فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای زمینه صدای زائران أبی عبدالله علیه السلام است...
صلی الله علیک یا ابا عبدالله (ع)💔
رفقا انتشارش با شما 💚
💯مبلغان بدون مرز
@intMob
هدایت شده از مبلغان بدون مرز
#خاطرات_بین_المللی | #اتریش
@IntMob
✳️ #برجام در عرصه #بین_الملل
از برجام هیچ خبری نبود. مرکز اسلامی امام علی ع وین در اتریش، نقطه امن و آرامش مسلمانان منطقه بود. شب های محرم تا چهار هزار نفر در مراسم ها شرکت میکردند. از صبح زود که بیدار میشدیم تا آخر شب در مرکز می دویدیم و نمی فهمیدیم چطور بیهوش شده ایم و آنقدر نشاط در مرکز بود که هنوز به حال و هوای آن روزها غبطه می خورم.
فقط #وین نبود که چنین شور و نشاطی برقرار بود. #سالزبورگ، #لینز، #اینسبورگ و شهر ها و مراکز اسلامی زیادی به مرکز اسلامی امام علی علیه السلام وصل بودند.
ظهر عاشورا بود. خادم جوانی در مرکز کار میکرد که مهاجر #افغانستانی بود. پنج سال بود از خانواده اش و بچه اش دور بود. بعد از مراسم، آرام وارد اتاق شدم. دیدم دارد با تلفن صحبت می کند و کشیش مسیحی بهش زنگ زده بود که اگر در فرم بنویسد #مسیحی است فردا مشکل اقامتش را حل میکند. گریه می کرد و می گفت، آن دنیا چطور جواب حضرت عباس ع را بدهم. امضاء نکرد و سختی را به جان خرید.
هوای وین برجامی شده بود. گروه، گروه می آمدند و سفارت و هتل #کوبورگ شده بود پاتوق آقایان. قرار بود آپولو هوا کنند.
یادمه به مسئول ایرانی در اتریش گفتم: برایم عجیب است اینقدر به برجام امید دارید. اثر آب اروپا است؟!
می گفت: شما طلبه ها به #دیپلماسی آشنا نیستید.
یادمه آقای سفیر اقامت خانواده اش را گرفت و در همان جا ماند.
اتریش در ایران بیش از ۱۷۰ مرکز فرهنگی دارد و ایران به جز رایزنی که هیچی نیست، مرکز اسلامی امام علی علیه السلام را دارد که الان به برکت #برجام و تخصص آقایان در #دیپلماسی نماز جماعت هم به زور دارد چه برسد به مراسم و برنامه. از آن ۱۷۰ مرکز اتریشی حتی یکی هم تعطیل نشده.
مرکز اسلامی امام علی ع را سروران افغانستانی پر می کردند. اگر امروز آقایان یقه سفید، دیپلمات به این عزیزان ایراد می گیرند چون پرچم اسلام و انقلاب به دست همین سروران افغانستانی بالاست و پرچم #انقلاب_اسلامی با #دیپلماسی آقایان سازگار نیست و چه خوب گفت رهبرمان که #من_دیپلمات_نیستم_من_انقلابی_ام.
