eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.8هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
1 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 🔴به یاد شهید دکتر فخری زاده 🔹 7 آذر ماه دومین سالگرد شهادت شهید دکتر محسن فخری زاده دانشمند صنایع دفاعی و هسته ای کشورمان است که توسط رژیم صهیونیستی در آبسرد دماوند ترور شد. 🔹این دانشمند بزرگ علاوه بر همه خدمات ارزشمند خود در صنعت هسته ای، در سال ۱۳۹۸ در آزمایشگاه پدافند زیستی سازمان پژوهش و نوآوری دفاعی، موفق به ساخت واکسن ایرانی کرونا شد و با این اقدام بی نظیر در جریان مقابله با بیماری منحوس کرونا نقش مهمی ایفا نمود. 🔹شهید فخری زاده با قرآن مجید انس داشت و از این کتاب الهی بهره های علمی می برد و آن را محور اختراعات و تولیدات تکنولوژیک قرار داده بود. 🔹باوجود گمنامی او تا لحظه شهادت، آمریکایی ها و اسرائیلی ها بیش از 20 سال نام او را در فهرست ترور قرار داده بودند و وی سال ها به عنوان هدف شماره یک اسرائیل به حساب می آمد. 🌷 روحش شاد و یادش گرامی... °°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آماده‌اید؟! 😍😍 إن‌شاءالله امشب 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 همه شاد و خوش نغمه‌زنان زِ صلابتِ ایران جوان، زِ صلابتِ ... @ZendegieMan ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
🔴بچه ها امشب جام جهانی نیست… 🔴جنگ جهانیه…. 🔴در برابر بی غیرت ها و بی ناموس ها… 🔴غیرتی و ناموسی بازی کنید… 🔴دعای یک ملت پشت شماست… 🔴تا پای جان برای ایران🇮🇷
سلام شبتون به خیر و نیکی یه برگ از دیشب طلب دارید یه برگ هم به مناسبت میلاد بانو حضرت زینب سلام‌الله‌علیها ان‌شاءالله که امشب تیم ملی هم برنده میشه و یه برگ دیگه می‌فرستم خدمتتون😍
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 لنگ لنگان خودش را به پشت در اتاق رساند و در را بست. -ببین! الآن وقت نمازه. من نمازم رو بخونم و بریم -آدلف منتظره -خب تا بیان شیشه رو بندازن منم آماده‌ام نمی‌توانست روی زمین به سجده برود. با کوچک‌ترین فشار زخم پایش باز و خونریزی شروع می‌شد. چادر نمازش را تا زد. باید زخم را می‌‌بست. همین که خواست سوفی را صدا بزند و از او کمک بگیرد، صدای جارو برقی هم بالا رفت. باز هم طوری که پایش به زمین نرسد، به طرف سرویس رفت. از جعبه کمک‌های اولیه بانداژ را برداشت و به اتاق برگشت. با حوصله، طوری که تا بیمارستان با خیال راحت برود، باند را دور زخمش کشید. دستی به شالش کشید. تصمیم گرفت شالش را با یک روسری عوض کند. روسری قواره‌دار پاییزه‌اش را از کمد آورد و پوشید. زیر چانه‌اش را به همان رسمی که در ایران می‌‌پوشید، گیره زد و یک طرفش را که بلند‌تر گرفته بود روی شانه‌اش انداخت. وارد سالن که شد کار شیشه تمام و کف خانه هم تمیز شده بود. دلش ضعف می‌رفت و سردردش را بیشتر احساس می‌کرد. از زمانی که بیدار شده بود و کمتر از یک ساعت از آن می‌گذشت به کل فراموش کرده بود. می‌ترسید که سردردش اوج بگیرد و کاری دستش بدهد. مثل وقت‌هایی که حالت تهوع می‌گرفت و تا چند روز درگیر می‌شد. سوفی دستش را گرفت و به کمک او از در خانه بیرون رفت. -به زحمت افتادی -این از اون حرفایی هست که معلوم می‌کنه ایرانی‌ها تعارفی هستن خندید و دست سوفی را فشار داد. طوری که متوجه بشود حرف‌هایش از ته دل است نه تعارف. -اگه