فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشک بر حسین همیشه هم حجاب از آتش جهنم نیست!
شور حسینی اگر با شعور نباشد ذره ای ارزش ندارد
به قول بزرگی خدا ان شاالله به هممون فهم عنایت کنه....عقلُ همه دارن....
خدایا به ما فهم عنایت کن که جز اکثرهم لا یشعرون....اکثرهم لا یفهمون.....اکثرهم لا یعقلون نباشیم!
#شب_جمعه
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
22.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( حسین حسین خانه ی ما )
محسن آقا: چی شده حاج رضا؟ عبدالله چرا گریه میکنه؟!
حاج رضا: هیچی، پاشو کرده تو یه کفش که اِلا و بِلا هیئت هفته بعد باس خونه عبدالله باشه
محسن آقا: خونه عبدالله دیوونه؟!… بی خیال حاجی، این بنده خدا گورش کجا بود که کفنش باشه؟ ! قول هفته بعدو دادیم به حاج کریم
حاج رضا: چی بگم والا…
صداپیشگان: مسعود صفری - فاطمه آلبوغبیش - علی گرگین - محمد حکمت - علی حاجی پور -کامران شریفی - احسان فرانرزی
بازنویسی: مهدیه عبدی
کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای یک شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘 مروری بر زندگانی مرحوم آیت الله مشکینی از علمای مدفون در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
📌 هشتم مرداد، سالروز ارتحال آیت الله علی مشکینی (ره)
🥀جور دیگر باید دید!
همة ذرات، روضهخوان حسین هستند، اگر در امتداد نگاه امام سجاد قرار بگیری؛ شیرخواره، آب روان، ذبح گوسفند... بعد از تو همه نمادهایمان بوی کربلا گرفت!
🥀بعد از داستان کربلایت، همهچیز روایت روی تو شد.
نه فقط علم و بیرق و دسته عزا و اشک.
🥀 نه فقط شهادت و مرگ و خون و زندگی، بلکه حتی «آب» و «نعل اسب» و «حصیر» هم یادآور تو شد و روضهخوان دردهایت.😭😭
📚تنها علاج
✍🏻سیدعلیاصغر علوی
سلام صبح تون به خیر 🌱
#تسلیت_ایران_فلسطین
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
عاقبت بردند قلب نیل را
شیرمرد خطه سجیل را
در دل ما داغ ابراهیم بود
عاقبت کشتند اسماعیل را
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کدام دلی است که با یاد او نتپد؟!
مردگان را رها کن،
سخن از زندگانِ عشق میگویم...
ــ شهیدآوینی
سلام صبح تون به خیر 🌱
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
16.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( شام عروسی )
(به یاد شهید حمید ایرانمنش)
زهرا: سلام حمید آقا، خوش اومدی
حمید: سلام عروس خانم، چرا انقد پریشونی زهرا ؟! خوبی؟!
زهرا: چه خوبی ؟! امشب عروسیه و هیچ کاری نکردیم. عصر مهمونا میان ولی هنوز حتی غذارم بار نذاشتیم!
حمید : نگران نباش عروس خانم، بسپارش به خودم. شما فقط به کارای خودت برس،خیالت راحت خودم ردیفش میکنم
زهرا: هر وقت میگی خیالت راحتا،بیشتر نگران میشم،یعنی مطمئن میشم میخوای یه دسته گلی به آب بدی
صداپیشگان: مریم میرزایی - علی حاجی پور- مینا رضایی - کامران شریفی
نویسنده: زهرا یعقوبی
کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 تنها کانالی که توی ایتا داستاناش صوتی هست😎🎤🎶
( شام عروسی ) به یاد شهید حمید ایرانمنش
زهرا: سلام حمید آقا، خوش اومدی
حمید: سلام عروس خانم، چرا انقد پریشونی زهرا ؟! خوبی؟!
زهرا: چه خوبی ؟! امشب عروسیه و هیچ کاری نکردیم. عصر مهمونا میان ولی هنوز حتی غذارم بار نذاشتیم!
حمید : نگران نباش عروس خانم، بسپارش به خودم. شما فقط به کارای خودت برس،خیالت راحت خودم ردیفش میکنم
زهرا: هر وقت میگی خیالت راحتا،بیشتر نگران میشم،یعنی مطمئن میشم میخوای یه دسته گلی به آب بدی
ادامه این #داستان زیبا رو توی کانال رادیو میقات بشنوید👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2082144340Cfc77882043
تنها کانال داستانهای صوتی در ایتا 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قصه ی ظهر جمعه 🥰😍
قدیمی ترین برنامه رادیو ایران است که از سال 1319 آغاز شد.
