⭕️ تقدیم به مادران عزیزی که با فرزند کوچک،درس میخونند ☺️:
🔸مثلا کتاب تا نخورده و خودکار آبی گم نشده ات را بر میداری و در جایی که اسباب بازی نریخته مینشینی
چاییِ سرد نشده ات را با قند دَهَنی نشده سر می کشی و درس میخوانی...
نه... این درس خواندن های بدون اولویت به جایی نمی رسد...
اسباب بازی ها را کنار میزنی و جایی برای نشستن پیدامیکنی
حالا خودکار آبی هم نبود، نبود؛ صفحه های خشک درسی ات با مداد های رنگی جان تازه ای میگیرند...
شیردادن های وسط درس و دستشویی بردن های وسط ترش، درس خواندن را از یکنواختی بیرون می آورد...
درس میخوانی و درس میگیری از مهربانی هایشان، گذشت هایشان،شادی هایشان،آسان گیری هایشان...
حالا 18 نشد، 14...
سرت را بالا بگیر بانو
نمره ات پیش خدا شده 20...
1401/4/2
#دلنوشته_یک_مادر
#تحصیل_فرزندآوری
#زنبق_سفید
👶🏻@Jingiliiha👶🏻
💢 اندر خم کوچه عاشقی❤️
نماز اول وقت با نماز آقا بالا می رود. نماز ما که نمازی نیست، به قبولی نماز حضرت، شاید از ما هم قبول شد...
اذان می گویند. بزرگی که هنوز دختر کوچکی ست نقاشی می کشد. وسطی حسابی سرگرم قطعات پازلش است. کوچکی را روی سجاده ی سبز مخملی میگذارم. دست وپا می زند و می خندد. انگار به یک موفقیت بزرگ دست پیدا کرده ام.لباس های شسته را تا کرده، گوشه هال رها میکنم. نماز اول وقت واجب تر است.
شرایطی به این آرامی، موقع اذان... خداکند نمازم به برکت نماز آقا قبول شود...
رکعت سوم پسرک چشمانش برق میزند و مهرم را بر میدارد... مستأصل مانده ام. بزرگی آنقدر سرگرم رنگهایش هست که امیدم ناامید میشود. نه کاغذی، نه سنگی!! هیچ چیز برای ادامه نماز مهیا نیست.
نماز را تمام میکنم. بدون هیچ حرفی یک مهر دیگر بر میدارم.
اینجور وقت ها به سبک زنان محلی که سبدهای بزرگ را روی سر میگذارند مهر کوچکم را روی سرم میگذارم، بماند که تمام حواسم به مهر روی سرم است، چاره ای نیست، پسرک بازیگوش تر از این حرفهاست...
دررکعت دوم اما تیرم خطا میرود و مهر، درمیانه راه از دستم می افتد.
خواهر و برادر حسابی باهم درگیر شده اند... درقنوتم دعای فرج میخوانم، شاید به برکت طولانی شدنش، فرجی شود و مهر به دستم برسد!! چه نیتی!!!!
مهر میرسد اما این بار نوبت کوچکی ست که کم کم غلت زده و به کنار دیوار رسیده و حالا جایی برای ادامه ندارد!
صدای گریه اش بلند میشود، بزرگی که حالا حس یک ناجیِ همه فن حریف را دارد بغلش می کند و از نگاهم دور می شود!
وسطی بعداز شیرجه روی کوه لباس های تا شده!! به دنبال بچه ها میرود. تلاشم برای گرفتنش بی فایده است...
بله... صدای گریه شان بلند شده و فکر من هزار جا رفته...
راستی! رکعت سوم بودم یا چهارم؟!!
.....................................................................
نمیدانم چقدر دلخوشیم به اعمالمان...
نمیدانم کدام قسمت های زندگی ام را با همین نیت های قشنگ شروع کرده ام و بعد در خوشی و ناخوشی روزگار، غفلت زده، برای همه اشتباهاتم، به خودم، حق را به ناحق داده ام!
فقط این را میدانم آقا
که عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم...
با همان لطف همیشگیتان، منِ غافلِ جاهل را رها نکنید...