تو نیومده بودی شاید من پس می‌افتادم. نمی‌دونی چه‌قدر صداش وحشتناک بود. سردرد هم داشتم و وقتی که با اون صدا بیدار شدم مثل آدم‌های جنگ زده تو بهت و ترس فرو رفتم -می‌دونم‌. من که بالا بودم ترسیدم و خودم رو به پایین رسوندم با وجود حال نامساعدی که داشت سعی می‌کرد آدرس بیمارستان را به حافظه‌اش بسپارد. شاید روزی دوباره گذرش به بیمارستان می‌افتاد. کلاً دوست نداشت در شهری زندگی کند که برایش نا آشنا باشد. دوست داشت زیر و بم حداقل اطرافش را بداند. سکوت آدلف و سوفی فرصت خوبی برای او پیش آورده بود تا با دقت بیشتری شهر را از نظر بگذراند و از این جهت از آن‌ها ممنون بود. همه چیز خوب پیش رفت و خیلی زود به خانه برگشتند در حالی که چهار بخیه‌ی ریز کف پایش جا خوش کرده بودند با دل دل زدن، اظهار وجود می‌کردند. از آدلف تشکر کرد و پیاده شدند. در نرده‌ای را باز کرد و چشمش به باغچه‌ی خراب شده افتاد. رز‌های بی‌جانی که باز هم به محض شکفت شدن، لت و پار شده بودند. دستش شل شد و همان‌جا ایستاد. تکیه‌‌‌ی کمر سر شده‌اش را به نرده‌ها داد. سوفی که فکر می‌کرد بشری ضعف و درد دارد، جلوتر رفت و لامپ جلوی بالکن را روشن کرد. آدلف هنوز حرکت نکرده بود که چشمان سوفی هم به باغچه افتاد. با صدای سوفی که می‌گفت: -ببین چی به روز این گل‌ها آوردن! آدلف هم توجه‌اش جلب و پیاده شد تا ببیند چه خبر شده که سوفی شلوغش می‌کند. وقتی پا روی سنگفرش‌ها گذاشت، گل‌های له شده‌‌ای که معلوم بود کسی سر حوصله همه را لگدمال کرده را دید. نگاهی به بشری کرد که ساکت بود و همان‌طور که به نرده‌ها تکیه داده بود، باغچه را می‌نگریست. سوفی هنوز هم سر و صدا می‌کرد که باید هر چه زودتر کسی که این کارها رو کرده پیدا بشه. آدلف چند قدم به بشری نزدیک شد. نفسش را خیلی سنگین آزاد کرد. نمی‌دانست چه باید بگویند ولی بی‌نهایت دوست داشت حرفی به بشری بزند یا قولی به او بدهد و خیالش را راحت کند که آن شخص را پیدا و آرامش را به او برمی‌گرداند. برای اولین بار در عمرش به من و من افتاد. بشری هنوز به همان حالت به باغچه نگاه می‌کرد. تمام حرف‌هایش را بالا و پایین کرد. -خانم علیان! سرش را بالا گرفت ولی به صورتش نگاه نمی‌کرد. ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 نمی‌دانست چرا دوست ندارد ناراحتی این دختر را ببیند. دختری که هیچ شباهتی به دخترهایی که تا الآن دیده و با آن‌ها برخورد کرده بود نداشت. دختری که به جز گردی صورت و دست‌هایش آن هم تا مچ، کاملاً پوشیده بود و باز آن هم در لفافه‌ای که از گشادی تمام تنش در آن گم می‌شد. گشادیی که هیچ هم شلخته به نظر نمی‌رسید. -حال شما خوب نیست. دیگه به این باغچه هم فکر نکنید. من قول میدم که چیزی نیست. یعنی چیز مهمی نیست نگاه دلخورش هنوز روی بوته‌های رز مانده بود. دستش را که تکیه‌ی کمرش روی نرده‌ها گذاشته بود، برداشت. -این بار دومی هست که این اتفاق افتاده -بار دوم؟ پس چرا چیزی نگفتین؟ -باید زنگ می‌زدم و می‌گفتم که کسی باغچه‌ام رو خراب کرده؟ -باید می‌گفتین خانم علیان. تا کاری می‌کردیم که این اتفاق دوباره تکرار نشه -اگر هم من حرفی می‌زدم شما همین عکس‌العمل الآن رو نشون می‌دادین. الآنی که خبر نداشتین این بار دوم هست که باغچه لگدمال شده حق با بشری بود. اگر هم دفعه قبل حرفی می‌زد، کسی جدی نمی‌گرفت. -شب به خیر. ممنون بابت شیشه و بیمارستان و تازه به خاطر آورد که هزینه بیمارستان را نپرداخته. صورتش را به طرف آدلف چرخاند. -فراموش کردم. هزینه بیمارستان چه‌قدر شد؟ -چیز زیادی نشد. امیدوارم زودتر حالتون خوب بشه برگشت و به طرف ماشین رفت. هنوز سوار ماشین نشده بود که بشری با دستی که به نرده‌ها گرفته بود، خود را به سر خیابان رساند. -خواهش می‌کنم بگید. من نمی‌تونم قبول کنم -گفتم که چیزی نیست در ماشین را باز کرد. آرنجش را روی سقف ماشین گذاشت و چند ثانیه شستش را به دندان گرفت. نگاهی به سر تا پای بشری انداخت، طوری که بشری معذب شد و نگاهش را به آسفالت دوخت. -آقای آدلف لطفاً مبلغ هزینه رو بگید. من نمی‌تونم بپذیرم که شما هزینه رو تقبل کنید -شما هیچ‌وقت به صورت مردها نگاه نمی‌کنید یا فقط با من این‌طورید؟ نفس سنگینی از روی حرص کشید و اخم ریزی به صورتش داد. من چی می‌گم. این چی می‌گه... سوفی دست از سر گل‌ها برداشته و در حالی که می‌خندید از باغچه بیرون می‌آمد. -شما هم مثل بشری تعارفی شدین و باز هم خندید. آدلف با گفتن "چیزی نمی‌خواید براتون تهیه کنم؟" خنده و حرف سوفی را بی‌جواب گذاشت. بشری برای این‌که زودتر از آن جو ایجاد شده و نگاه سنگین آدلف راحت بشود، گفت: -ممنون تا الآن هم خیلی زحمت کشیدید آدلف زود پشت فرمان جای گرفت و بدون کلامی دیگر پایش را روی پدال گاز فشار داد. لحظه‌ای بعد صدای گوش‌خراش جیغ لاستیک‌ها و بعد هم ماشین که از جا کنده و دور شد. -این چش بود؟ باز هم ابروهای سوفی بالا رفته بود و چشم‌ هاش گرد. خنده‌اش گرفت. با دست ابروهای سوفی را سر جایش برگرداند. -هیچی. بریم یه شام ایرانی بهت بدم که هلاک شدی به خاطر من ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🔵کمک به مردم، بخاطر رضای خدا... 🌹یک روز آیت الله قاضی(سید العرفا)میره سبزی فروشی تا کاهو بخره ،عوض اینکه کاهوهای خوب رو سوا کنه ، همه کاهوهای نامرغوب رو سوا میکنه و میخره. ✅ ازش می پرسند:چرا اینکار رو کردی؟ 💠میگه : صاحب سبزی فروشی پیرمرد فقیری هست، مردم همه کاهوهای خوب رو میبرند و این کاهوها روی دست او می مونند و ضرر میکنه. 🔰من بخاطر اینکه کمکی به او بکنم, اینها رو میخرم. اینها رو هم که میشه خورد......
✾͜͡💚بِســـمِ الـلّـھِ الـࢪَّحــمـنِ الࢪَّحــیـم✾͜͡💚 «اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً» ‌‌『اللّٰھُمَ‌؏َـجِّـلْ لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج...』
💥پســــت ویــــژه پســــت ویــــژه 💥 جدیدترین مــــدل های شال اسپرت و مجلسی زنانه و دخترانه ۱۴۰۱ رسید 😍😍👏👏 به پاس از همراهی شما کاربران گرامی این پست ویژه را تقدیم حضورتان گردانیدیم ☺️👇👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2748514381Cdfe8d56208
هـــــزار قصـــــہ نوشتیـــــم بـر صحیـــــفہ ےِ دِل هنوز عشـــــقِ تـــــو عنوانِ سَـر مقـــالہ ے ماسٺـــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بودن‌چیزی‌نیس‌جز..! عملی‌خالصانه عبادتی‌عاشقانه‌ جهادی‌عارفانه‌ قیامی‌مظلومانه رزمی‌شجاعانه وصلی‌عاشقانه....!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای جدایی خوزستان برای فروش بلوچستان برای این‌که بشه ایران یه افغانستان . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱 سلام مارو میبرن ملائک فکیف اصبرُ علی فراقک برا "حرم" دلتنگم 🥺💔
سلامِ خداوند بر تـو، به خاطرِ جانِ دشمنانی که در هراس انداختـی .. 
