#فرج_نزدیکه اگر یاری کنیم ...
بگردیم دنبال #تکلیفامون ... زمان عادی زندگی کردن تموم شده ... باید وجودتون و #وقف امامتون کنید...
نکنه آقا بیاد و #شرمنده باشیم ازروی ایشون ...
#داستان_دنباله_دار_نسـل_سوخته
#قسمتـــــــــ_ششـــم۶
✍این داستان ← #نمک_زخم👇
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
⌚️نیم ساعت بعد از زنگ کلاس رسیدم مدرسه ... ناظم با ناراحتی بهم نگاه کرد ...
- فضلی ... این چه ساعت مدرسه اومدنه؟ ... از تو بعیده ...😠
با شرمندگی سرم رو انداختم پایین😔. چی می تونستم بگم؟ ... راستش رو می گفتم ... شخصیت پدرم خورد می شد ... دروغ می گفتم ... شخصیت خودم جلوی خدا ... جوابی جز سکوت نداشتم ...👌
چند دقیقه بهم نگاه کرد ...
- هر کی جای تو بود ... الان یه پس گردنی ازم خورده بود ... زود برو سر کلاست ...😢
برگه ورود به کلاس نوشت و داد دستم ...📃
- دیگه تاخیر نکنی ها ...☺️
- چشم آقا 😊...
و دویدم سمت راه پله ها ...
اون روز توی مدرسه ... اصلا حالم دست خودم نبود ... با بداخلاقی ها و تندی های پدرم کنار اومده بودم ... دعوا و بدرفتاریش با مادرم و ما یک طرف ... این سوژه جدید رو باید چی کار می کردم؟ ...🔶
🏠مدرسه که تعطیل شد ... پدرم سر کوچه، توی ماشین منتظر بود ... سعید رو جلوی چشم من سوار کرد ... اما من...
وقتی رسیدم خونه ... پدر و سعید ... خیلی وقت بود رسیده بودن ... زنگ در رو که زدم ... مادرم با نگرانی اومد دم در ...😣
- تا حالا کجا بودی مهران؟ ... دلم هزار راه رفت ...☹️
نمی دونستم باید چه جوابی بدم ... اصلا پدرم برای اینکه من همراهش نبودم ... چی گفته و چه بهانه ای آورده ... سرم رو انداختم پایین ...😓
- #شرمنده ...
اومدم تو ... پدرم سر سفره نشسته بود ... سرش رو آورد بالا و نگاه معناداری بهم کرد ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ...
- #سلام_بابا ... خسته نباشی ...
جواب سلامم رو نداد ... لباسم رو عوض کردم ... دستم رو شستم و نشستم سر سفره 🍲... دوباره مادرم با نگرانی بهم نگاه کرد ...
- کجا بودی مهران؟ ... چرا با پدرت برنگشتی؟ ... از پدرت که هر چی می پرسم هیچی نمیگه ... فقط ساکت نگام می کنه ...
چند لحظه بهش نگاه کردم ... دل خودم بدجور سوخته بود ... اما چی می تونستم بگم؟ ... روی زخم دلش نمک بپاشم ... یا یه زخم به درد و غصه هاش اضافه کنم؟ ... از حالت فتح الفتوح کرده پدرم مطمئن بودم این تازه شروع ماجراست ... و از این به بعد باید خودم برم و برگردم ...😢
- #خدایا ... مهم نیست سر من چی میاد ... خودت هوای #دل_مادرم رو داشته باش ...
.
#ادامـــــہ_دارد....🍃
@modafehh
#ادمین_نوشتـــــ
•| عشقیعنیایستادگی |•
تبریک عید به سبک اقای زمانی😃😃😃 عیدتون مباااارک🎉🎉🎊🎊🎊🎊🎊🎈🎈🎈 #خاطره_بازی @ista_ista
ویس مشکل داره وسطش قط میشه
#شرمنده
#تلنگرانہ😞
شبای قدره :)
شاید هر کدوم درگیر یه گناه باشیم
شاید #شرمنده مهدی زهرا باشیم
اما....
ممکنه امشب پروندمونو بنویسنا...
هنوز چند ساعت وقت هست :)
چند ساعت وقت داریم که #پاک وارد شبای قدر بشیم...
@ISTA_ISTA 🥀
#تلنگـر☝🏻
آن روزها ڪہ دشمن
بہ " جانمان " حملہ ڪرد،
"شهدا"
ما را #شرمندہ خود ڪردند!🍃
نڪند این روزها ڪہ دشمن
بہ " نان مان " حملہ ڪردہ است
شرمندہ #شهدا شویم!✋🏻
@ISTA_ISTA