#دلنوشته_یک_مادر
#زنبق_سفید
👶🏻@Jingiliiha👶🏻
#ظرفیت
صحبتی بود با یک دوست درمورد بالابردن ظرفیت..
اینکه میدهند به ما آنچه را باید... ولی هرکسی براساس ظرفیتی که دارد بهره میبرد...
صحبت از نماز شب شد و دل سحر... نالیدن از بی توفیقی ها و از دست دادن فرصت ها...
سرم را بالا آوردم... خانه ای را که باهزار زحمت و بازی درآوردنِ پسرک جارو کشیده بودم، پرشده بود از نرمه های تخم مرغی که توسط دخترک پخته شده!
دستان کوچولوی دیگری تمام خانه را با توپ آذین بسته...
ناراحت میشوم، دلم میخواهد همه را به صف کنم و در دادگاهی که به پا میکنم با صدای بلند حق خودم را بگیرم!
یک تخم مرغ درست کردن این همه خرابکاری داشت؟ نصف تخم مرغ ته ماهیتابه چسبیده، چرا نگذاشتی خودم برایتان درست کنم؟!
چرا ریختی؟ مگر این روفرشی را ندیدی که رویش بنشینی و تکان نخوری؟!
و تو ای کوچولوی نق نقو، برای چه دوباره همه توپ ها را سرازیر کردی؟ مگر نمیدانی با چه زحمتی وسط درس خواندن خانه را تمیز کردم؟ مگر نمیدانی الان میخواهیم برویم بیرون و من کلی کار دارم؟!
نگاهی به قد و قواره کوچک هرسه کافیست تا من را بنشاند سر جایم... که من هم قد و اندازه معصومیت بی اندازه شان نیستم...
من مادرم
همان که نماز شبش، گره خورده با شیر دادن های پی در پی نیمه شب...
همان که لازم نیست برای بالا بردن ظرفیتش، دل سحر را دریابد...
دریافتن دلِ میوه های دلش... کافیست....
بهشت همین جاست... زیر پای مادران...
#دلنوشته_یک_مادر
#زنبق_سفید
1401/5/7
👶🏻@Jingiliiha👶🏻
😐روز خود را چگونه آغاز کردید؟
با معده درد، خوردن دو لقمه نان و پنیری که وسطش یکی را دستشویی بردم دیگری را شیردادم.
نماز صبح،دعای عهد و تصمیم برای شروع روزی زیبا و دل انگیز و پایان دادن به بی حوصلگی ها
در فکر روضه فامیلی رفتن و بعدش کلاس رفتن و قبل از اینها سخنرانی گوش دادن و خانه تمیز کردن
که یکهو یادم اومد قاطی لباسهایی که دیشب کردم تو ماشین لباسشویی، یک عدد لباس بسیار کثیف و نجس بوده که فراموش کرده بودم بشورم و اتفاقا کوچکترین عضو خانواده با همون لباسهای خیسش،کلی در خانه جولان داده و حرص مرا درآورده بود😩😣😭
😑روز خود را چگونه ادامه میدهید؟
با آبکشی ماشین لباسشویی توسط شلنگی مچاله شده در بالکن، زیر پاکت آشغالی که یادم رفته بود به همسر یادآوری کنم ببرد پایین.
و روانه کردن لباسها به ماشین،
لوله کردن فرش و موکت آشپزخانه،
آبکشی موکت جلوی آشپزخانه،
آبکشی هرلباس و وسیله ای که با لباس های خیس اصابت داشته از جمله جاروبرقی و ترامپلین و لباس های خشک قبلی،
حمام خودم و پسر کوچولوی شیطون و شستن پتو هایی که استفاده کردیم.
گوشی ام را چطور آب بکشم که قطعا نجس است😫
پسرکم از نماز صبح بیدار است و هنوز معلوم نیست کی بخوابد و آیا خواب عمیقی دارد یا نه؟
قابل پیش بینی نیست!
روضه صبحی فامیل شوهر را چه کنم که لباسی نداریم برایش.
و من که هر دفعه در دورهمی ها، یک مسئله ای دارم که نمیتونم برم و کم کم دارد به شبهه ای در اذهان تبدیل میشود که این مسئله ها بهانه ست...