بچه كه بودم، پدرم عادت داشت ظهرهاي جمعه برنامه "قصه ظهر جمعه" را گوش كند.
من هم مي دانستم قصه كه تمام شود، مادر صدايمان خواهد زد براي نشستن دور سفره نهار، با هم بودن، خنديدن و حرف زدن و غرق شدن در آبيِ عميق زندگي.
حالا ديگر پدر نيست، راديوها فقط خبرهاي بد دارند، و در سفره تنهايي ام اندوه پيشكش مي كنند.
خوبم دكتر، فقط كمي دل نازك شده ام. هميشه دلم گرفته، چشمهايم تار مي بينند، و براي هر شادماني كوچكي دير شده است. بايد به خاطر آلودگي هوا باشد، هواي دلم طور بدي ناسالم است.
دلتنگم، و حوصله ام در اين دنيا سر رفته است. غير از اين ها، خوبم....
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰ 📺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرت چای روضه را دم کرد
و مرا چای روضـــه آدم کرد..
سلام✋
صبحتون بخیر🖤
📚🪴
این جمله از این کتاب میتواند پناهگاه تو باشد برای روزهای سخت زندگی....
سخت اگر کتاب بود ،حوض شربت بود
این کتاب بتول هست و انتخابهایش
زندگی که با وجود همه ی مشقت هایش به واسطه ی دوری از وطن و سختی های زندگی یک طلبه، در کنار حرم امام علی علیه السلام بودن سخت ولی شیرین بود.
کتاب بعدی همخوانی #حوض_شربت
🪴📚
عشق همیشه شاخه ی گل نیست
حرفهای عاشفانه نیست
یا اصلا عشق، عشق مجازی نیست...
گاهی صبر است و صبر
در تنهایی، در غربت و هنگامه ی درد و رنج و بیماری...
شاید بخاطر همسایگی با مولای مظلوم
و معاشرت با شخصی که ایشان هم تنها و غریب ایستاده اند
بخاطر هدفی والا...
بخاطر انقلاب
این کتاب همانقدر که از سختی و رنج میگوید دلت را خنک می کند
قدم به قدم می رسی به میوه ی صبر،
شیرین و خنک
مثل حوض شربت...
#معرفیکتاب
#حوض_شربت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📙کتاب حوض شربت
ماجراها و اتفاقات حوض شربت بیش از آن است که بتوان در یک یادداشت به آن پرداخت و به عقیده نگارنده این سطور، میتوان دستمایه ساخت یک سریال بسیار جذاب تلویزیونی باشد که مخاطبان فراوانی را به خود جلب و ماجراهای عجیب و جالبش ساعتها آنها را میخکوب کند. سریالی که هم ماجراهای خانوادگی جذابی دارد، هم الگویی از زندگی ساده و بی آلایش یک زن را به نمایش میگذارد و هم اطلاعات دست اولی از تاریخ معاصر ایران را در خود دارد.
برای تهیه نسخه الکترونیکی و چاپی در خدمتتون هستم
برای حضور در گروه همخوانی محدثه
@Migrator
بهم پیام بدید
برای خرید نسخه چاپی کتاب حوض شربت با موضوع انقلاب به قلم خانم قربانزاده در خدمتتون هستم.
کتاب با ۲۰درصد تخفیف همراه با بستهی تبرکی از آستان قدس خدمتتون ارسال میشه
و نسخهی الکترونیکی یا ۴۰درصد تخفیف
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
12.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( این همه انسانیت در دل یک نفر؟! )
(به یاد خلبان شهید عباس بابایی)
♦️ فرمانده ی پایگاه نیروی هوایی،خلبان نمونه ای که فارغ التحصیل بهترین دانشگاه های آمریکا بود.با چشم خودم دیدم داشت یک پیر مرد معلول را میبرد حمام بشوره!!!!!
صداپیشگان: مسعود عباسی،مجید ساجدی
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
@radiomighat
@radiomighat
18.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✈️سال ۱۳۵۰ هـ ش آمریکا، شهر لاواک، پایگاه هوایی ريتس محل آموزشهای خلبان اف-۵.