عکس: یادگاری های وین در دوران قبل از #برجام / حامد تقدیری
https://eitaa.com/IntMob/22
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
#خاطرات_بین_الملل #نامیبیا
@intMob
چند دقیقه مانده به اذان مغرب، عبدالرحمن همراه یک مرد و زن جوان سیاه پوست به مسجد آمد. او پسر همراهش را معرفی کرد و گفت که در مدرسه دینی مرکز اسلامی عربستان با او آشنا شده. سپس به خانمی که مانتو و روسری سیاه به تن داشت و به سمت ورودی خانم ها می رفت، اشاره کرد و گفت که می خواهد با او ازدواج کند. از آن جوان پرسیدم که آیا پدر و مادرشان در جریان هستند. او پاسخ داد که پدر و مادر هر دوی آنها مرده اند. از حرف های پسر متوجه شدم که او و آن دختر با هم زندگی میکنند. به او گفتم: " شما مسلمان هستید و خوب نیست که در یک اتاق زندگی کنید. اگر قصد ازدواج دارید، همین الآن میتوانم خطبه عقد شما را جاری کنم." او گفت که مشکلی با این مساله ندارد. به سمت دیگر مسجد رفتم و دختر که حالا فهمیده بودم نامش عالیه است را صدا زدم. به سمت من آمد و با احترام دستش را به سمت من دراز کرد. دستم را رو سینه گذاشتم و گفتم که ما مسلمان ها نباید با نامحرم دست دهیم. او تازه مسلمان بود و چیز زیادی از عقاید و احکام اسلامی نمیدانست. موضوع را با او در میان گذاشتم. لبخند زد و پس از لحظه ای سکوت گفت: "او تازه دیروز از من خواستگاری کرده و من نیاز دارم که فکر کنم و موضوع را با خواهر و برادرم درمیان بگذارم." گفتم: "من فکر کردم که تصمیم خود را گرفته اید. اگر این طور است که البته بهتر است خوب فکر کنی و درست تصمیم بگیری. بهرحال هر چه زودتر تصمیم بگیری بهترست و من میتوانم در همین مسجد خطبه ی شما را جاری کنم." کمی فکر کرد و گفت: "آیا ما فقیر هستیم و چیزی برای خوردن نداریم میشود ازدواج کنیم."یک لحظه دلم برای او سوخت. گفتم: "ازدواج ربطی به فقیر یا پولدار بودن ندارد. شما به هم محرم میشوید و در کنار هم برای گذراندن زندگی تلاش خواهید کرد. متاسفانه ما در مسجد امکانات کافی نداریم که به شما کمک کنیم، اما برای اجرای خطبه عقد من میتوانم به شما کمک کنم. فقط قبل از اجرای خطبه لازم است که مهریه را هم مشخص کنید."سپس به او توضیح دادم که مهریه چیست. از او جدا شده و به سمت پسر جوان رفتم. پس از اینکه پاسخ عالیه را به او رساندم، برای اینکه او را به آمدن به مسجد در شب های آینده تشویق کنم گفتم: "آمدن تو به این مسجد در این روز، تصادفی نیست. خدا راهی را برای تو گشوده که اگر قدر آن را بدانی چیزهای جدیدی خواهی آموخت که شاید مسیر زندگی ات را تغییر دهد."
شنبه ساعت ۶، عبدالرحمان و آن دو جوان به مسجد آمدند. عالیه هنوز برای ازدواج تصمیم نگرفته بود و به قسمت خانم ها رفت. با آن دو جوان در حیاط مسجد نشستیم تا کلاس اسلام شناسی را شروع کنیم. قبل از شروع بحث، نام جوان را پرسیدم. او گفت که هنوز نام اسلامی انتخاب نکرده است. کمی مشکوک شدم که اگر تمایلی به استفاده از اسم اصلی خود ندارد، چرا در این سه سال اسمی برای خود انتخاب نکرده است. نام شناسنامه ای او چیزی شبیه شِمَث بود. به او نام حسین را پیشنهاد دادم. در ابتدا تلفظ آن برایش دشوار بود. پس از چند بار تکرار، آن را پسندید. کلاس را شروع کردم. چون میدانستم که در آینده ممکن است آنها را از آمدن به مسجد منع کنند، همان ابتدا با اشاره به آیه ۱۸ سوره زمر گفتم: از نظر قرآن، باید نظرات مختلف را شنید و با تفکر و بررسی بهترین را انتخاب کرد. اگر کسی شما را از تحقیق وشنیدن وخواندن نظرات دیگر منع کرد، خلاف قرآن سخن گفته است. حقیقت این است که در طول تاریخ و همچنین در زمان ما بسیاری از حقایق اسلام را پنهان کرده اند. من در این جلسات سعی می کنم دیدگاه های مختلف را با دلایل تاریخی و قرآنی آن بیان کنم و در نهایت شما دیدگاهی را که درست تر یا کامل تر می دانید انتخاب خواهید کرد." دو دیدگاه در مورد مرجعیت دینی پس از پیامبر اکرم ص را مطرح کردم و به عنوان شاهد برای دیدگاه اهل بیت، به روایت پیامبر اکرم ص که " من شهر علم هستم و علی دروازه آن است"، اشاره کردم. در این هنگام برای اینکه اثبات کنم که پس از پیامبر ص، اسلام دچار انحراف شده، پرسیدم که آیا می دانند حضرت علی ع چگونه از دنیا رفته است. با کمال تعجب متوجه شدم که حضرت علی را نمیشناسند. امام حسین را هم که نمیشناختند. نام دختر پیامبر را پرسیدم. آن را هم نمیدانستند. از آنها خواستم تا اسم هایی که در اسلام می شناسند را نام ببرند. گفتند: "محمد، عایشه همسر پیامبر، ابوبکر و عمر." در حالی که سعی می کردم خشم خود را زیر لبخند پنهان سازم، به آرامی روی میز زدم و گفتم: "خیلی چیزهای مهم را به شما نگفته اند. به خواست خدا در اینجا به تدریج یاد می گیرید."آن روز حدود چهل دقیقه صحبت کردیم و در پایان جلسه به آنها دو تکلیف دادم.
