.
رزق عالم را به سر انگشت خود تقسیم کن
نور جنت را به برق خنده ات تنظیم کن
آسمان را با قنوت اشک هایت جان بده
چشم بی باران ما را با غمت ترمیم کن
ای که دنیا مستمند گوشه ی چشمان توست
با نگاه روشنت آینده را تسلیم کن
تا نلرزد خانه ی دل از هجوم درد ها
باب میلت زندگانی مرا ترسیم کن
دل چرا تاریک باشد، نور قبل از نورها؟
با ولایت هر سیاهی را به من تحریم کن
قصد دارم جان دهم در وقت گریه بر شما
مادرانه جان من را وقف این تصمیم کن
تا دوباره جان بگیرد چشم های #مرتضی
خانم خانه، به #حیدر خنده ای تقدیم کن
#حسن_کردی
.
.
گیرم هزار کعبه خدا خلق مینمود
چنگی به دل نمیزد اگر #مرتضی نبود
شایسته است رو به #نجف، عاشقِ #علی
شب را سحر کند همه در حالت سجود
@marasemat_yazd
آسمان جلوه ای اگر دارد
از نماز شب قمر دارد
شب ميلاد تو همه ديدند
نخل ام البنين ثمر دارد
آمدی و حسين قادر نيست
از نگاه تو چشم بر دارد
كوری چشم ابتران حسود
چقدر فاطمه پسر دارد
ای رشيد #علی نظر نخوری
شهر چشمان خيره سر دارد
باب حاجات ، كعبه ی خيرات
بر تو و قدو قامتت صلوات
ای نسيم پر از بهار #علی
ماه در گردش مدار #علی
چقدر مشكل است تشخيصت
تا كه تو می رسی كنار #علی
با تو يک رنگ ديگری دارد
شجره نامه ی تبار #علی
دومين #حيدر ابوطالب
صاحب غيرت و وقار #علی
به شما ميرسد ذخيره ی طف
همه ی ارث ذوالفقار #علی
ای علمدار و سر پناه حسين
حضرت حمزه ی سپاه حسين
كاشف الكربی و تمنا من
دستهای هميشه بالا من
تو بر اين خاكها بكش دستی
اگر اين خاک زر نشد با من
سر سال است مرد مسكينم
مكش از دست خاليم دامن
چقدر فاصله است ای دريا
از مقام ظهور تو تا من
تو بزرگ قبيله ی آبی
تو غديری ، فراتی اما من
خشكسالم ، كوير بی آبم
روزگاری است تشنه ميخوابم
كمرت جايگاه شمشير است
لب تو جايگاه تكبير است
سر ما را بزن همين امروز
صبح فردا برای ما دير است
هيچ كس روبه روت نيست مگر
آن كسی كه ز جان خود سير است
سيزده ساله #حيدری كردی
پسر شير بيشه هم شير است
گيرم افتاده است روی زمين
دست تو باز هم علمگير است
پسر شاه لافتی عباس
ای جوانی #مرتضی عباس
از نگاه كبوتری وارم
به مقام تو غبطه ميبارم
سر من را اگر بگيری باز
به دو ابروی تو بدهكارم
ارمنی هم اگر حساب كنی
دست از تو بر نميدارم
بده آن مشک پاره ی خود را
تا برای خودم نگهدارم
بی سبب نيست گريه ی چشمم
حسرت صبح علقمه دارم
با تمامی شور و احساسم
آرزومند كف العباسم
زلف ما را ز مشک وا نكيند
لب ما را از آن جدا نكنيد
پای ما را به جان خالی مشک
در حريم فرات وا نكنيد
دست بر زيرتان نمی آرد
آبها اينقدر دعا نكنيد
تيرها روی اين تن زخمی
خودتان را به زور جا نكنيد
تازه طفل رباب خوابيده
جان آقا سر و صدا نكنيد
تا كه از مشک پاره آب چكيد
رنگ از چهره ی رباب پريد
#علی_اکبر_لطیفیان
زینب آمد شام را یکباره ویران کرد و رفت
اهل عالم را زکار خویش حیران کرد و رفت
از زمین کربلا تا کوفه و شام خراب
هر کجا بنهاد پا، فتحی نمایان کرد و رفت
با لسان #مرتضی از ماجرای نینوا
خطبه ای جانسوز اندر کوفه عنوان کرد و رفت
#زینب_سلام_الله