🌱 عباس بابایی از دانشجویان اعزامی از ایران است. کارهایش طبق گزارشهای مندرج در پرونده اش «غیر نرمال» است. نماز می خواند در آن دوره که همه به فسق و فجور مباهات میکنند وسط اتاق خوابگاهش یک نخ کشیده تا هم اتاقی مشروب خورش این طرف نیاید.
خودش حتی پیسی هم نمی خورد می گوید کارخانه اش مال اسرائیلی ها است .
🌱کلنل باکستر فرمانده پایگاه وقتی به دفتر کارش برگشت جوان را که احضار کرده بود دید. قیافه ی جوان ایرانی آشنا به نظر می رسید.
🌱یادش آمد شبی دیر وقت با همسرش از مهمانی بر می گشته و او را دیده که دارد در خیابانهای پایگاه می دود برای این که «شیطان» را از خودش دور کند.
🌱 حالا هم جوان داشت روی روزنامه هایی که کف دفترش پهن کرده بود دولا راست میشد بعد از تمام شدن کارش توضیح داد این از واجبات دین آنها است و الان وقت انجام دادنش بوده و کلنل هم که نبوده ...
🌿بابایی به روایت شهید علی مرج
#بهبهانهیسالروزشهادتشهیدبابایی
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
14.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( سلام بابا صدام رو میشنوی؟ )
(به یاد فرزندان شهدا)
راستی بابا یادم رفت بهت بگم…
دارم داماد میشم
ای کاش بودی بابا…
ای کاش…
(پخش بیسیم فرماندهان شهید ابراهیم همت و شهید حسین خرازی)
اجرا: استاد علی حاجیپور
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 تنها کانالی که توی ایتا داستاناش صوتی هست😎🎤🎶
( سلام بابا صدام رو میشنوی؟) به یاد فرزندان شهدا
راستی بابا یادم رفت بهت بگم…
دارم داماد میشم
ای کاش بودی بابا…
ای کاش…
(پخش بیسیم فرماندهان شهید ابراهیم همت و شهید حسین خرازی)
ادامه این #داستان زیبا رو توی کانال رادیو میقات بشنوید👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2082144340Cfc77882043
تنها کانال داستانهای صوتی در ایتا 👆👆
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
54.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان کوتاه ( برو بالاتر )
دکتر مظفری: عبدالوهابی جان بالاخره اون روز رسید
عبدالوهابی: کدوم روز دکتر؟!
دکتر مظفری: روزی که من فقط نظارت میکنم و شما عمل میکنی
عبدالوهابی: م من دکتر؟! آ آخه این مورد…
دکتر مظفری: دیگه آخه ماخه نداره دکترعبدالوهابی، مرتضی جان نگران نباش، دستتم نلرزه،بسم الله، شروع میکنیم
عبدالوهابی: چ چشم دکتر،چشم... خب از همین مچ پا ؟ از اینجا قطع کنم؟
دکتر مظفری: برو بالاتر!
صداپیشگان: علی حاجیپور - علی گرگین - محمد حکمت - مسعود عباسی
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
براساس خاطره ای از دکتر مرتضی عبدالوهابی، استاد آناتومی دانشگاه تهران
پخش روزهای یک شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
الههی نستوه نداریم اما این روزا یه داستان کوتاه نوشته بودم میفرستم خدمتتون❤️
بسماللهالرحمنالرحیم
آخرین بازدید 🥀
حسین سر سجاده بود. بلند شدم پنجره را باز کردم. تک و توک ستاره تو آسمان بود. کمسو لای ابرها میدیدمشان. برگشتم پیش حسین. قرآن برداشت که بخواند. دست گذاشتم سر شانههاش: بسه دیگه. برا دو رکعت نماز چقد تعقیبات میخونی؟!
قرآن را باز کرد. بعد از چند لحظه مکث، گذاشت روی میز: بشین محدثه.
نشستم کنارش: جان.
سجاده را تا کرد: میخوام باز برم.
اول نفهمیدم از چی حرف میزند. بعد متوجهی منظورش شدم: خیلی وقت نیس اومدی!
_قرآن باز کردم. خیلی خوب اومد. جوری که تو هم راضی باشی.
دل نه گفتن نداشتم اما دوست داشتم بداند دلخورم. لب برچیدم: برو.
سر انداختم پایین. با دکمهی پیراهن حسین بازی کردم: ولی... دست پر بیا.
