eitaa logo
•| عشق‌یعنی‌ایستادگی |•
1.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
346 فایل
«پریدن یادمون داده همون که ما رو باور داشت..!» ❤️ کانال ناشناسمون: @Ista_nashenas ••• تـبادلات: @Razaqi48 ••• ارتباط با مدیریت: @Razaqi48 ••• شرایط ِ کپی و..: @Sharayeet 🗓 Channel Created: 1397/12/27
مشاهده در ایتا
دانلود
#نوشته قرار ما نبود!!! از راهی که رفتیم!!! ... برگردیم ..‌. #شهدا #ادمین_ساخت @hamed_istaism81 @ISTA_ISTA
🔹 : 👈این داستان 🌹 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔹دهه شصت ... نسل سوخته ... هیچ وقت نتونستم درک کنم چرا به ما میگن نسل سوخته... ما نسلی بودیم که ... هر چند کوچیک ... اما تو هوایی نفس کشیدیم که ... شهدا هنوز توش نفس می کشیدن... بودیم ... 🔹آتش جنگ شاید شهرها رو سوزوند ... دل خانواده ها رو سوزوند ... جان عزیزان مون رو سوزوند ... اما انسان هایی توش نفس کشیدن ... که وجودشون بیش از تمام آسمان و زمین ارزش داشت ... ریا ... ... ... ... ... ... ... انسان هایی که برای توصیف عظمت وجودشون ... تمام لغات زیبا و عمیق این زبان ... کوچیکه و کم میاره ... 🔹و من یک دهه شصتی هستم ... یکی که توی اون هوا به دنیا اومد ... توی کوچه هایی که هنوز توش راه می رفتن و نفس می کشیدن ... کسی که زندگیش پای یه تصویر ساده شهید رقم خورد ... 🔹من از نسل سوخته ام ... اما سوختن من ... از آتش نبود ... داشتم از پله ها می اومدم بالا که چشمم بهش افتاد ... غرق خون ... با چهره ای آرام ... زیرش نوشته بودن ... "بعد از شهدا چه کردیم؟ ... "💔🍃 ... 🔹چه مدت پای اون تصویر ایستادم و بهش نگاه کردم؟ ... نمی دونم ... اما زمان برای من ایستاد ... محو تصویر شدم که حتی اسمش رو هم نمی دونستم ... 🔹مادرم فرزند ... همیشه می گفت ... روزهای بارداری من ... از خدا یه بچه می خواسته مثل ... دست روی سرم می کشید و اینها رو کنار گوشم می گفت ... 🔹اون روزها کی می دونست .. ... چقدر روی جنین تاثیرگذاره ... حسش ... فکرش ... آرزوهاش ... و جنین همه رو احساس می کنه ... 🔹ایستاده بودم و به اون تصویر نگاه می کردم ... 🌹🍃 ... اون روز ... فقط 9 سالم بود ... 🔘 ....✔️ @modafehh
🔹 👈 🔻 این داستان← 🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اون روز ... پای اون تصویر ... احساس عجیبی داشتم ... که بعد از گذشت 19 سال ... هنوز برای من زنده است ... مدام به اون جمله فکر می کردم ... منم دلم می خواست مثل اون 💔 باشم ... اما بیشتر از هر چیزی ... قسمت دوم جمله اذیتم می کرد ... بعضی ها می گفتن مهران خیلی مغروره ... مادرم می گفت... عزت داره ... یا عزت ... کاری نمی کردم که مجبور بشم سرم رو جلوی کسی خم کنم و بگم ... - ببخشید ... عذرمی خوام ... شرمنده ام ... هر بچه ای شیطنت های خودش رو داره ... منم همین طور... اما هر کسی با دو تا برخورد ... می تونست این خصلت رو توی وجود من ببینه ...خصلتی که اون شب ... خواب رو از چشمم گرفت ... صبح، تصمیمم رو گرفته بودم ... - من هرگز ... کاری نمی کنم که شرمنده شهدا بشم ... دفتر برداشتم و شروع کردم به لیست درست کردن ... به هر کی می رسیدم ازش می پرسیدم ... - ؟ ... رو می شناختید؟ ... 🌹 چطور بودن؟ ... یه دفتر شد ... پر از خصلت های اخلاقی ... خاطرات کوچیک یا بزرگ ... رفتارها و منش شون ... بیشتر از همه مادرم کمکم کرد ... می نشستم و ازش می خواستم از پدربزرگ برام بگه ... اخلاقش ... خصوصیاتش ... رفتارش ... برخوردش با بقیه ... و مادرم ساعت ها برام تعریف می کرد ... خیلی ها بهم می خندیدن ... مسخره ام می کردن ... ولی برام مهم نبود ... گاهی بدجور دلم می سوخت ... اما من برای خودم هدف داشتم ... هدفی که بهم یاد داد ... توی رفتارها دقت کنم ... ... خودم ... اطرافیانم ... بچه های مدرسه ... و ... پدرم ... ....🌹 @modafehh
