VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍
اگه دوست داری رمان رو تا آخر بخونی مبلغ ۴۰۰۰۰ تومان به این شماره حساب به نام خلیلی واریز
6273 8110 8062 3918
و عکس فیش واریزی و شمارهی پیگیری رو به این آیدی ارسال کن😊
@Heaven_add
لینک کانال خصوصی رو برای شما ارسال میکنند🌿
دوستان ادامهی رمان در کانال به وقت بهشت ادامه خواهد داشت🌹🌹
امامحسینجان ♥️🥀
آه از این غربت نزدیک و
از آن حسرت دور
عشق در سینه من هست و
در آغوشم نیست
🖊اصغر معاذی
#اربعین
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
#تلنگرانه❲.🕊🌸.❳
وقتی انتخاب میشی برای نوکری و سربازی امام زمانت
باید اطاعت پذیر باشی
کار نداشته باشی کی چی میگه چرا میگه چرا اون اومد چرا ب من نگفت چرا اون انجام داد . . . بچه بازی نیست
جنگ فرهنگی ه
در جنگ فرهنگی سرباز فکر و ذهنش باید معطوف به مبارزه علیه دشمن و انجام وظیفه باشه
اگر بخواد به حاشیه ها بپردازه . . .از اصل وظیفه ش غافل میشه
مهم اینکه
سربازی و نوکری برا حضرت مهدی عج با بقیه دستگاههای ائمه اطهار فرق داره
در دستگاه امام حسین ع همه میان برا نوکری
ولی برای دستگاه امام زمان *انتخاب میشی
اگر خدا نکرده ناخالصی و غفلت و سرپیچی و . . .داشته باشیم
و در امتحان حضرت رد بشیم
افراد دیگه ای انتخاب میشن و میان و این چرخه امتحان و غربال مستمر ادامه داره
اگر دغدغه و هدف سربازان و نوکرای امام زمان فقط رضایت حضرت مهدی عج باشه، و دنبال ذره ای منیت و دیده شدن نباشن همیشه عزتمند خواهند بود و نگاه ویژه آقا همراه آنها👌🏻👌🏻🌿
▹ · –·–·–·–·–·𖧷·–·–·–·–·– · ◃
جوریباشڪههروقت،حضرتمہدۍ
یادتوافتاد . . .
بالبخندبگه:خداحفظشڪنہ:)) ☺️🌸
#امام_زمان
...«عضوی از ما شید»
-استوری های شب جمعه
-پروفایل مذهبی دخترونه و پسرونه
-پروفایل اربعین
-مداحی برای زائران
-اخبار مهم کشور
-طنز سیاسی
-توئیت فان
-توضیح اصول و فروع دین و اثبات حقانیت احکام اسلامی مثل حجاب و نماز و...
جونم بگه برات
اینجا یاد میگیری برای خوشحالی امام زمانت چیکار کنی...
#عضوشوقرارهباهمبریمبهجنگ اسرائیل😎✌️🏿:)
✧خــاڪریزِ خـــاطرات✧ 🥀
https://eitaa.com/joinchat/2089287871Cb45a25fe96
👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #استوری_کلیپ | رهبر انقلاب: دفاع مقدّس مردم را متّحد کرد
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
#امام_زمان #حجاب #گشت_ارشاد
سلام صبحتون به خیر🌷🌷
ببخشید چند روز رمان ارسال نکردم
عزیزان تازهوارد خوش اومدید
قدیمیها میدونن شرایط منو. من دارم رمان رو بازنویسی میکنم و این خیلی بیشتر از نوشتن رمان ازم وقت میگیره.
ضمن اینکه باید فرزندداری هم کنم و گاهی که یکی از بچهها مریض بشه وقت و تمرکزی برای بازنویسی برام نمیمونه
ممنونم که شرایطم رو درک میکنید🌷🌷🌷
روال ارسال رمان هم شبهای زوج هست
یه برگ آماده کردم با اینکه امروز جمعهاس اما چون چند روز رمان نداشتیم ارسال میکنم خدمتتون
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_مخلیلی
#برگ280
کپیحرام🚫
لباس عروسکی نیمهکار را دست گرفت. پیلیسههای دامن را با سنجاق مرتب کرد. زیر اتو گذاشت. فاطمه دست به سینه نگاه میکرد: کار زیادیم ندارهها.
