بـهرام پسـری #بیاحسـاس و خودرای که پولـش از پـارو بـالا میره. مغـرور و سرد!
و سـارا دخـتری #فقـیر و تنــها که بخـاطر یه اتفاق مجـبور به #ازدواج_اجـباری با صاحـبکـار بـاباش ینی بهـرام میـشه...🤤🔥
چه اتفـاق هایی در انتظار سـاراست؟ آیا بهـرام #عاشـق سـارا میـشه؟
https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c
رمان #حـس_خفـته
#واقعی #عاشـقانه #جنـجالی😳♥️
#قسمت_269
حولهی خیسو از رو موهام برداشتمو سشوارُ روشن کردم. یهو با احساس دستایی روی شونهم، #نگاهمو به مردی دادم که داشت میخندید. گفتم:
-بیدارت کردم؟
سشوارُ از دستم گرفت:
-نه. خودم بیدار شدم. دوست داشتم بیینم چه کار میکنی.
موهام بین هوای گرم سشوار و #دستای پر عشق #ماهان، خشک میشدن.
-تو برو بخواب خودم خشک میکنم.
دستمو آروم روی پام گذاشت و دوباره مشغول شد. کارش که تموم شد از جام بلند شدم و #مقابلش وایسادم. نگاهی به اونو و #شلوارکی که پاش کرده بود انداختم. طلبکار و #بامزه نگام کرد:
-چیه؟🤨 نکنه #اینجام نباید بپوشم؟
پقی زیر خنده زدم.
اونم خندید و بعد ...💞🙊😍
https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c
یک #عاشقانهی #واقعی و متفاوت بین نسیم و ماهان در رمان 🌱#دورهمی🌱
#دختر_خجالتی #پسر_بلا😜
_«من از روز اولی که تو دانشگاه #دیدمت، #عاشقت شدم #دلنیا. تو چی؟ حسی نداشتی کلک ؟ دلت قیلی ویلی نمیشد عزیزم؟😜»
#دلنیا سرشو پایین گرفت:
-«خب کاراتو دیدم، ازت #خوشماومد و گفتم خدا واسه مامانش نگهش داره.»
#امیر گفت:
-«همین بلا؟ نگفتی کاش #امیر ماله من میشد؟»
بعدم چشمک زد. #دلنیا از ته دل خندید: _«نه😝»
#امیر با #شیطنت نگاهش کرد و...
.....🙊😜❤️❌
https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c
رمان #شامار
#عاشقانه #مذهبی #واقعی
#دختر_خجالتی #پسر_بلا😜
_«من از روز اولی که تو دانشگاه #دیدمت، #عاشقت شدم #دلنیا. تو چی؟ حسی نداشتی کلک ؟ دلت قیلی ویلی نمیشد عزیزم؟😜»
#دلنیا سرشو پایین گرفت:
-«خب کاراتو دیدم، ازت #خوشماومد و گفتم خدا واسه مامانش نگهش داره.»
#امیر گفت:
-«همین بلا؟ نگفتی کاش #امیر ماله من میشد؟»
بعدم چشمک زد. #دلنیا از ته دل خندید: _«نه😝»
#امیر با #شیطنت نگاهش کرد و...
.....🙊😜❤️❌
https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c
رمان #شامار
#عاشقانه #مذهبی #واقعی. #کاملهتوکانال
#قسمت_269
حولهی خیسو از رو موهام برداشتمو سشوارُ روشن کردم. یهو با احساس دستایی روی شونهم، #نگاهمو به مردی دادم که داشت میخندید. گفتم:
-بیدارت کردم؟
سشوارُ از دستم گرفت:
-نه. خودم بیدار شدم. دوست داشتم بیینم چه کار میکنی.
موهام بین هوای گرم سشوار و #دستای پر عشق #ماهان، خشک میشدن.
-تو برو بخواب خودم خشک میکنم.
دستمو آروم روی پام گذاشت و دوباره مشغول شد. کارش که تموم شد از جام بلند شدم و #مقابلش وایسادم. نگاهی به اونو و #شلوارکی که پاش کرده بود انداختم. طلبکار و #بامزه نگام کرد:
-چیه؟🤨 نکنه #اینجام نباید بپوشم؟
پقی زیر خنده زدم.
اونم خندید و بعد ...💞🙊😍
https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c
یک #عاشقانهی #واقعی و متفاوت بین نسیم و ماهان در رمان 🌱#دورهمی🌱
❌رمان کامله تو کانال❌
#قسمت_269
حولهی خیسو از رو موهام برداشتمو سشوارُ روشن کردم. یهو با احساس دستایی روی شونهم، #نگاهمو به مردی دادم که داشت میخندید. گفتم:
-بیدارت کردم؟
سشوارُ از دستم گرفت:
-نه. خودم بیدار شدم. دوست داشتم بیینم چه کار میکنی.
موهام بین هوای گرم سشوار و #دستای پر عشق #ماهان، خشک میشدن.
-تو برو بخواب خودم خشک میکنم.
دستمو آروم روی پام گذاشت و دوباره مشغول شد. کارش که تموم شد از جام بلند شدم و #مقابلش وایسادم. نگاهی به اونو و #شلوارکی که پاش کرده بود انداختم. طلبکار و #بامزه نگام کرد:
-چیه؟🤨 نکنه #اینجام نباید بپوشم؟
پقی زیر خنده زدم.
اونم خندید و بعد ...💞🙊😍
https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c
یک #عاشقانهی #واقعی و متفاوت بین نسیم و ماهان در رمان 🌱#دورهمی🌱