•| عشقیعنیایستادگی |•
#قسمت_نهم #حبط #مکاتب_فکری_اومانیست_و_مارکسیست مارکسیست مکتبی است که به دلیل اینکه نام بنیان گذار
#قسمت_دهم
#حبط
#ویژگی_جاذبه_و_دافعه_امیرالمومنین
نیروی دافعه علی (ع)
برگرفته ای از کتاب جاذبه و دافعه علی علیه السلام، اثر استاد شهید مطهری (ره)
صلابت علی علیه السلام
علی علیه السلام همه وقت شخصیت دو نیرویی بوده است، هم جاذبه داشته و هم دافعه; ولی دوران خلافت وی و دوران های پس ازشهادتش دوره تجلی بیشتر جاذبه و دافعه اوست.
پیامبرصلی الله علیه وآله علی علیه السلام را به فرماندهی لشگری به یمن فرستاد. دربرگشتن، برای ملاقات پیامبرصلی الله علیه وآله عزم مکه کرد و شخصی رابه جای خود گذاشت. علی علیه السلام زودتر عازم مکه شد. آن شخص لباسهایی که علی علیه السلام همراه آورده بود را بین لشکریان تقسیم کردتا بالباس های نو وارد مکه شوند. چون علی علیه السلام برگشت، به این عمل اعتراض کرد،زیرا از نظر علی علیه السلام این کار نوعی تصرف دربیت المال بدون اجازه رسول اکرم صلی الله علیه وآله بود. ازاین رو علی علیه السلام دستور داد لباس ها را از تن بکنند تا رسول خداصلی الله علیه وآله در باره آن هاتصمیم بگیرد. لشگریان از این کار ناراحت شدند و به حضور پیامبرصلی الله علیه وآله شکایت بردند.پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «مردم! از علی شکوه نکنید; به خدا سوگند! او در راه خدا شدیدتراز آن است که کسی از وی شکایت کند.» (1)
علی علیه السلام در راه خدا از کسی پروا نداشت وقهرا این حالت، دشمن ساز است و روح های پرطمع و آزمند را رنجیده می کند.
در میان اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله هیچ کس مانند علی علیه السلام دوستانی فداکار نداشت;همان گونه هم دشمنانی قسم خورده داشت که حتی پس از مرگ قصد توهین به جنازه اش را داشتند. از این رو وصیت کرد، قبرش مخفی باشد تا آن که پس از گذشت یک قرن به دست امام صادق علیه السلام آشکار شد.
#تحقیقیستا
#اسلام
#ایستائیسم
#امیر_المومنین_ع
@ISTA_ISTA
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته↯↯
⇦ #قسمتــــ_دهــــم۱۰↯↯
👈این داستان⇦ #احسان
ـــــــــــــــــــــ⇩♥⇩ــــــــــــــــــ
👈از اون روز به بعد ... دیگه چکمه هام رو نپوشیدم ... دستکش و کلاهم رو هم ... فقط تا سر کوچه ...🙂
می رسیدم سر کوچه درشون می آوردم و می گذاشتم توی کیفم ... و همون طوری می رفتم مدرسه ...☺️
آخر یه روز ناظم، من رو کشید کنار ...
- مهران ... راست میگن پدرت #ورشکست شده؟ .🤔😳..
🙄برق از سرم پرید ... مات و مبهوت بهش نگاه کردم ...😳
- نه آقا ... پدرمون ورشکست نشده ...😢
یه نگاهی بهم انداخت ... و دستم رو گرفت توی دستش ...
- #مهران_جان ... خجالت نداره ... بین خودمون می مونه ... بعضی چیزها رو باید مدرسه بدونه ... منم مثل #پدرت ... تو هم مثل پسر خودم ...😕
از حالت نگاهش تازه متوجه منظورش شدم😟 خنده ام گرفت 😁... دست کردم توی کیفم و ... شال و کلاه و دستکشم رو در آوردم ... حالا دیگه نگاه متعجب چند دقیقه پیش من ... روی صورت ناظم مون نقش بسته بود ...😊
- پس چرا ازشون استفاده نمی کنی؟ ...
سرم رو انداختم پایین ...🙁
- آقا شرمنده این رو می پرسیم ... ولی از احسان هم پرسیدید ... چرا دستکش و شال و کلاه نداره؟ ...🤔
چند لحظه ایستاد و بهم نگاه کرد ... دستش رو کشید روی سرم ...☺️
- قبل از اینکه بشینی سر جات ... حتما روی بخاری موهات رو خشک کن ...👌😊
#ادامــہ_دارد...🍂🌸
@modafehh
#ادمین_نوشتـــــ