_دقت و حوصله میخواد.
پیلیسهها را دوخت. لباس را وارسی کرد. مرتب بود. زیرچشمی به فاطمه نگاه کرد: به طاها بگم فاطمهخانم اجازه داد یه بار باهاش حرف بزنی؟
فاطمه دستهایش را انداخت. پشتچشم نازک کرد: لازم نکرده.
پایین دامن را برای ظریفدوزی زیر چرخ گذاشت: بداخلاق!
صدای چرخ خیاطی بلند شد. ضحی پیش آنها آمد. مثل هر دفعه که صدای چرخ را میشنید جلو رفت تا لباس را ببیند. بشری لبخند زد: داره آماده میشه.
ضحی فهمید لباس هنوز کار دارد. سراغ اسباببازیهایش رفت. بشری نخ را چید. دامن را از زیر چرخ درآورد. به فاطمه نگاه کرد: یه بار باهاش حرف بزن. بعد بیشین فک کن. طاهام میره، اول تابستون میاد. او موقع بش جواب بده.
فاطمه خردهپارچهها را جمع کرد: جوابم معلومه. نه!
_فاطمه!
از لحن کشیده و کلافهی بشری، فاطمه سر پایین انداخت: چطو تو زنِ داداش من نشدی؟ منم داداشتو قبول نمیکنم.
چرخید و روبهروی فاطمه نشست: شوخیت گرفته؟
_شرایط ما شبیهه. من هر کار کردم تو راضی نشدی زن مهدی شی!
_اصلاً شبیه نیس.
توی فکر رفت.
شرایط ما مث هم نیست. من نازام.
اخم کرد.
من نمیتونم مامان بشم. خودخواه نیستم حس شیرین پدر شدنو از مردی بگیرم تا خودم زندگی کنم.
مامانتونم ناراضی!
از طرفیم من...
هنوز...
ته دلم...
یه حسی میگه امیرو میبینم. حقیقتو از خودش میشنفم.
-بشری! بشری! بشری!
فاطمه بار آخر بلند صدایش زد. بشری را به خودش آورد. فاطمه پوفی کشید: چت شد دختر؟ نصف جونم کردی!
چشمهای خستهاش را مالید. نگاه ترسیدهی فاطمه را دید: چیزیم نیست.
_ببخشید.
دست فاطمه را گرفت: من فقط به خاطر طاها به تو اصرار نمیکنم، به خاطر خودتم هست.
چانهی فاطمه به سینهاش چسبید: من نباید اون حرفو میزدم.
_خبری نیس. گفتی که گفتی.
بشری از پشت چرخخیاطی بلند شد. فاطمه سرش را همراه او بالا برد. سوالی که ذهنش را مشغول کرده بود پرسید: هنوز منتظرشی؟
بشری طفره نرفت. حرف را عوض نکرد. حتی مِن و مِن نکرد. زل زد تو چشمهای فاطمه. قیافهی غمگینش دل سنگ را آب میکرد: یه روز باید برام توضیح بده. همه چیو.
پلک زد و یک آن چشمهایش پر اشک شد: باید بهم توضیح بده. چرا وقتی داشت منو دلخوش میکرد و زیر گوشم حرفای عاشقونه میزد، ولم کرد رفت؟ همینو بگه. کدومو باور کنم؟ حرفاش یا کاراش؟ شرایط من مث تو نیس.
✍🏻 #مخلیلی (مهاجر)
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
لینک رواق تحلیل هم براتون میذارم
لطفا حتما پیام سنجاق شدهی رواق رو بخونید و رعایت کنید🙏🏻🙏🏻
رواق جای گله و شکایت نیست فقط تحلیل رمان
https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30
به پرچمکشورمون توهین شد!