اول اینکه آیه ای که در آن پاداش پیامبر مشخص شده را پیدا کنند و دوم اینکه تحقیق کنند که "اولوالامر" در آیه ۵۹ سوره نساء، که اطاعتشان واجب است، چه کسانی هستند.
حجت الاسلام صبوری
💯مبلغان بدون مرز
@intMob
17.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطرات_بین_الملل #فرانسه
@IntMob
سر میز ناهار:
- منال (دانشجوی دکترای مراکشی): چه خبر حسین؟ برای عاشورا شما برنامه داشتید؟
- حسین (با تعجب): آره، چطور مگه؟
- جدی کجا؟ کی ها بودند؟
-تو یه مرکز فرهنگی. بیشتر مراکشی و الجزائری و افغانی و... بودند تا ایرانی.
- خوب شما چه کردید روز عاشورا? روزه هم گرفتید شما؟
- (من که تا الان فکر میکردم منظورش برنامه عاشورای خودمان است)، آها الان منظورت رو متوجه شدم، نه، روزه ما نگرفتیم و این روز، روز عزاداری ماست. برنامه ما در عاشورا، سخنرانی هست و ذکر مصیبت حضرت سید الشهداء و...، نه شادی. شما روزه گرفتید؟ من شنیدم که عاشورا برای شما روز جشن و شادی هستش. علتش چیه؟
- علتش ریشه مذهبی نداره و بیشتر یک چیز سنتیه. در واقع یه جورایی نسخه عربی هالووین مثلا!
- خوب یعنی چه میکنید؟
- معمولا روزه میگیریم، یه غذای عیدی درست می کنیم، یه هدیه کوچیک یا عیدی مثلا به بچه ها می دیم، بچه ها لباس مهمونی می پوشن و صورتاشون رو نقاشی میکنن مثلا و بازی میکنن و...
- عجب! اما ما تو این روز به دلیل شهادت امام حسین و یارانش توسط سپاه یزید در واقعه کربلا و اسارت خاندان حضرت رسول عزاداری میکنیم و...
- یه سوال بپرسم؟ یه خورده ممکنه صریح باشه.
- بپرس. اشکالی نداره.
- شما چرا به خودتون ضربه می زنید. من حتی بعضا دیدم که بعضی از شیعیان با شمشیر به خودشون ضربه می زنن. البته چیزایی که دیدم مال لبنان بوده، شاید تو شیعه هم گروه های مختلفی وجود داشته باشن. مثلا شاید لبنانی ها فرق داشته باشند با ایرانی ها؟
- ادامه صحبت ها به توضیح حرام بودن این کار در نظر علمای بزرگ شیعه و توضیح آئین های عزاداری شیعیان و اینها گذشت.
یعنی داستانی داریم، اینقدر تبلیغات و ذهنیت های منفی در مورد مکتب اهل بیت علیهم السلام اینجا وجود داره.
💯مبلغان بدون مرز
@intMob
#خاطرات_بین_الملل #لبنان
@intMob
✳️ خاطره ای از نماز مغرب در مسجد برادران اهل تسنن
دو ساعتی از اذان مغرب گذشته بود. هنوز نتوانسته بودم نماز بخوانم. تازه باید به بیروت بر میگشتم و اقلا یک ساعت و نیم دیگر نمازم به عقب می افتاد.
