻗﻨﺎ ﺑﺎ ﺍﻟﻘﺮﺁﻥ ﺑﺤﻖ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﺁﻟﻪ❤️
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺩﻝ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﺸﮑنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب🌸✨🌸
یڪ سبد محبت💕
یڪ دنیا عشق💞
یڪ عالم خوشبختے🌸
یڪ دشت لالہ🌷
یڪ ڪوه دوستے💞
یڪ آسمان ستاره🌟
یڪ جهان زیبایے🥰
یڪ دامن نیڪ نامے🌸
و یڪ عمر سرفرازے😇
از خداوند براتون خواهانم✨🙏✨
شبتون پر از عطر خدا 🌸
🥀•
"بۍتـویڪلحظہرمـق
دردلودرجانـمنیسٺ
بیقـرارمنڪنۍ
طاقٺهجـرانمنیسٺ 💔:)"
#امام_زمان
#السݪامعلیڪیابقیةاللہ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
یکی از #شاگردان #آیت_الله_مجتهدی تعریف میکند که یک روز با #اصرار بعد از کلاس درس استاد را برای ناهار به منزل خودمون بردم، بعد از یک بار #غذا کشیدن از من خواست دوباره برایشان غذا بکشم، خیلی تعجب کردم اما چیزی نگفتم، بعد از جمع کردن #سفره طاقت نیاوردم از ایشان پرسیدم حضرت استاد ببخشید که ازتون این سوال رو میپرسم، آخه شما اهل غذا نیستید چطور دوبار غذا کشیدید؟ استاد فرمودند برو جوابشو از خانومت بگیر. رفتم از #همسرم پرسیدم کمی فکر کرد و گفت باوضو بودم.گفتم #خانومم باوضو بوده. فرمودند اینکه کار #همیشگی شان است، بپرس دیگر چکار کرده؟ رفتم پرسیدم، خانومم کمی فکر کرد و گفت وقتی داشتم #غذا میپختم 👇🔴
https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db
😔👆کاش مام بلد بودیم🔴
وارد حیاط که شدم دیدم یک گوسفند سفید را برای قربانی فردا به نرده بسته اند. شب شد،ناله ی این گوسفند تمام مجتمع روبرداشت .. آمدیم پایین ببینیم چرا این حیوان ناله میکنه . هرچه آب و کاهو گذاشتیم نخورد ، بی توجه ناله میکرد ، بازدید بدنی هم کردیم چیزی نفهمیدیم ، تا صبح ناله کرد ، ناله کرد ، آفتاب نزده صاحبش به سرعت رفت دنبال قصاب ، قصاب اول سعی کرد آبی به حیوان بدهد ،نخورد ،ناچار گوسفند را زمین زد..ولی تا کارد را روی گلوی حیوان گذاشت ناگهان الله و اکبر خشمگینانه ای گفت ،چاقو را روی زمین انداخت و سرش رو به دیوار تکیه داد👇🏻😔❌
https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db
خدا لعنتشون کنه👆🏻😭
﷽
🕊#شهیدانه
🏷#خاطرات_شهید❣
📿آقا رضا از کلاس چهارم ابتدایی تا سن ۱۵سالگی روزه هایش را به پدر بزرگش هدیه می کرد.
🥰پدربزرگش هم علاقه خاصی به او داشت.آن زمان که رضایم کوچک بود پدربزرگش میگفت:میدانم که در عروسی آقا رضا نیستم،هدیه عروسی اش را پیشاپیش به او میداد.
🎙راوی:مادر شهید
#شهید_رضا_حاجی_زاده
•°~🕊🌱
معنی#انتظار رانمۍدانیم
ولی؛
دلهایمانبرایدیدنتپرمۍڪشد
اسمقشنگتقلبمانرامۍلرزاند
نمۍگوییم؛عاشقیم ↓
ولیبۍتو
تحملزندهماندنرانداریم...
{یَابنَّالحَسنروُحۍفِداڪ}
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السݪامعلیڪیابقیةاللہ
کار فرهنگی او همیشگی بود وقت نمیشناخت چند هفته پیش در حالیکه در ساعت 2بامداد ا ز شیراز به سمت بیضا میومدیم متوجه شدم که او تا صبح نخوابیده وقتی دلیلش را جویا شدم که در راه برگشت عکس بزرگی از شهید سلیمانی در ورودی شهر بیضا توسط اغتشاشگران پاره شده و او با کمک دوستانش تا صبح ان عکس بزرگ شهید را ترمیم کردند ودوباره در جای خودش هنگام سحر در حالیکه باد سردشدیدی می وزیده نصب کردند.وقتی چشمان خواب الود و دستان زخمیش را دیدم بهش گفتم که چرا هنگام روز این کار را نکردی اوگفت هیچکس نباید در شهرستان متوجه شود که به عکس شهید سلیمانی توهین شده
استـادفاطمـینیـا :
ازصبـحکـهپـامیشـن ؛ فلانکسچـیگفت ، فلانکـسچیکـارکـرد .
ولکـن
ول کن!
روایـتداریـمکـهاغلبجھنمیهـا
جھنمـیزبانهستنـد ...
فکـرنکنیـدهمـهشرابمیخورنـدواز
درودیـوارمـردمبالامیرونـد نـه!
یـهمشـتمؤمـنمقدسرامیآورنـدجھنـم!
-غیبتنڪنیم-🚶♂
#سخن_بزرگان✍🏻
#تلنگرانه
حجتالاسلام محمد مؤیدی امام جماعت یکی از مساجد شهرک گلستان شیراز و از روحانیون جهادی با پرتاب کوکتل مولوتوف توسط اغتشاشگران به شهادت رسید.