آیا میتونم کلاس نوجوان ها رو برم؟ و گیرم که برم، آیا چادری برای پوشیدن و فرصت و اعصابی برای گوش دادن به سخنرانی کنترل ذهن در مسیر تقرب و نوشتن نیمچه طرح درسی برای ارائه دارم؟!!
بگیر بخواب بچه.
چه روزی بشود امروز😑
اصلا بی خیال؛ حتما همین ها هم همان پله های رشدی است که او برایم تقدیر کرده است، شاید این همان مسیری است که برای تقرب، گذر کردن از آن مقدر شده است با همه خستگی ام میدانم که "ان الله بصیر بالعباد"👌
#دلنوشته_یک_مادر
#زنبق_سفید
👶🏻@Jingiliiha👶🏻
مثلا بعضی شبها هم پیش می آید که سینک ظرفشویی خالی باشد... اسباب بازی ها جمع شده باشند.. بچه ها دستشویی رفته باشند و پوشک پسرک بی نق و غر و التماس عوض شده باشد...
مثلا بعضی شبها هم پیش می آید که از خستگی نخواهی غش کنی و وقت داشته باشی کمی به خودت فکر کنی...به اینکه امروز با بررسی لباسهای داخل کمد به این نتیجه رسیدی که لباسهای مهمانی ات خلاصه شده در پیراهن های عروسکی و دلت میخواهد یکی دو دست کت و دامن و لباس زنانه تری داشته باشی... یا اینکه چه خوب شد صلوات شمار نارنجی رنگ زیر مبل پیدا شد و گمش نکردی...
فکر کنی به اینکه چند روز است که به یاد خاله ات هستی و وقت نکردی تماس بگیری...و...
خب انگار که کم کم میز درهم ذهنت را مرتب کرده باشی؛ وقت آن است گوشه دنج دلت بنشینی و به چیزهای مهم تری فکر کنی...
مثلا به سخنرانی نصفه و نیمه امروز... به اینکه دوباره یادآوری شد اثر سوء گناه در ماه رجب بیشتر و بیشتر است... به اینکه در این ماه خدا همنشین کسی میشود که با او باشد... به اینکه ماه رجب وارد نیمه دوم شده و وقت اضافه ای هم در کار نیست... به اینکه چقدر دلت حرم میخواهد و حریم ملکوتی اش را... به اینکه راه تو برای رسیدن به خدا چقدر هموار و خوش آب و هواست...
حالا انگار از روی میز مرتب ذهن یک شربت خنک و گوارا را جرعه جرعه خورده باشی دلت آرام و خنک میشود...
خدای من! کاش که بخواهی اگر فردا را دیدم تمام لحظاتش را با تو رنگ و جان ببخشم
صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ
138/ سوره بقره
1401/11/18
#دلنوشته_یک_مادر
#زنبق_سفید
👶🏻جینگیلی ها 👶🏻👇
https://eitaa.com/joinchat/855638179C7cd8548bee
خاب الوافدون علی غیرک
(کسی که به غیر تو وارد شود بیچاره و محروم از همه چیز است)
من همان "غیرک" هستم که خودم را بیچاره کردم...
شاید در زبان دم از توکل زدم ولی در عمل به خودم و فلان دوره و بهمان کتاب دل بسته بودم...
بابک مفتوح للراغبین
(در خانه ات به روی مشتاقان باز است)
به کودکم که نگاه میکنم و پناهگاه آغوشم برایش،دلم خوش است به آغوش بازت در این ماه
که پناهِ این بیچاره ی مشتاق باشی...
که غیر نباشم دیگر
خودم نباشم دیگر
تو باشی و همه تو... خدای من
6/11/1401
#قلب_نوشت ♥️
#مادرانه
#زنبق_سفید
👶🏻جینگیلی ها 👶🏻👇
https://eitaa.com/joinchat/855638179C7cd8548bee
جوجه کوچولوی من امروز خوشحاله تو مدرسه بهشون کرم ابریشم دادند
میگفت نمیدونم گفتن چند روز یا چند سال دیگه پروانه میشه!
پروانه میشه عزیزم
بالاخره پروانه میشه... چند روز یا چند سال دیگه...
