💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_م_خلیلی مهاجر
#برگ457
کپیحرام🚫
نتیجهی سونوگرافیاش ناقصی ریهها را نشان میدهد اما به خاطر حفظ جان طهورا باید برای اتاق عمل حاضر بشود.
در نبود مهدی، با رضایت سیدرضا به اتاق عمل میرود.
-دعا کن طوریشون نشه.
-چشم آبجی. بسپر به خدا!
-ببخش تو هم اسیر من شدی.
-طهور چرت نگو. خواهری رو گذاشتن واسه چی؟!
تا اتاق آمادگی سزارین همراهیاش میکند. باید تنهایش بگذارد تا گان اتاق عمل بپوشد اما دلش نمیآید. طهورا مینشیند تا فرم قبل از عمل را برایش پر کنند. عمل چندم، سابقهی بیماریهای خطرناک، سابقهی سقط و مامای شیفت تند تند همه را ثبت میکند.
-خانم شما بیرون منتظر باش. مریض بیاد بخش صدات میکنن؟
-مریض؟! خب بگید مادر.
-خیلی خب! مادر! حالا شما بیرون باش.
-کمکش کنم لباسش رو بپوشه بعد میرم.
ماما نگاهی به طهورا میکند.
-خودت نمیتونی آماده شی؟
بشری دست طهورا را میگیرد و به اتاق میبرد.
-نه که نمیتونه.
ماما سر تکان میدهد و پشت سرشان میرود.
-فقط زود.
و بشری بدون اینکه نگاهش کند باشدی میگوید.
تک تک لباسهایش را تا میزند و در ساک میگذارد. هایلات شب عروسیاش پایین موهایش خودنمایی میکنند. موهایش را جمع و کش کلاه را دور سرش ردیف میکند و تمام موهایش را زیر کلاه میفرستد.
-همینجوری باید برم؟!
-نه. یه شنلی، چیزی بهت میدن.
ماما برمیگردد.
-آماده شدی مامان؟
سه نفری میخندند. بشری میگوید:
-آره فقط یه شنل میخواد.
شنل را هم خودش سرش میکند. دو طرف صورتش را میبوسد.
-اگه میذاشتن میاومدم تو اتاق عمل.
-آره بیا جای مهدی رو پر کن برام.
جفتشان میخندند.
-وقت عمل برای همه دعا کن یادت نره. اول از همه برای شوهرت و پسرات.
-از خدا میخوام تو هم مامان بشی.
-ممنون عزیزم.
تا جلوی بخش جراحی همراهیش میکند. زل میزند در چشمهای دلواپس خواهرش.
-خدا به همرات.
دست بشری را میگیرد.
-اگه برنگشتم مواظب بچههام باش. حلالم کن. به مهدی هم بگو خیلی دوستش دارم.
-اِ! دیوونه! یه ساعت دیگه میای بیرون. خودت بهش میگی. روزی چند هزار نفر سزارین میشن این اداها رو درنمیارن.
منتظر مینشیند. دیروز تا امروز کارش انتظار است. مادرش تماس میگیرد.
-سلام. جونم مامان.
-اتاق عمله. ساک نوزادها رو آوردی؟!
-من نمیتونم بیام بیرون شاید کاری پیش بیاد. مامان! اصلا لازم نیست. اینا حالا باید برن بخش مراقبت.
-ای وای! ناراحتی نداره. دور از جونت. خب دوقلو هفت ماهه هست دیگه.
فقط خبر دادهاند که مادر و دو نوزاد حالشان خوب است. از خوشحالی روی پا بند نمیشود. مدام در رفت و آمد است. خواهرزادههایش را ندیده. معلوم نیست کی هم بتواند ببیند. مستقیم به بخش انآیسیو منتقل شدهاند و بشری همچنان دانههای تربت را بین انگشتهایش عبور میدهد. گاهی نمیداند چه میگوید. ذکری نبوده که در آن لحظات از قلم انداخته باشد.
دوباره انتظار میکشد. انتظار اینکه خواهرش از بند ریکاوری آزاد شود.
✍🏻 #م_خلیلی
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