صورتم را تو دستهاش گرفت: میرم و از خانوم میخوام یه دختر بهمون بده. تا حالا هیچی ازش نخواستم. مطمئنم دست رد به سینهم نمیزنه.
به چشمهای کشیدهاش نگاه کردم. برق میزد. سجاده را جمع کردم گذاشتم روی چادرنماز خودم. فکر کردم میشود حضرت زینب حاجت ما را بدهد؟ میشود من هم بعد از ده سال طعم مادری را بچشم! حسین بیآنکه از من بپرسد، گفت دختر. بابا است و دختر دیگر! چه کار میشود کرد.
ده روز بعد آمادهی رفتن شد. کشمش و گردو گذاشتم تو جیب کولهاش. گفت: اینها رو بردار. هر چی بدن میخورم.
یک مشت شکلات هم ریختم کنارش: با دوستات بخور. نبری به دلم میمونه.
بارانی سرمهای را آورد داد دستم: میبرم تبرک میکنم بعد تو بارداریت بخور.
خنده به لبم آمد. آنقدر حسین مطمئن حرف میزد که من خودم را تو لباس گلدار و گشاد حاملگی تصور میکردم!
صدایم زد: محدثه!
به خودم آمدم. بارانی را گذاشتم سر کوله و زیپ را کشیدم.
پشت پنجره نشستم. حیاط از باران خیس بود. برگهای شمعدانی زیر دانههای باران میلرزید. یکهفته بود از حسین خبر نداشتم. مدام هم دلشوره میآمد سراغم. دلم بهم میپیچید. دل و دماغ هیچ کاری نداشتم حتی غذا خوردن. ولی برخلاف همیشه تندتند گرسنه میشدم. پردهی گیپور سفید را جمع کردم یکطرف. پنجره را باز گذاشتم. بوی باران خانه را برداشت.
با صدای زنگ چشمهام را باز کردم. رو قالی خوابم بردهبود. کمرم خشک بود. دست گرفتم به پشتی و پا شدم. دوباره زنگ خانه بلند شد. گوشی را برداشتم: بله؟
مامان بود. بیچاره از نگرانی پس افتادهبود. دکمه را زدم. دور خودم چرخیدم. پشتیها را مرتب کردم. بشقاب میوه و چاقو را برداشتم بردم تو آشپزخانه. سینک پر از پوست میوه بود. آب گذاشتم جوش بیاید. برگشتم تو هال. مامان دست روی دست گذاشته، جلوم بود: کجایی دختر! یه نگا به گوشیت بنداز. مردم و زنده شدم تا رسیدم.
چادرش خیس بود. انداخت روی در اتاق: گفتم تا حسین برگرده بیا پیش من. گفتی همینجا راحتم...
بقیهی حرفهاش را نشنیدم. چشمهام سیاهی رفت. دست گرفتم به دیوار.
به کمک مامان نشستم. سوت کتری را از آشپزخانه شنیدم. مامان رفت آشپزخانه با آب قند برگشت: چت شده دختر!
دستم را گرفت: چرا انقد سردی؟
به پنجره نگاه کرد: این بازه چرا!؟
پنجره را بست. بخاری را روشن کرد. پتو برایم آورد: حتما چاییدی.
من اما گرم نشدم. گوشی گرفتم دست. آلبوم عکسها را باز کردم. حسین را تو تمام عکسها دوست داشتم. حتی آنجا که با سر و وضع خاکی و چشمهای خسته حواسش به دوربین نبود.
پیامهامان را آوردم. کمکم داشت گریهام میگرفت. مامان را پاییدم و آخرین عکسی که برایم فرستاده بود را بوسیدم. نتوانستم جلوی اشک را بگیرم. دست کشیدم زیر پلک تا پیش مامان لو نروم. باورم نمیشد حسین آنلاین شد!
در حال نوشتن بود. قلبم تو سینه جا نمیشد. بغض و خوشحالی با هم داشت میکشتم. آب دهان را قورت دادم و چشمهام اولین پیام حسین را بلعید: سلام محدثه جان.
ایموجی قلب پررنگ هم گذاشت آخرش.
نوشت: تازه از حرم خانوم برگشتم. همون دعا رو برای بار سوم کردم. دلم قرصه.
دوباره نوشت: داریم میریم. خداحافظ عزیزم.
پیام بعدی هم زود آمد: خیلی دوست دارم مامان محدثه.
ایموجی چشمقلبی هم برایم فرستاد.