( کتاب مجید بربری) روایت زندگی شهید متفاوت مدافع حرم عمه جان زینب(س) برشی از متن کتاب: صدای قل قل قلیان به گوش و بوی تنباکو به مشام می رسید.روی تخت های دو نفره و سه نفره کنار هم نشسته بودند و چایی میخوردند و قلیان هم کنارشان بود و گاهی دودی هم بلند میشد. اینها برای مجید ناآشنا نبود، بیشتر جوانی اش را همین گونه گذراند، مجید از راه رسید و یک دفتر و خودکار هم دستش بود. با بیشتر کسانی که آن جا بودند سلام و علیک داشت. وقتی مجید می رسید جا برایش باز میکردند و به او قلیان تعارف میکردند... _ بفرما مجید جون! با طعم پرتغال _نه داداش چند ماهی میشه که نمی کشم... (بخشی از خاطرات شهید مدافع حرم مجید قربان خانی) @ISTA_ISTA
(کتاب سلام بر ابراهیم ۱) این کتاب در مورد شهید جوان دوره دفاع مقدس (ابراهیم هادی) است. برشی از متن کتاب: او خانواده اش را بسیار دوست میداشت و با مرام و معرفت بود. هر کسی که با ایشان بر خورد داشت، از وزیر گرفته تا کارگر، شیفته اخلاق حسنه اش میشدند و از او تعریف و تمجید میکردند. در گردان کسانی بودند که رئیس قبیله خویش بودند ولی وقتی ابراهیم و دوستانش نزدشان می رفتند و مردم برای دستبوسی می آمدند در عرض بیست دقیقه مرید ابراهیم میشدند... بخشی از خاطرات زندگی( شهید دفاع مقدس ابراهیم هادی) #شهدا #ادمین @ISTA_ISTA
(کتاب من مادر مصطفی) این کتاب در روایت کننده (دانشمند جوان شهید مصطفی احمدی روشن) است. مصطفی مهربان بود. در عین حال زبل و حاضر جواب بود. بعضی وقت ها از بچه های هم سن و سال خودش مقابل بچه های بزرگ تر دفاع میکرد. جورکش بچه ها بود. نمی ترسید. بخاطر بچه های کوچک تر از خودش با بچه های بزرگ تر گلاویز میشد. هیچ وقت بچه های هم سن خودش و کوچک تر از خودش را اذیت نمی کرد... بخشی از خاطرات 《دانشمند هسته ای جوان شهید مصطفی احمدی روشن》است!!! #شهدا #ادمین @ISTA_ISTA
: ✨ امروز وقتـی شما در قرار می گیریـد شما را نگـاه می کنند، پس باید با باشید و ذکـر «ما رمیت اذ رمیت» بخوانید. شـما الان بالای دکل قرار گرفتـه‌اید و بخواهیـد یا نه، میـدان هستید. 🌱|@martyr_314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به رسم دلتنگی...🥀😓 چهار سال میگذره از اسمونی شدنش 😔 چهارسال میگذره از روزی که زندگیمو دست گرفت و عوض کرد😞 تو تمام این مدت با تمام بی معرفتی های من پای این رفاقت موندو حتی لحظه ای منو تنها نذاشت 😢💔 مرد اسمونی که از هزارتا رفیق زمینی بهتره... میدونین چیه؟ وقتی ازم میپرسن باهاش چه نسبتی داری؟! خودمم خندم میگیره🙂 مگه باورم میشد یکی که هیچ وقت از نزدیک ندیدمش اینجوری بشه همه کس و کارم 🙂❤️ اینجوری بشه یکی از اعضای خونوادم . عجیب بود...! از همون اولم عجیب بود! اما شد... اما اومد... و من دوباره متولد شدم...! یادش بخیر اون روز که تلوزیون خبر ازادی حلب رو اعلام کرد🖤😓بغض کردمو تو دلم زمزمه کردم: ممد نبودی ببینی شهر ازاد گشته...🌷 چهارمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم محمدرضا الوانی 🌷شهدا را یاد کنیم با ذکر فاتحه و صلوات...🌷🙂 @ISTA_ISTA
☝🏻 آن روزها ڪہ دشمن بہ " جانمان " حملہ ڪرد، "شهدا" ما را خود ڪردند!🍃 نڪند این روزها ڪہ دشمن بہ " نان مان " حملہ ڪردہ است شرمندہ شویم!✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ISTA_ISTA
به یادتون بودم 😢❤️ | |