📯 عزاداری سنتی و اصیل یزدی
حسینیه ایران | یزد 👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3099460065Ce7b21b456d
خدا نوشت از او خالی است دنیایم
کجاست آینهای تا کُند تماشایم
برای خلوت خود دوست، دوست میخواهم
در این هزارهی غم چاره اوست، میخواهم
که خُمره خُمرهی ایجاد را به کاسه کنم
خودم خداییِ خود را در او خلاصه کنم
میآفرینمش اینسان به خود اشاره کنم
به هر چه مینگرم خویش را نظاره کنم
به قصد خلقت عالم قلم گرفت آنگاه
گذاشت نقطهی باء را و گفت بسمالله
به نقطه خیره شد و چیز دیگری ننوشت
بر آن تکاملِ بیحد فراتری ننوشت
به نقطه خیره شد و نقطه جان گرفت از او
در این معاشقه کمکم زبان گرفت از او
به نقطه گفت که تو جوهر صدای منی
که من برای تو هستم تو هم برای منی
به نقطه گفت که ای آرزوی غائبِ من
خوش آمدی به من ای مظهرالعجائبِ من
به نقطه خیره شد و گفت این چقدر من است
به نقطه گفت که هنگامهی #علی شدن است
بسنده کرد به یک نقطه از #علی فرمود
که این هم از سر عالم زیاد خواهد بود
کتابت همهی دهر از تو یک سطر است
که صفحه صفحهی دریا هنوز القطره است
سلیقه داشته آری، سلیقه داشته است
خدا تخلّص خود را #علی گذاشته است
خدا به خلقت ایجاز خویش مایل شد
تمام گسترهی کائنات کامل شد
خدا به حوصله برداشت مُشتی از آن گِل
جمال شکل گرفت و کمال کامل شد
نیافرید خدا چیز دیگری گویا
غرض وجود #یدالله بود و حاصل شد
اضافه آمد از آن گِل کمی که بعد از آن
هر آن چه خلق شد از مابقیِ آن گِل بود
همین که کعبه بنا شد خلیل گفت اکنون
به بوسه بر قدمِ #بوتراب قابل شد
#علی به جلوهی دیگر به جلوهی کلمه
کلام شد به زبان رسول خدای نازل شد
صدای او شب معراج را تکان میداد
شهود رتبهی او سخت بود مشکل شد
به چشمداشتِ انگشتریِ او بودند
نماز خواند #علی کائنات سائل شد
جهان نخواند #علی را مگر نمیدانست
فریضه است #علی، از فریضه غافل شد
جهان به چشم #علی استخوان خوکی بود
که صبح نوزدهم جان گرفت قاتل شد
ولی تمام نشد #مرتضی دوباره تپید
به سینهی من و ما رفت و نام او دل شد
#علی به جلوهی دیگر به کربلا آمد
عَلم به دوش گرفت و ابوالفضائل شد
چگونه دَم بزنم از تو از خصائل تو
که ماندهام به مدیحِ ابوالفضائل تو
کسی که بر شب صفّین چیره شد قمر است
برای روز مبادا ذخیره شد قمر است
به هر مقام از او گفتگو نباید کرد
قمر مقایسه با روی او نباید کرد
رکاب پاره شد او یک نفس درنگ نداشت
که تازه او به سرِ خود خیال جنگ نداشت
اجازه داد بیفتد به آب تصویرش
که قطره قطرهی دریا شود نمکگیرش
به آب بوسه بزن آب را معطّر کن
فرات تشنهی لبهای توست لب تر کن
فرات موج زد و کائنات میخندید
که او به وسوسههای فرات میخندید
میان آبم و در آب آتشافروزم
که دارم از خنکای فرات میسوزم
صدای آب مبادا مرا به گوش آید
که خون مادرم اُمُّ البنین به جوش آید
اگر چه آب ندارم هنوز سقّایم
به من سراب تعارف نکن که دریایم
پناه عالم و آدم منم به هنگامه
برای علقمه آوردهام اماننامه
شنیدهایم تو را از حماسه از احساس
نفس نفس رَفَعَ الله #عباس
#حمیدرضا_برقعی
👉🏻 @Marasemat_YAZD