من حتی فرصت نکردم جواب سلامش را بدهم. رفت. بغض توی گلوم بزرگتر شد. احساس خفگی داشتم. مامان یک بشقاب سوپ گذاشت جلوم: داغ داغ بخور. سرتم از گوشی درآر. یه از خدا بیخبر یه چیزی میگه نگرانت میکنه.
سوپ را خوردم. هیچی از داغیش نفهمیدم. وقت نماز مغرب شد. برای وضو بلند شدم. دست گرفتم به دیوار و تا دستشویی رفتم. بعد از نماز احساس ضعف کردم. انگار هیچی تو معدهم نبود. خودم را کشاندم کنار پشتی. چشمهام روی هم رفت.
مامان مجبورم کرد برویم دکتر. بابا آمد و بردمان. دکتر سرم تقویتی تجویز کرد و یک آزمایش خون اورژانسی.
قطرههای آخر سرم بود. داشتم عکسهای نامزدیمان را نگاه میکردم. دستم تو دستهای حسین بود. روبهروی هم داشتیم به چشمهای همدیگر نگاه میکردیم.
پرستار از در آمد تو. مامان هم پشت سرش. مهلت نداد آنژیوکت را از دستم جدا کند. گفت: تو حاملهای محدثه! خدایا شکرت.
گریه میکرد و حرف میزد. تمام صورتم را بوسید.
حضرت زینب قبل از رفتن حسین جواب ما را داده بود. دیگر چیزی نمیشنیدم. گوشی را باز کردم. برای حسین نوشتم: سلام بابا حسین.
هر چی بابا و مامان اصرار کردند، حاضر نشدم باهاشان بروم. برگشتیم خانه. مامان دل توی دلش نبود. از خوشحالی نمیدانست چه کار کند. نگذاشتم به خواهر برادرها خبر بدهد، حتی به پدر و مادر حسین. گفتم: تا به حسین خبر ندادم، نمیخوام کسی بدونه.
بابا حرفم را تایید کرد و مامان آرام گرفت. حسین هنوز پیامم را نخوانده بود. عجله نداشتم. تا دو سه روز دیگر حتما بازش میکرد.
یک هفته گذشت. کار هر روزم این بود که گوشی بگیرم دست. دیگر سراغ عکسها نمیرفتم. صفحهی حسین را باز میکردم و منتظر میماندم آنلاین شود. نشد. آخرین بازدید حسین برای خیلی وقت پیش بود. هیچ تماسی هم نمیگرفت.
یک روز بعد از ظهر داشتم اتاق را گردگیری میکردم. یکی به بابا زنگ زد. صدایش را نمیشنیدم. دستی به برگهای گلدان کشیدم. بابا آمد تو: مهمون داریم.
سوالی نگاهش کردم. دست کشید به محاسن: فرمانده داره میاد برای سرکشی خانواده.
گاهگداری میآمدند ولی نه وقتی که حسین نبود!
سعی کردم بد به دلم راه ندهم. دست گذاشتم روی شکم: دخترم امشب مهمون داریم. رفقای بابا. دعا کن زود بابا بیاد صداشو بشنوی.
مامان لوازم پذیرایی را آماده کرد. من هم چادر به سر منتظر نشستم. از دلشوره جان به لب شدم. نمیخواستم ولی آنقدر فکرهای بد به سرم آمد که دچار ضعف شدم. باز کارم کشید به درمانگاه. اینبار با مامان. بابا ماند خانه. دوباره سرم تقویتی و آرامبخش. ساعت ۱۰ شب شد. مدام به این فکر میکردم که قرار بود میزبان باشم. نمیدانستم مهمانهام چه شدند. آمدند خانه یا نه. سرم را گذاشتم به شیشهی سرد ماشین. ماه با عجله دنبالمان میآمد. به خیابان حائری رسیدیم. پیچیدیم تو کوچه. در خانه پر بود از آدم. همه هم آشنا. تمام خواهر برادرهای خودم و حسین. دلم ریخت اما نمیخواستم باور کنم. رفتم تو خانه. مامان دستم را رها نمیکرد. از در هال تو رفتم. مامان حسین نشستهبود بالا و دو دستی به سینه میزد. نگاهم دور هال چرخید. روی کت حسین، سر جالباسی دم در ماند.
