•| عشقیعنیایستادگی |•
#قسمت_سیزدهم #حبط #ادامه #ویژگی_جاذبه_و_دافعه_امیرالمومنین شعار یا روح بحث از خوارج به عنوان یک
#قسمت_چهاردهم
#حبط
#ادامه
#ویژگی_جاذبه_و_دافعه_امیرالمومنین
دموکراسی علی علیه السلام
امیرالمؤمنین علیه السلام باخوارج در منتهی درجه آزادی رفتار کرد. او آن ها را شلاق نزد،زندانی نکرد و حتی سهمیه آن ها را از بیت المال قطع نکرد.
درمیان خطبه علی علیه السلام اعتراض می کردندو در وسط نماز جماعتش قرآن می خواندند وحتی فحاشی می کردند; ولی با آن ها با نهایت آزادی رفتار می شد.
قیام و طغیان خوارج
خوارج در ابتدا آرام بودند و فقط به بحث وانتقاد اکتفا می کردند و رفتار علی علیه السلام هم باآن ها همان بودکه گذشت. اما آن ها کم کم روششان را عوض کردند و تصمیم به شورش گرفتند. دست به طغیان زده و امنیت راهها راسلب کردند و غارت گری و آشوب پیشه کردند و می خواستند دولت مرکزی را تضعیف و از پا درآورند.
این جا دیگر جای گذشت و آزادگذاشتن نبود. از این رو علی علیه السلام آن ها را تعقیب کرد ودر کنار نهروان با آن ها رو به رو شد. ابتدانصیحت کرد و آن گاه پرچمی به عنوان امان برافراشت. هشت هزار نفر زیر پرچم امان آمدند و به سلامت رستند و بقیه سرسختی نشان داده و وارد نبرد شده و شکست سختی خوردند، به گونه ای که جز عده معدودی ازآن ها باقی نماند.
#تحقیقیستا
#انقلابی_کنار_نمیکشه
#امیر_المومنین_ع
#اسلام
@ISTA_ISTA
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_چــهاردهــم۱۴
👈 این داستان ⇦ #تاوان_خیانت
🔳 بچه ها همه رفته بودن ... اما من پای رفتن نداشتم ... توی حیاط مدرسه بالا و پایین می رفتم ... نه می تونستم برم ... نه می تونستم ...😢
از یه طرف راه می رفتم و گریه می کردم ... که خدایا من رو ببخش ... از یه طرف دیگه شیطان وسوسه ام می کرد ...😔
- حالا مگه چی شده؟ ... همه اش 1/5 نمره بود ... تو که بالاخره قبول می شدی ... این نمره که توی نتیجه قبولی تاثیری نداشت ...
بالاخره تصمیمم رو گرفتم ...
- #خدایا ... من می خواستم برای تو #شهید بشم ... قصدم مسیر تو بود ... اما حالا ... #من_رو_ببخش ...😭
عزمم رو جزم کردم و رفتم سمت دفتر ... پشت در ایستادم...
- #خدایا ... خودت توی قرآن گفتی خدا به هر که بخواد عزت میده😞 ... به هر کی نخواد، نه ... #عزت_من_از_تو_بود ... من رو ببخش که به عزت تو خیانت کردم و با چشم هام دزدی کردم... تو، من رو همه جا عزیز کردی ... و این تاوان خیانت من به عزت توئه ...😔
و در زدم ...
👈رفتم داخل دفتر ... معلم ها دور هم نشسته بودن ... چایی می خوردن و برگه تصحیح می کردن ... با صدای در، سرشون رو آوردن بالا ...😐
- تو هنوز اینجایی فضلی؟ ... چرا نرفتی خونه؟ ...😳🤔
- آقای غیور ببخشید ... میشه یه لحظه بیاید دم در؟ ...☹️
سرش رو انداخت پایین ...
- کار دارم فضلی ... اگه کارت واجب نیست برو فردا بیا ... اگرم واجبه از همون جا بگو ... داریم برگه صحیح می کنیم نمیشه بیای تو ...☹️
بغض گلوم رو گرفت ...جلوی همه ...؟... به خودم گفتم ...
- برو فردا بیا ... امروز با فردا چه فرقی می کنه ... جلوی همه بگی ... اون وقت ...😕
اما بعدش ترسیدم ...
- اگر #شیطان نزاره فردا بیای چی؟ ...
#ادامــــہ_دارد...🍃🍃
@modafehh
#ادمین_نوشتـــــ