گفتم همینجا در صور یک مسجد پیدا می کنم و نماز می خوانم. یادم افتاد مسجدی در اول چهار راه عباسیه دیده بودم. باران شدیدی می آمد. از ماشین که بیرون آمدم مثل فشفشه دویدم سمت مسجد. برای همین اسم آن را ندیدم. وارد که شدم پنج شش نفر دم در مانده بودند که داشتند خارج می شدند. سلام کردم و رفتم داخل. قیافه هایشان برایم شک بر انگیز شد. تابلوی اعلانات که برگه و دعا و اطلاعیه می چسبانند را نگاه کردم، از صلی الله علیه وسلم فهمیدم که مسجد اهل سنت است. نه اینکه بترسم ولی دو دو تا چهارتا کردم و با خودم گفتم تا دستشویی بروم و وضو بگیرم اینها هم می روند و با خیال راحت نماز می خوانم.
وضو گرفتن در وضوخانه اهل سنت سخت است. چون روی صندلی سنگی مینشینند و آب به پاها میپاشد، برای آنها راحت است چون اساسا پا را کامل می شویند. اما خیس شدن پا برای مسح کشیدن ما مشکل دارد.
داخل مسجد که برگشتم دیدم ای بابا یک نفر هست. گفت داشتم در را قفل می کردم هنوز نرفتی؟ گفتم الان یک نماز می خوانم می روم. چون تا به بیروت برسم خیلی دیر میشود. گفت خیالت تخت، نمازت رو بخون. رفتم طرف جلوی مسجد که جعبه دستمال کاغذی بود. به بهانه خشک کردن دست و صورت می خواستم از آن به عنوان مهر استفاده کنم. جوان که بعدها فهمیدم خادم مسجد است گفت چیزی می خواهی؟ مهر این بالا هست!
کم نیاوردم و با دستمال صورتم را خشک کردم و رفتم مهر را از بالای کتابخانه قرآن ها برداشتم. نماز مغرب را خواندم. خادم منتظر من نشسته بود. عشا هم شکسته بود. وقتی می خواستم بروم گفت قبول باشد. به قیافه اش نمی آمد لبنانی باشد. فضولی ام گل کرد. گفتم اهل کجایی؟ گفت سوریه. گفت تو اهل بیروتی؟ گفتم نه لبنانی نیستم. جا خورد. از لهجه ام معلوم نمی شود خارجی باشم. گفت پس اهل کجایی؟ گفتم ایران. در کمال تعجب دیدم گل از گلش شکفت و مرا در آغوش کشید و گفت به به اهلا و سهلا. همدیگر را بوسیدیم. بیش از یک خادم اطلاعات دینی داشت. شروع کرد از لزوم وحدت گفتن و اینکه خدا همه ما را آفریده و گفته از اهل ذکر سوال کنید. اما متاسفانه برخی علما امروز با پول خریده شده اند و علیه دیگر مذاهب فتنه پراکنی می کنند. گفت متاسفانه شیعه ها نمی آیند در مسجد ما نماز بخوانند. خیلی کم هستند که مثل تو بیایند اینجا نماز بخوانند. ما همه برادر هستیم. در سوریه ما اصلا شیعه سنی نداشتیم. حتی سرباز هم اتاقی من در ارتش مسیحی بود و بعد از شش ماه فهمیدم. ماه رمضان مثل من روزه می گرفت. می گفتم خب تو که نباید روزه بگیری! می گفت خب تو که روزه هستی. من نمی توانم جلوی تو غذا بخورم.
کمی صحبت کردیم و دوباره با هم روبوسی کردیم و خداحافظی کردم و زیر باران به سمت ماشین دویدم.
در راه خیلی به این جمله اش فکر می کردم که سیاسیون و اشرار ما را از هم جدا کردند وگرنه ما با هم برادر هستیم.
دانستن اینکه صهیونیستها تفرقه بین مردم و کشورها انداخته اند کار سختی نیست. خصوصا وقتی لب مرزشان باشی.
منبع
💯مبلغان بدون مرز
@intMob
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
Imam Hussain ع through his sacrifice ensured the light of the Holy Quran and the teachings of RasoolAllah were revived and enshrined forever in the hearts of the people. He truly was the lantern of ...