پرچم کشور رو آتیش زدن
وقتشه مثل همیشه کنار هم دیگه
وطن پرست واقعی رونشونشون بدیم...
پروفایلها مون رو پرچما یران بزاریم؟
#ایران_من
بندگی یعنی:
در کوچه
پس کوچه های زندگی
دست کسی را بگیری(:
#امام_زمان
#حجاب
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍
اگه دوست داری رمان رو تا آخر بخونی مبلغ ۴۰۰۰۰ تومان به این شماره حساب به نام خلیلی واریز
6273 8110 8062 3918
و عکس فیش واریزی و شمارهی پیگیری رو به این آیدی ارسال کن😊
@Heaven_add
لینک کانال خصوصی رو برای شما ارسال میکنند🌿
دوستان ادامهی رمان در کانال به وقت بهشت ادامه خواهد داشت🌹🌹
🌹🌹🌹⚜🌹🌹🌹⚜🌹🌹🌹⚜
#تحلیل_بشری
𝓼𝓪𝓻𝓫𝓪𝔃 𝓰𝓸𝓶𝓷𝓪𝓶:
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#برگ280
لباس عروسکی نیمهکار را دست گرفت. پیلیسههای دامن را با سنجاق مرتب کرد. زیر اتو گذاشت. فاطمه دست به سینه نگاه میکرد: کار زیادیم ندارهها.
_دقت و حوصله میخواد.
_________
هر کاری دقت و حوصله می خواهد و به این نکته باید حتما توجه بشه وگرنه باعث دوباره کاری میشه
____________________
پیلیسهها را دوخت. لباس را وارسی کرد. مرتب بود. زیرچشمی به فاطمه نگاه کرد: به طاها بگم فاطمهخانم اجازه داد یه بار باهاش حرف بزنی؟
فاطمه دستهایش را انداخت. پشتچشم نازک کرد: لازم نکرده.
____________________
رابطه بشری و فاطمه خیلی خوبه ،اگر مادر بشری بود حتما سخت میشد جواب دادن بهش اون هم از طرف فاطمه
بهترین کار این بود که بشری طرح کنه
____________________
پایین دامن را برای ظریفدوزی زیر چرخ گذاشت: بداخلاق!
صدای چرخ خیاطی بلند شد. ضحی پیش آنها آمد. مثل هر دفعه که صدای چرخ را میشنید جلو رفت تا لباس را ببیند. بشری لبخند زد: داره آماده میشه.
ضحی فهمید لباس هنوز کار دارد. سراغ اسباببازیهایش رفت. بشری نخ را چید. دامن را از زیر چرخ درآورد. به فاطمه نگاه کرد: یه بار باهاش حرف بزن. بعد بیشین فک کن. طاهام میره، اول تابستون میاد. او موقع بش جواب بده.
فاطمه خردهپارچهها را جمع کرد: جوابم معلومه. نه!
____________________
هر کسی جای فاطمه بود شاید این جواب رو میداد چون فاطمه هم یاسین رو پیش خودش درک میکنه ، ازش کمک میخواد
چون یاسین زنده است و فاطمه بسیار وفادار و با حیا هستش
از فاطمه غیر این هم انتظار نمیرفت حداقل برای دفعات اول
____________________
_فاطمه!
از لحن کشیده و کلافهی بشری، فاطمه سر پایین انداخت: چطو تو زنِ داداش من نشدی؟ منم داداشتو قبول نمیکنم.
چرخید و روبهروی فاطمه نشست: شوخیت گرفته؟
_شرایط ما شبیهه. من هر کار کردم تو راضی نشدی زن مهدی شی!
_اصلاً شبیه نیس.
توی فکر رفت.
شرایط ما مث هم نیست. من نازام.
اخم کرد.
من نمیتونم مامان بشم. خودخواه نیستم حس شیرین پدر شدنو از مردی بگیرم تا خودم زندگی کنم.
مامانتونم ناراضی!
از طرفیم من...
هنوز...
ته دلم...
یه حسی میگه امیرو میبینم. حقیقتو از خودش میشنفم.