🔸دادستان مرکز استان فارس: روز گذشته در جریان اغتشاشات یک طلبه بسیجی در شیراز به دلیل پرتاب کوکتل مولوتوف توسط اغتشاشگران و اصابت به ناحیه سر به بیمارستان منتقل شد که علیرغم تلاش کادر درمان به شهادت رسید.
#پایان_مماشات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی دیگر از شناسایی ، تعقیب و دستگیری دختران هتاک کاشف حجاب 👏💪
#پایان_مماشات
امید جهان خواننده، وقتی همه میترسن از تیم ملی حمایت کنن و فحش میخورن حمایت کرده، یکی بهش گفته خیلی مردی، هرچی فحش میخوری مال من، جوابش خیلی خوبه....
این روزها هرکی از تیمملی حمایت میکنه تو اینستاگرام باید ازش تقدیر و تشکر کرد تا از فحشهایی که میخوره ناامید و دلسرد نشه
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ303
کپیحرام🚫
برای اولین روز دانشگاه یه تیپ سرمهای روشن زد. بسمالله گفت و از در سوئیتش بیرون رفت.
با اینکه می دونست با سوفی همکلاس هست اما چیزی به او نگفت.
مثل اینکه نمیخواست سوفی فکر کنه بشری پیله هست.
کمی زودتر راه افتاده بود که با حوصله تا سر خیابان اصلی رو قدم بزنه.
هنوز از خانه فاصله نگرفته بود که کسی به اسم صداش زد.
ایستاد و به طرف صدا برگشت.
سوفی رو دید که سرش رو از پنجره اتاق بیرون آورده بود.
دستی براش تکان داد.
-صبر کن با هم بریم
چارهای نداشت. باید میایستاد تا سوفی خودش رو برسونه.
قدمهای رفته رو برگشت و در جهت مخالف مسیر شروع به راه رفتن کرد.
با صدای سوفی متوجه شد که آماده شده و خودش رو به پایین رسونده.
به سرعت قدمهاش افزود و به طرف سوفی راه افتاد. قبل از اینکه به سوفی برسه سلام کرد.
سوفی پرسشی نگاهش کرد.
-چی گفتی؟
برای سوفی سلام رو ترجمه کرد.
-خب چرا آلمانی نمیگی؟ تو که آلمانی رو خوب حرف میزنی!
شانههاش رو بالا انداخت.
-دوست دادم به زبان خودم بگم
سوفی حرکت بشری رو تکرار کرد. شانههاش رو بالا انداخت.
حتی سعی میکرد لحنش شبیه بشری بشه.
-هر طور راحتی
تا رسیدن به ایستگاه سرویسها بشری ساکت بود و سوفی از ذوق و شوقش برای قبولی دکترا میگفت.
سوار اتوبوس زرد رنگ که چیزی به تکمیل شدن سرنشینهاش نمانده بود شدند.
روی صندلیهای خاکستری کنار هم نشستند.
سوفی سرش رو به طرف بشری مایل کرد.
-هی! مگه خوشحال نیستی؟
-هستم
چشمهای روشنش رو گرد کرد.
-ظاهرت که اینو نشون نمیده!
نگاهش رو از درختهای تنومند کنار خیابان که با سرعتی کم از جلوی چشمهاش رد میشدند گرفت. لبخند بی جانی زد.
-کیه که از دکترا قبول شدنش راضی نباشه؟
انگار سوفی عادت داشت وقت حرف زدن مدام چشمهاش رو گرد کنه.
با همان حالت مات به بشری نگاه میکرد.
-تو یه چیزیت هست. اصلا شبیه اون دختری که بار اول دیدم نیستی
نفس غمگینش رو آروم بیرون داد. خیلی سعی کرد تا توانست به بغض لجبازی که مالک شش دانگ گلوش شده بود و تخت تو ملکش نشسته بود غلبه کنه.
دلتنگی به همه وجودش چیره شده بود. هنوز یک هفته نگذشته!
برای اولین بار بینهایت دلتنگ شده بود.
سوفی هنوز با چشمهای منتظر نگاهش میکرد.
دستش رو به دست سوفی رسوند.
-وقت میبره تا به دوری عادت کنم
-دوری از خونوادت؟!
سرش رو تکون داد و باز نگاهش رو از قاب پنجره به بیرون فرستاد.
-حالا خیلی زوده واسه دلتنگ شدن! من فکر نکنم تا عید دلم برای خونوادهام تنگ بشه
حالا دیگر دلیل توی هم بودن بشری را فهمیده بود هر چند خیلی تعجب میکرد از اینکه کسی به این زودی دلش برای خانوادهاش تنگ بشه.
میخواست از این در و اون در حرف بزنه تا بشری از اون حال بیرون بیاد.
-تو چرا موهات رو میپوشونی؟
دستی به شال ساتن ابریشمیاش کشید. چشمهاش رو بست. چه حس امنیتی داشت با همین پوشش که به چشم خیلیها فقط تکهی پارچهای به نظر میاومد.
-من به این پوشش اعتقاد دارم. دینم این رو برام انتخاب کرده. اگه نداشته باشمش انگار یه چیزیم رو ندارم. یه حس کمبود! مثل اینکه یه چیزی سر جاش نیست
سوفی اصلا با این حرفها مانوس نبود. حتی در مخیلهاش هم نمیگنجید که کسی از اینکه موهاش رو نپوشونه حس کمبود داشته باشه.
-ولی به نظر من آدم با نشون دادن موهاش یا باز گذاشتن زیباییهاش میتونه اعتماد به نفسش رو بالا ببره و کمبودهاش رو نادیده بگیره
--تا اینکه چی رو کمبود به حساب بیاری و چی رو نقطهی قوت.
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