تقدیم به همسران شهدای مدافع حرم
✍🏻 مریم خلیلی
📚🪴
برای اشک گفتهاند: پیش از آنکه اشک ریختهشده شما خشک شود و از بین برود، سراغ حضرت حسین بیایید تا اشک زنده و جاودانه شود!
اشکهایتان را برای حسین علیهالسلام نگه دارید، با حسین علیهالسلام اصلاً همه غمها کوچک میشود. این فرمول را برای همه گوهرهای عمرتان استفاده کنید تا ماندگار شود.
این همان ترجمان سخن خود امام حسین علیهالسلام است: «أَوْ سَمِعْتُمْ بِغَرِیبٍ أَوْ شَهِیدٍ فَانْدُبُونِی» شهید و غریب را بهانه کنید و بر من بگریید، هر شهید و غریبی بهانه طرح نام حسین است.
همه این عناصر مقدمه ایجاد گفتمان عاشورا هستند: اشک، غربت، غریب، شهید!
📚 تنها علاج
✍🏻سیدعلیاصغر علوی
سلام🌿
🍃🌱صبحتون به خیر
یه عاشقانهی واقعی...
وقتی من عاشقانه بنویسم دیگه میدونید چی میشه 😍😍
عشق منصور به سمانه و هزارتوی رسیدن و نرسیدن....
لحظات واقعی که خودم از زبان سمانه شنیدم و براتون قلم زدم🙏🏻
داستان واقعی به قلم م.خلیلی☔️♥️
عشق بارانخوردهی منصور🍂
https://eitaa.com/joinchat/583991680C8a8cae3fdc
کانال رمانتیک لیلیبانو👆🏻
آخ که چه میشود اگر همه دنیا با حسین ما آشنا شوند؟
و تازه بفهمند در دل پیشرفتهترین کشورهای دنیا چه مستضعف زیستهاند.
چه خسرانی بالاتر از این که کشتی نجاتی باشد و تو بیخیال در گردابهای هویتی و جنسیتی و مادی و اومانیستی و فمینیستی زندگی کنی و مزه زندگی با طعم محبت و آرامش را نچشیده باشی؟
📚 سر بر خاک دهکده
✍🏻 فائضه غفارحدادی
سلام🍃🌾
صبح به خیر🌱🌿
✳️ابن سینا قبل از اینکه پزشک باشد یک آخوند درجه یک بوده است.
با همدیگر مروری مختصر بر زندگی این عالم جهان اسلام خواهیم داشت.
🔰ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا، مشهور به ابنسینا، فیلسوف مشهور و پزشک نامدار ایرانی بود. او را بزرگترين متفكر و فيلسوفى میدانند كه در عالم اسلام ظهور كرده است.
🔰در فهرستها و منابع تاریخی و رجالی، بیش از ۵۰۰ کتاب، رساله و مقاله به ابنسینا نسبت داده شده است. شفاء مهمترين اثر فلسفى ابن سينا است و مشهورترین اثر او به فارسی کتاب دانشنامه علائی است.
🔰ابنسینا در ده سالگی تمام قرآن و صرف و نحو را آموخته بود و آنگاه به فراگرفتن منطق و ریاضیات پرداخت. چون به سرعت در این موضوعات به درجه استادی رسید، در نزد ابوسهل مسیحی به تعلم طبیعیات و مابعدالطبیعه و پزشکی مشغول شد. در شانزده سالگی در همه علوم زمان خود استاد شد. ابوعلی از چنان شهرتی برخوردار بود که در هفده سالگی امیر سامانی، نوح بن منصور او را به دربار خود فراخواند و ابن سینا توانست بیماری او را معالجه کند.
🔰ابن سینا را زبردستترین شارح فلسفه ارسطویی دانستهاند و در این وادی صاحب ابتکارات و تقریرات نو و آثار منحصر به فردی است که در فلسفه یونانی سابقه نداشته است.
🔰ابوعلی سینا برای اثبات معاد روشی کاملاً عقلی برمیگزیند و از راه اثبات تجرّد نفس، دلیلی بر بقای آن اقامه میکند.
🔰روز اول شهریور که زادروز ابنسینا است، به واسطه نقش مهم او در ترویج دانش پزشکی به نام روز ملی پزشک نامگذاری شده است.
┄┅┅┈⊰᯽🖤᯽⊱┄┅┅┄
#باشگاهملیکتابخوانیمحدثه
🌻باشگاه ملی کتابخوانی محدثه ویژهی بانوان متاهل
@mohadese_meli