____________________
یکی از سخت ترین حرفی که میتونست به بشری بزنه
خیلی سخته گروه کشی اون هم برای کسی که هنوز دلیلی برای رفتن عزیز ترین اش پیدا نکرده
اینجا دل بشری هزار تکه شد و جمع شد ..:)
شرایط بشری و فاطمه شاید شبیه هم باشه ولی آدم های زندگی شون فرق میکنه و عشقی که برای یکی مقدس و برای یکی گنگ هست
____________________
-بشری! بشری! بشری!
فاطمه بار آخر بلند صدایش زد. بشری را به خودش آورد. فاطمه پوفی کشید: چت شد دختر؟ نصف جونم کردی!
چشمهای خستهاش را مالید. نگاه ترسیدهی فاطمه را دید: چیزیم نیست.
_ببخشید.
____________________
بعضی حرف ها آدم رو به خاطرات شاید گفت کابوس میکشن و با یک ببخشید فراموش نمیشه
اما خیلی ها میگذریم از کلماتی که شاید نشانه اش قلب مون باشه
دست فاطمه را گرفت: من فقط به خاطر طاها به تو اصرار نمیکنم، به خاطر خودتم هست.
____________________
چانهی فاطمه به سینهاش چسبید: من نباید اون حرفو میزدم.
_خبری نیس. گفتی که گفتی.
____________________
همین که فاطمه درک کرد و سریع معذرت خواهی کرد یعنی واقعا قصدش ناراحت کردن بشری نبود
این شرمندگی تا چند روز ادامه پیدا میکنه ..!
بشری از پشت چرخخیاطی بلند شد. فاطمه سرش را همراه او بالا برد. سوالی که ذهنش را مشغول کرده بود پرسید: هنوز منتظرشی؟
بشری طفره نرفت. حرف را عوض نکرد. حتی مِن و مِن نکرد. زل زد تو چشمهای فاطمه. قیافهی غمگینش دل سنگ را آب میکرد: یه روز باید برام توضیح بده. همه چیو.
پلک زد و یک آن چشمهایش پر اشک شد: باید بهم توضیح بده. چرا وقتی داشت منو دلخوش میکرد و زیر گوشم حرفای عاشقونه میزد، ولم کرد رفت؟ همینو بگه. کدومو باور کنم؟ حرفاش یا کاراش؟ شرایط من مث تو نیس.
____________________
و باز هم بشریِ صادق
شاید خیلی از ما اگر جای بشری بودیم میگفتیم هیچ
هیچ همون فکر هایی هست که خیلی وقته روی دلمون تلنبار شده ولی به زبون نمیتونیم بیاریم یا شخصی رو نداریم که بهش بگیم
و این بدترین درد برای یک بشر هست
بشری منتظر توضیح هست همون که خیلی هامون پیگیر اش نیستیم و باعث دلخوری عمیقی میشه
ان شاءالله که امیر توضیح هات خوبی داشته باشه برای بشریِ قوی مون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌼ای گل نرجس ای آبروی دو عالم
✨🌷#امام_زمان
در تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
و آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد🥀
یا رب به اهل بیت ندانم چه سان گذشت
آن روز شد عیان که رسول از جهان گذشت
🥀🍂🍁
شهادت امام حسن علی السلام تسلیت باد
#امام_زمان
#اربعین
#حجاب
⬛️◼️◾️▪️
هنگامه رنج و غم و ماتم شده امشب
گریان، زغمى دیده عالم شده امشب
پایان شب آخر ماه صفر است این
یا آنکه ز نو ماه محرّم شده امشب
از داغ جگر سوز نبى سیّد ابرار
نخل قد زهرا و على خم شده امشب
#شهادت_حضرت_محمد_صلیاللهعلیهوآله_تسلیت_باد
#شهادت_امام_حسن_علیهالسلام_تسلیت_باد
#شهادت_امام_رضا_علیهالسلام_تسلیت_باد
💔🥀🍂
#امام_زمان
#اربعین
#حجاب
▪️◾️◼️◼️