سلام
با عرض شرمندگی امشب رمان نیست. این هفته نیست منتظر نباشید
انشاءالله شنبه یا یکشنبه هست
سعی میکنم زودتر آماده کنم. یه گیری تو رمان هست باید حل بشه. بازنویسی میشه میفرستم خدمتتون
دعام کنید🌷🌷
انشاءالله دست پر بیام
#م_خلیلی
May 11
🏡🔅 سلام🪻 روزبخیر
🍎❤️امروز را زندگی کن
فردا را فکر نکن
شادی امروزت را از دست نده
آنقدر بخند که آسمان دلت
از ستاره بارور شود
بگذار خورشید از شرق چشمان تو
طلوع کند
@ZendegieMan
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
🌷#شـهـــیـــدانـه💞
به روی سنگ قبرم اسمم را ننویسید!
میخواهم همچون ده ها شهید دیگر
گمنام باقی بمانم...
اگر خواستید فقط این جمله را بنویسید:
✧✫مـــشــتـــی خـاک بـــه پـــیـشـــگـاه خــداونـــد✫✧
ختمدهصلواتیکحمدوتوحید
هدیه به
شهید علی قاریان پور🌹
خون دادن براۍ امام خمینۍزیباست
اماخوندلخوردن براۍامام خامنہاۍ
از آن ھـم زیباتر است..
_آسیدآوینے🌿
همه بدی هات رو به خدا بگو
وقتی بدی هات رو بگی . .
خدا واسه تک تکش کمکت میکنه :)
-استادپناهیان-
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان صوتی ( پدر )
حسن طهرانی مقدم: خب چی شد حسین ؟
حسین: تا قلب دشمن رفتیم جلو حسن جان،جای دقیق توپخونه شون هم پیدا کردیم
محمد: فایده نداره حسن،برد توپهای ما بهشون نمیرسه!
حسین: سیستم توپخونشون لایه به لایس
محمد: شروع کنن به آتیش ریختن وجب به وجب منطقه رو میزنن!
صداپیشگان:مسعود عباسی - علی حاجی پور - مجید ساجدی - محمدرضا جعفری - کامران شریفی
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍پـروردگارا
💫به ما بیـاموز حرمت
🤍دلها را از یـاد نبریم
💫به ما بیـاموز که
🤍دوست داشتـن را
💫فـراموش نکنیم
🤍و آنان که دوستمان دارند را
💫از خاطـر نبریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫صبح ظفر است و سینه ها غرق سرور
🌸گل کرد امید و عشق ، در وادی نور
💫فجر دهمین روز پس از لیله ی عشر
🌸از مشرق جان فروغ حق کرد ظهور
#محسن_خانچی
🌸سلام
صبح پیروزی بر شما مبارک باد🌸
روزتان بخیـر و ایام به کـام 💐
#می_آیم_چون...!
یکی ذبح شد...
یکی زنده به گور...
یکی اربا اربا...
▫️می آیم چون مدیونم!
▫️می آیم چون موظفم!
▫️می آیم چون مکلفم!
📎سهم من فقط چندقدم است و چند شعار!
#خواهیم_آمد 🇮🇷
#دهه_فجر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیام یک هموطن از آلمان😍
#دهه_فجر
🤲💌🇮🇷 #خدایاشکرت
بخاطر پیروزیجمهوریاسلامی
بخاطربرافراشتهشدن پرچم
الله
۴۴ ساله شد این سرو خوش قامت
۲۲بهمن مبارک🇮🇷
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ375
کپیحرام🚫
خودش هم نمیفهمید چرا انقدر با دیدن امیر بهم میریزد. چرا نمیتواند محکم بایستد و از امیر دلیل بخواهد.
چرا نتوانست در جلسات دادگاه شرکت کند و تمام کارهایش را به وکیل سپرد.
نمیفهمید چرا هر بار طاها، طهورا، پدر یا مادرش خواستند با او صحبت کنند، نتوانست بماند و گوش کند.
یا حتی روزی که با فاطمه به حرم احمد ابن موسی رفتند، همان روزی که بعدا فهمید همه از عمد آن روز آن شرایط را جور و بچههای فاطمه را سرگرم کرده بودند تا فاطمه با بشری تنها بشود.
همان روز هم نتوانست.
فاطمه از هر دری وارد شد که بتواند با او صحبت کند اما موفق نشد.
بشری مدام حرف تو حرفهای فاطمه میآورد و آخر هم فاطمه نتوانست به مقصدش برسد.
صدای بابابزرگ او را از حرم احمدی بیرون کشید و به باغ آورد.
-بچهها! چرا نمیاین تو خونه؟ امیرخان! اینجوری سر پا ایستادی که بده. بیاین تو خونه
امیر گفت:
-ممنون حاج آقا. همین جا
بابابزرگ دستش را بالا آورد و امیر بقیه حرفش را خورد.
پیرمرد نگاهی به بشری کرد. پلکهایش را آرام بست و باز کرد و همین حرکت اطمینانی به قلب بیقرار بشری سرازیر کرد.
قلبی که مثل گنجشک اسیر، خودش را به شیشههای پنجره اتاق میزند.
