#پارت5
[رمان معراج عشق🌸🍃]
⚠️ یکشنبه
#سیزدهم_مهر_ماه_99
#ساعت_8_صبح
#نجف_اشرف
تقریبا نصفه شب بود که به نجف رسیدیم .
تو مسیر از کنار شهرها بدره ، کوت و ..... رد شدیم .
وقتی به نجف رسیدیم وارد یک مهمان سرا شدیم ولی اونقدر هوای نجف با صفا بود که دلمون طاقت نیاورد .
فکر کنم ساعت 2 نصفه شب بود که به حرم رفتیم .
دلم نمی خواست از حرم بیرون برم.
رفتار تمام خادمان حرم خیلی خوب بود .😊
وقتی که بر می گشتیم بابا به مامان گفت تا فردا ظهر تو نجف می مونیم .
از خوشحالی دل تو دلم نبود چون می تونستم یک بار دیگه به زیارت امام علی برم.🤩
فردا ظهر پیاده از نجف به سمت عمود 202 حرکت میکنیم ....
#راهپیماے_مجازۍ
#موڪب_مجازۍ
#اربعین_حسینی
@ISTA_ISTA
#پارت6
[رمان معراج عشق🌸🍃]
⚠️ یکشنبه
#سیزدهم_مهر_ماه_99
#ساعت_3_بعد_از_ظهر
#خروجی_نجف_به_سمت_کربلا
در ابتدای خورجی نجف به کربلا ایستاده بودم و به راه طولانی پیش رو نگاه می کردم .
از اینجا به بعد رو باید با پای پیاده رفت .
به نظر طولانی می اومد اما ...
حرکت کردیم
از عمود 89 گذشتیم ....
ساعت 8 شب بود که به عمود 202 رسیدیم . چون شب بود بابا گفت امشب رو همین جا تو یکی از این خیمه ها می مونیم ، بعد فردا صبح حرکت می کنیم .
پیاده روی طولانی بود و تمام پاهام درد می کرد اما نمی دونم چرا این درد برام شیرین بود .
یکی از زن های عرب توی خیمه اومد جلو و گفت : از کجا پیاده اومدید ؟
مامان گفت : از نجف !
اون خانم بدون هیچ مقدمه ای یکی از دختراش رو صدا کرد و شروع کردن به ماساژ دادن پاهامون . ما خواستیم جلوش رو بگیرم ام می گفتن " این پاهایی رو که پیاده به سمت کربلا می رن رو باید بوسید " برایم عجیب بود ولی خانمه اصرار داشت که پاهامون رو ماساژ بده و آخر سر هم کار خودش را کرد و رفت .
مامان گفت : بخواب عزیزم . فردا باید صبح زود باید حرکت کنیم .
اونقدر خسته بودم که تا سر روی متکا گذاشتم خوابم برد . .....😴
#راهپیماے_مجازۍ
#موڪب_مجازۍ
#اربعینـ_حسینے
@ISTA_ISTA