💯مبلغان بدون مرز
@intMob
23.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا سید الاحرار
@intMob
You don’t expect
تو چشم داشتی از ما نداری
You give abundantly
بی حد و عدد عطا میکنی
If I reject
و اگر عطایت را رد کنیم
You will still care for me
باز مراقبمان هستی
When I neglect
وقتی نادید میگیریم
You still reach out to me
تو به سراغمان باز می آیی
Son of Ali.
ای پسر علی…
When I forget
وقتی من از یاد میبرم
Please do not forget me
مرا لطفا از یاد مبر
I am in debt
To your whole family
من زیر دین تمام خانواده ات هستم
My one regret
Not serving sincerely
تنها حسرتم این هست که خالصانه خدمت نکرده ام
Son of Ali.
ای پسر علی
Let me remain
Amongst all of your friends
بگذار در حلقه ی دوستانت بمانم
You are the same
Love that makes me ascend
تو همان عشقی هستی که مرا بالا برده ای
Bring me again
To your shrine till my end
مرا باز به به حرمت ببر برای همیشه
Son of Ali.
ای پسر علی…
@intMob
Just like the rain
Pour down on this burnt seed
مثل باران بر این بذر سوخته ببار
All of my pain
You can remove indeed
تمام دردهایم را تو میتوانی شفا دهی
Master Husain
You’re needless, I’m in need.
آقا جان مولا جان تو بی نیازی ومن نیازمند…
Son of Ali.
Son of Ali
You’re my one and only.
فقط تو تنها کسم هستی
Son of Ali
How come you still love me?
مانده ام که هنوز چرا عاشقانه دوستم داری؟
Son of Ali
You are Divine mercy!
تو رحمت الهی هستی…
Son of Ali.
Poet: Br. Hussain M.
Masjid Al-Nabi
#losangeles_muharram
💯مبلغان بدون مرز
@intMob
45.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در این کلیپ میبینیم:
۱. حوادث شش ماه قبل از روز عاشورا.
۲. پنج اقدام ابن زیاد که منجر به تنهایی مسلم شد.
۳. محکوم شدن ابن زیاد در مقابل مسلم بن عقیل در کاخ کوفه.
۴. حوادث روز عاشورا.
در انتشار این اثر ما را یاری فرمایید.
In this clip we see:
1. The events that occurred 6 months before the day of Ashura.
2. The five actions of Ibn Ziyad that led to the isolation of Muslim.
3. Ibn Ziyad is condemned in front of Muslim in the palace of Kufa.
4. The events of Ashura.
Please help us sharing this work.
📡 Awaited Imam International Institute
💯مبلغان بدون مرز
@intMob
پخش زنده کربلا
صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین
صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین
صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین
https://www.aparat.com/Abalfadhlalabbastv/live
😭😭😭😭😭
امشب شهادت نامه ی عشاق امضا می شود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا می شود
امشب کنار یکدگر، بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمعشان، چون قلب زهرا می شود
امشب بود بر پا اگر، این خیمه ی خون خدا
فردا به دست دشمنان، بر کنده از جا میشود
امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی
فردا صدای الامان، زین دشت بر پا می شود
امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است
فردا خدایا بسترش، آغوش صحرا می شود
امشب که جمع کودکان، در خواب ناز آسوده اند
فردا به زیر خار ها، گم گشته پیدا می شود
امشب رقیه حلقه ی زرین اگر دارد به گوش
فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا می شود
امشب به خیل تشنگان، عباس باشد پاسبان
فردا کنار علقمه، بی دست، سقا می شود
امشب که قاسم زینت گلزار آل مصطفی ست
فردا ز مرکب سرنگون، این سرو رعنا می شود
امشب بود جای علی، آغوش گرم مادرش
فردا چو گل ها پیکرش، پا مال اعدا می شود
امشب گرفته در میان، اصحاب، ثار الله را
فردا عزیز فاطمه، بی یار و تنها می شود
امشب به دست شاه دین، باشد سلیمانی نگین
فردا به دست ساربان، این حلقه یغما می شود
امشب سر سر خدا، بر دامن زینب بود
فردا انیس خولی و دیر نصاری می شود
ترسم زمین و آسمان، زیر و زبر گردد حسان
فردا اسارت نامه ی زینب چو اجرا می شود
شعر از مرحوم
حبیب الله چایچیان (حسان)
😭😭😭😭😭