همون‌امامی‌که‌داری‌فراق‌کربلاشو‌میکشی☝️🏻 اون‌اشکی‌که‌‌توروضه‌مجلس‌آقا‌میریزی ‌درسته‌خیلی‌ثواب‌داره‌♥️🔐 اما‌رفیق‌میره‌زیر‌اون‌خیمه‌ای ‌که‌ستون‌نداره‌و‌گم‌میشه😐🌿 اگه‌روزی‌یه‌جزء‌قران‌بخونی.... اگه‌نذر‌و‌نیاز‌بدی‌...و‌فلان‌و‌بهمان کلا‌هر‌کار‌خوبی‌که‌بکنی‌👀 میره‌زیر‌‌پارچه‌خیمه، ‌خیمه‌ای‌که‌ستون‌نداره‌،ارزش‌نداره🚶🏼‍♀️ منو‌ببین:) ادای‌بی‌حالا‌رو‌در‌نیار🤨☝️🏻 تو‌دلت‌سرِ‌کیفه🌝‌بدم‌سر‌کیفه فقط‌کافیه‌۲۰‌روز‌نماز‌بخونی☝️🏻 یه‌جوری‌ادامه‌این‌۲۰‌روز‌رو ‌نماز‌میخونی‌که‌‌چشم‌میگشایی‌میبینی عه‌یکساله‌ستون‌خیمم‌پا‌برجاست😻 یکساله‌دارم‌به‌لطف‌خدا‌نمازمو‌میخونم یکی‌از‌بهانه‌هایی‌که‌بعضی‌از‌رفقا برای‌نماز‌نخوندن‌میارن‌اینه‌که ما‌چون‌تو‌نمازمون‌توجه‌نداریم‼️ نمازمون‌قبول‌نمیشه... پس‌خوندنش‌چه‌فایده😐👐🏻 چشماتو‌باز‌کن‌یه‌لحظه رفیق‌این‌حرف‌خودِ‌اون‌شیطونه‌‌لامذهبه😐💔 داره‌گولت‌میزنهههه دروغه‌حرفاش آیت‌الله‌مجتهدی‌تهراني‌♥️🔐 میفرمایند:نمازتو‌هلیکوپتری‌بخون🛸 (بدون‌حضور‌قلب) ولی‌اول‌وقت‌بخون...‌‌ ببین‌چه‌تاثیری‌داره‌تو‌زندگیت🤗 کم‌کم‌خودِ‌خودِ‌خدا‌یکاری‌باهات‌میکنه‌که‌ نمازت‌میشه‌پر‌از‌وجود‌خدا♥️ یکی‌از‌راه‌هایی‌که‌باعث‌میشه‌ نمازتو‌نخونی؛ اینه‌که‌بیوفته‌آخر‌وقت...💔 میدونم بعدش‌میگی‌الان‌که‌قضا‌شده‌دیگه ‌خوندن‌نخوندم‌فرقی‌نداره😬 رفیق‌بیا‌دم‌گوشی‌یه‌چیزی‌بهت‌بگم👀 اگه‌خدایی‌نکرده(‌زبونم‌لا‌در‌اتوبوس😬) نمازت‌قضا‌شد،مخصوصا‌نماز‌صبح خوب‌گوش‌کن‌به‌حرفم🤨 ‌زود‌تند‌سریع‌🚀 وضو‌بگیر‌قضا‌شوبخونااا🌚 نزار‌نمازای‌قضات‌رو‌هم‌بمونه‌ دم‌پیری‌تو‌بمونی‌و‌جناب‌عزرائیل‌(عرض‌ارادت) و‌یک‌تپه‌نماز‌قضا😐💔 برو‌بَچ😃و‌کلام‌آخر: اگه‌همیشه‌وضو‌داشته‌باشی🌚☝️🏻 باعث‌میشه‌تا‌شنیدی‌الله‌اکبر ‌با‌هلیکوپتر‌بشتابی‌به‌سوی‌نماز😻اینطوری‌هم‌نماز‌اول‌وقت‌میخونی ‌هم‌نمازت‌عقب‌نمیوفته‌و‌قضا‌هم‌نمیشه😎 ‌پس‌یادت‌نره‌اول‌وقت‌بخون ‌حتی‌شده‌هلیکوپتری🚁‌ التماس‌دعا‌رفیق🚶🏼‍♀️...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 🌟 امروز تمام امید ما... به دلاور ترین زن تاریخ است! چقدر قشنگ که امشب شما رو داریم بانوی شجاع✌️ °|✌️👑|°
🇮🇷 هواداریت میکنیم تا ابد
شهیدی که از بی کسی برای آب نامه می نوشت...💔 منطقه :(کربلای ۵) -
🍃پیامبر صلی الله فرمودند 🔸اگر همه دنیا نابود شود، برای خدا اهمیتش کمتر از خونی است که به ناحق ریخته شود 🔸نخستين چيزى كه خداوند در روز قيامت درباره آن به داورى مى پردازد، [ريختن ]خون است. 🔸خدا دو فرزند آدم (هابيل و قابيل) را نگه مى دارد و ميان آنها داورى مى كند. سپس ميان كسانى كه بعد از آنها آمده اند و دعواى خونى دارند حكم مى شود ، تا جايى كه از آنها كسى باقى نمى ماند و حساب ديگر مردمان پس از آنهاست 🔥امام باقر علیه السلام فرمودند جایگاه قاتل در جايى از دوزخ است كه آخرين حدّ شدّت عذاب دوزخيان است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سعودی اینترنشنال به کارلوس کی روش میگه نماینده ولی فقیه 😂😂😂 @sKhakrizeKhateratz