قدم برداشت که خودش را به بابابزرگ برساند اما بابابزرگ به طرف خانه سنگی راه افتاد و گفت:
-منتظرم نذارید
بشری پیام این حرف پیرمرد را درک میکرد. یعنی بمان و با امیر بیا.
سر چرخاند. امیر مقابلش ایستاده بود. با سری کج گرفته و دستهای افتاده.
جرات بیشتری به خود داد و نگاهش را روی صورت امیر نگه داشت.
ترس داشت؟
نداشت...
دستش را به سرش گرفت.
برای خودش تاسف خورد که این همه وقت از امیر فرار کرده بود.
این امیری که مقابلش میدید مرد ترسناکی نبود.
آرامش بشری باعث شد امیر کمی جلوتر برود. سلام کرد و پرسید:
-حالت خوبه؟
بشری جواب سلامش را داد. سر به زیر همانجا ایستاده بود. امیر قدمی جلوتر رفت. از بشری خواست که راحت باشد و بنشیند.
نشست دامن لباسش را روی پاهایش کشید که حجم بدنش پیدا نباشد و دوباره روسریاش را چک کرد.
امیر هم نشست. کمی آن طرفتر. در فاصلهای که بتواند با صدای آرام با او صحبت کند.
بشری با پیراهن بلند تابستانی، با گلهای سفید و آبی و روسری آبی بعد از چند سال مقابلش نشسته بود. امیر حیا میکرد و فقط گاهی گذرا به صورت بی آرایش زن رو به رویش نگاهی میانداخت.
حالا که بشری آرام نشسته بود، امیر سکوت کرده بود. انگار احتیاج داشت به همین که در این فاصلهی کم، کنارش بنشیند.
ترسید بشری بخواهد برود و دوباره حرفهایش تلنبار سر دلش بماند. باید حرف میزد تا مرغ از قفس نپریده بود.
با این فکر حرفهایش بینوبت هجوم آوردند و هر کدام از دیگری پیشی میگرفت و خودش را تا نوک زبان امیر میرساند.
دست دست کردنش قدری طول کشید تا اینکه بشری شروع کرد.
-چرا؟
نگاهش را از دستهایش گرفت و به صورت بشری داد. ابهام نگاهش، بشری را دوباره حرف آورد.
-چرا امیر؟ فقط بهم بگو چی شد که اون کار رو کردی؟ در ازای چی حاضر شدی بهم شلیک کنی؟ از من دیگه چی مونده بود؟ چرا تا اونجا دنبالم اومده بودی؟ دیگه چی رو باید از دست میدادم تا بیخیالم بشی؟ جونم رو؟
چنگی به روسریاش زد و گفت:
-جونم رو میگرفتی راحت میشدی؟ خب پس چرا نگرفتی؟ نخواستی بگیری یا تیرت خطا رفت؟
امیر هنوز شروع نکرده کم آورد. مقابل سوالات رگباری بشری نمیدانست چه بگوید. دلش به درد میآمد با شنیدن صدای ضعیف و پر از رنج بشری. ولی باید حرف میزد.
-باور کن نمیدونستم اون زنی که باید سرش رو نشونه میرفتم تویی! نمیدونستم و به خاطر جبری که درش قرار گرفته بودم مجبور بودم به شلیک. فقط تنها کاری که تونستم انجام بدم این بود که به سر اون زن شلیک نکنم و طوری بزنم که زنده بمونه
به عادت همیشگیاش چند بار دست به موهایش برد. موهایش را میگرفت و آزاد میکرد.
-وقتی برگشتی و پشت سرت رو نگاه کردی، خیلی زود شناختمت. از همون فاصله شناختمت و دیگه نفهمیدم چطور خودم رو بهت رسوندم و مطمئن شدم که خودتی
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این حاج خانم دهه نودی حرف دل هممون زد
🧕شیرین زبونی های این حاج خانم کوچولو رو بشنوید😍
با لبیک به فرمان مکرر حضرت آقا ان شاالله از این فرشته کوچولوها تو کشور #امام_زمان عج زیاد ببینیم.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت ثقة الاسلام هم حضور پیدا کردن😂
بهش میگم حاج آقا اون بادکنک در شأن شما نیست 😄
•┈┈••••✾•♡ 🎀 ♡•✾•••┈┈•
فرقی نداره ایرانی باشی یا لبنانی ..
جهاد باشی یا آرمان ..
مهم اینه برای آرمان هات جهاد کنی . . .
و سرانجام قصه دنیات بشه شهادت:)
#شهیدجهادعمادمغنیه
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهدا_شر_منده_ایم ❤️
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج🤲
⊰•💛⛓🕊•⊱
.
اگھبرآیخدآڪارڪنۍ🖐🏼
شھآدتمیآدبغلتمےگیرھ :)
آخرشمیشےالگویِچندتاجوون🌱•
ڪھآرزویشھآدتدآرن!
همینقدرقشنگودلبر♥️
خدآهمہچیومیچینھوآست☕️•
توفقطبآیدبرآیخودشڪآرڪنے... !
.
⊰•💛•⊱¦⇢#داداشبابـڪم
⊰•💛•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