eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.6هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🌸🍂 🌷اَلسَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّهُ النَّقِيَّهُ 🌷سلام بر تو اي پرهيزگار نظيف 📚فرازی از زیارت نامه حضرت زهرا‌(س) 🌸سلام مادر مهربانم🌸 سلام بر تو و بر پسرت مهدی (عج) که الگوی تقوا و پرهیزکاری برای تمامی جهانیان است. 🍂🌸🍂 ┅┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅┅ ☫کانال جهاد تبیین https://eitaa.com/jahad_14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید مجید شهریاری (زاده ۱۶ آذر ۱۳۴۵ زنجان — درگذشته ۸ آذر ۱۳۸۹ تهران) مدرس دانشگاه، فیزیک‌دان و دانشمند هسته‌ای ایرانی بود، که در آذرماه ۱۳۸۹ ترور شد. شهید دانش‌آموخته کارشناسی مهندسی الکترونیک از دانشگاه صنعتی امیرکبیر، کارشناسی ارشد مهندسی هسته‌ای از دانشگاه صنعتی شریف و دکتری علوم و تکنولوژی هسته‌ای از دانشگاه صنعتی امیرکبیر بود. شهریاری همچنین استاد دانشگاه شهید بهشتی و از کارکنان سازمان انرژی اتمی ایران بود. ┅┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅┅
وصیت نامه شهید مجید شهریاری ┅┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره از شهید شهریاری؛ حل کردن مسئله‌ای با کمک از نماز ┅┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لبخند تو خلاصه همه خوبیهاست😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥واکنش یک دختر بچه ۳ ساله به محض دیدن عکس رهبر معظم انقلاب: عشقم! 🍃🌹🍃 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴گریه بازیگر معروف لبنانی برای دیدار امام خامنه‌ای... ┅┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅┅ ☫کانال جهاد تبیین https://eitaa.com/jahad_14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂🌺🍂 زیباتر ڪردن دنیا کار سختے نیست، ڪافیه یه ڪم دلگرمی تو جیبت بذارے؛ یه ڪم عشق تو دستات داشته باشے؛ یه ڪم مهربونی هم تو نگاهت! يڪم صداقت تو حرفات ؛ يڪم وجدان در درونت فقط يڪم انسان باشيم انسان گونه زندگى ڪنيمـ . همين يڪم ها اگه باشه دنيا گلستان ميشه 💫💥 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 سرش رو از زیر پتو بیرون آورد‌. عقربه‌های ساعت رومیزی نه صبح را نشان می‌داد. کش و قوسی به تنش داد. دو ساعت خوابیده بود. توی تخت نشست و موهای به معنای واقعی خرمن‌اش را با کلیپس بالا برد. وضویی گرفت و از آن حالت کرختی خواب درآمد. امروز باید برای درسش وقت می‌گذاشت. روز تعطیلی که آدم‌های پر کار در طول هفته بیشتر قدرش را می‌دانند. اول به سراغ گاز رفت. گوشت‌هایی که بعد از نماز صبح در قابلمه بار گذاشته بود، به قدر کافی پخته بودند. ناهار دلخواهش را بار گذاشت. استانبولی پلو؛ احتمالش بود که سوفی هم خودش را میهمان کند. ماست خیار هم به اندازه دو نفر درست کرد و کنار گذاشت. تا اذان ظهر درس‌های هفته‌اش را مرور و ساعتی هم روی مقاله‌اش کار کرد. کم کم وقت نماز می‌شد و با تعجب دید که خبری از سوفی نشد. محال بود روز تعطیل باشد و سوفی با سر و صدا پایین نیاید و سر بشری را به حرف نگیرد! خودش هم حوصله‌اش سر رفته بود. با شنیدن صدای اذان گوشی‌اش، آماده‌ی نماز شد. تصمیم گرفت خودش به سراغ سوفی برود. غذا را برداشت و راهی خانه‌ی سوفی شد. روی سنگفرش‌های خیس کنار ساختمان راه می‌رفت که چیزی از لابه‌لای شمشادها تکان خورد. کمی عقب‌تر ایستاد و سگ سیاه را دید که خودش را به زحمت از وسط شمشادها بیرون می‌کشید. نفسش را مثل گفتن پوف بیرون داد. خواست محلش نگذارد و از کنارش رد بشود اما حیوان دست بردار نبود و در حالی که پوزه‌اش را به طرف قابلمه می‌کشید، پشت سرش راه می‌رفت. هیچ وقت حوصله‌ی حیوانات را نداشت اما دلش هم برایش می‌سوخت. فهمید که حتماً از گرسنگی پا به پایش می‌آید. به خانه‌اش برگشت، استخوان‌های جدا کرده از گوشت را که در کیسه‌ای نایلونی گذاشته بود، بیرون برد. کیسه‌ی نایلونی را باز کرد و استخوان‌ها را با همان کیسه پای درختی در باغچه گذاشت. ایستاد و به اطراف نگاه کرد. باید می‌فهمید این سگ چطور وارد محوطه شده است. در نرده‌ای بسته بود و این سگ با جثه‌ی بزرگش نمی‌توانست از بین نرده‌ها داخل آمده باشد. بالآخره قابلمه به دست جلوی در خانه‌ی سوفی ایستاد و زنگ زد. خیلی طول کشید تا سوفی در را باز کند. سر و وضع پریشانی داشت و مشخص بود که اعصابش خرد است. اوضاع خانه هم به قدری درهم و برهم بود که بشری رغبت نمی‌کرد پا درش بگذارد. از کنار ریخت و پاش‌های کف خانه عبور کرد و به آشپزخانه رفت. قابلمه را روی گاز گذاشت و ماست خیار را روی میز. -خیر سرت من این‌جا مهمونم. شده یه بار تو یه چی درست کنی واسه من؟ سوفی اما انگار حرف‌هایی بشری رو نمی‌شنید. دور خودش چرخ می‌زد. بشری سرکی به سالن کشید. ظاهرا سوفی می‌خواست درخت کریسمس درست کند. رفت و کنار کاج مصنوعی نشست. معلوم بود سوفی حسابی با آن کلنجار رفته است. چون خیلی شل بود و به سختی می‌ایستاد. با شاخ و برگ‌هایی که بی‌رمق بودند. ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
سلام به‌وقت‌بهشتیا🌹 یه برنامه‌ی جدید برای ارسال رمان داریم📣 از امروز، صبح‌ها یک صفحه‌ی کوچک از رمان ارسال میشه. عزیزانی که صبح‌ها وقت آزاد دارند، می‌تونند بخونند. و شب اون صفحه حذف و برگ به شکل کامل توی کانال قرار می‌گیره. صفحه‌ی اول برگ امروز تا چند لحظه دیگه خدمتتون ارسال میشه🌹🌿
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 بعد از ناهار، نشست پای درست کردن درخت کریسمس سوفی. -با ناراحتی و بی‌حوصلگی که این درست نمیشه. بشین پای کار، وقت بذار، یه کم حوصله کن تا درس بشه. چه‌قدر تو بی‌اعصاب میشی! سوفی انگار حرف‌های بشری رو نمی‌شنید. فقط با ذوقی کودکانه به دست‌های بشری نگاه می‌کرد که با دقت تمام، شاخ و برگ‌های به هم ریخته را مثل اولش سامان می‌داد. درخت از آن حالت کج و معوجی که سوفی به سرش آورده بود درآمده و منتظر ایستاده بود تا دست‌های ظریف بشری تزئینش کند. چسب‌کاری‌ها و محکم‌کاری‌ها که تمام شد، گوی‌های بلوری و رنگارنگ را به شاخه‌ها وصل کرد با یک جفت فرشته‌ی چوبی که سوفی از قبل آماده کرده بود. لبخند رضایت به لب‌های سوفی آمد. چشم‌هایش برق می‌زد و این ذوق و شوق بشری را به یاد خودش می‌انداخت. وقتی که دور سفره‌ی هفت سین می‌چرخید، با شوری وصف نشدنی، کاسه‌های پایه‌دار مسی که شاید اندازه خودش سن داشتند را با فاصله می‌چید و سین‌های سفره‌ را در آن‌ها می‌ریخت‌. کارش تمام شد. نفس راحتی کشید و کنار نشست. -بیا این که دیگه لب آویزون کردن نمی‌خواست کوسن رو از روی مبل برداشت لم داد و مثل خود سوفی، زیر دستش گذاشت. -این خرده ریزها رو هم جمع کن زیر دست و پا - ممنونم. خیلی خوب درستش کردی. واقعا قشنگ شده! فکر می‌کرد شاید ایرانی‌ها هم کریسمس دارند که بشری توانسته درخت را به آن خوبی درست کند. -ببینم مگه شما هم کریسمس دارید؟ نه ندارید. کریسمس ربطی به شما نداره -نداریم. ما سفره هفت سین داریم -سفره؟ هفت سین؟ باید جالب باشه ❌❌برگ کامل امشب همین‌جا😍😍 ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌷با همسرتون صحبت کنید نه پشت سر همسرتون! 🌱صحبت کردن پشت سر همسرتون با دوستان یا خانواده به نحوی خیانت محسوب میشه! 🌿گفتن از مشکلات زناشویی زمینه ی نفوذ افراد سواستفاده کننده رو تو زندگی شما بیشتر می‌کنه 🍃در واقع شما این پیام رو می‌دید که مشکلی تو زندگی شما وجود داره که با آگاهی از اون مشکل میتونن بین شما نفوذ کنند.
29.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاخام یهودی 👈برای آنها مرجعی بسازید که از یاری دینشان در آخرالزمان و آوردن امام غائبشان که ما را خواهد کشت دست بردارند . ❌آنها را مشغول بازی و عشق به فوتبال و فرقه گرایی کنید.😳🤔 اینها👆 از افاضات خاخام یهودی است تا آخر کلیپ نگاه کنید. و خودتان را سرگرم اباطیل خواست آنها نکنید و بدانید این سرگرمی ها را آنها برای ما می خواهند تا با پرداختن به آنها از اصل دین و حمایت از امام زمانمان ارواحنا فدا دست برداریم. ⛔️مراقب باشید بازیچه دست چه کسی شده اید.⛔️ تا آخر کلیپ با دقت نگاه کنید و به نیت تعجیل در فرج نشر حداکثری بدهید. فرهنگسازی حیا👇🌷❤️ @farhangsaze_haya
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6003474981059561397.mp3
3.26M
درخواب گوید مادر کجایی راهی نمانده تا خانه بیایی