منم منتظر پروانه شدن توام... چند روز یا چند سال دیگه...
+ راستش خیلی وقته منتظر پروانه شدن خودم هم هستم
همون وقتی که بتونم پیله ی دورم رو پاره کنم
از چند روز و چند سال گذشته آقا😭😭
من نتونستم
اون موقع که نوجوون بودم و پُر زور نتونستم
حالا که دیگه موی سفیدم نشون میده از نو بودن در اومدم...
با من چه میکنید حالا؟! 😭
#دلنوشته_یک_مادر
#زنبق_سفید
👶🏻جینگیلی ها 👶🏻👇
https://eitaa.com/joinchat/855638179C7cd8548bee
خدایا لطفا برای من هم ظرفیت روحی و توان جسمی و برکت در وقت بفرست🤲
شعر میخوانیم... کلمه انار درشعر برای پسرک دوست داشتنی و آشناست.
تکرار میکند... طلب میکند
مداوم و بی وقفه
میزند، پرت میکند، گریه میکند...
انارمیخواهد... انگار همین الان دوای دردش باشد...
من اما حواسم پرت داداش کوچولوست که روی چهارپایه ایستاده، دستهایش را بالا آورده و آرام میگوید "خدایا لطفا یه انار بفرست!"
بازی کردن و شکلک درآوردن هایم بی اثر نبوده و کمی آرام گرفته...
نالان و یک جوری که انگار همین الان دوای دردش باشد انار را طلب میکند...
من اما حواسم پرت داداش کوچولوست که دارد نقاشی میکند و زیر لب میگوید
"خدایا ببخشید دوباره میگم! لطفا یه انار بفرست"
خوش به حال بچه ها که انقدر با تو صمیمی اند خدا
#دلنوشته_یک_مادر
#زنبق_سفید
1402/3/10
👶🏻جینگیلی ها 👶🏻👇
https://eitaa.com/joinchat/855638179C7cd8548bee
دختر نورانی مسجد
به غایت مهربان و خوشرو ست.
سن کمی دارد.
سه تا بچه پشت سرهم، موفرفری و بامزه، همیشه دور و برش درحال بازیگوشی اند.
هرزمان گذرمان به مسجد بیفتد میبینمش، او مثل من رهگذر نیست، مسجد پای ثابت زندگی اش است، خانه دومش...
به بچه هایش سخت نمیگیرد، من یکی که اصلا نمیتوانم صورتش را با اخم تصور کنم، انگار لبخند چسبیده باشد به لبش.
آنجایی که عکس العمل بیشتر آدمها ناراحت شدن و کلافگی ست، دیدم که چطور با چند تا بوسه آبدار قربان صدقه شان میرود، انگار بچه های من بودند که وسط نماز آویزانم شدند و یکی را بغل کردم و با دست، دعوای دیگری را خاتمه دادم!
برایم جالب است برخلاف بیشتر خانمها که دنبال گوشی برای شنیدن حرفهایشان هستند و هم صحبتی برای گذران وقتشان، گویی که او در عالم دیگری سیر میکند، نماز مستحبی و تعقیبات و قرآن و ذکر و... خنده ام میگیرد از فکر و خیالم ولی به گمانم چشمان برزخی ام با دیدنش باز میشود! انگار رشته های نور را از سر انگشتانش به آسمان ببینم... همان لحظه که قرآن را ورق میزند و صورت طفلش را نوازش میکند...
دختر نورانی مسجد را دوست دارم
برایم تداعی گر حس پاکی و زلالی ست... یک چیزی شبیه رویای شیرین... هربار میبینمش تا چند روز دلم میخواهد مهربان تر باشم و با خدا تر...
راستش با تماشایش چند حدیث را یادآور میشوم
"نعم القرینُ الرضی" وقتی حتی از چشمهایش رضایت و لبخند میبارد
"کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم"، وقتی بدون ذره ای ادعا و کمترین حرف، بیشتر اثر را دارد
"کونوا لنا زینا و لاتکونوا علینا شینا"، وقتی با نشاط درونی اش و نوری که از مسجد میگیرد، نور میپاشد به همه جا! حقا که زینت امامش شده...
(این بانو یکی از اقوام دووووور هستند و این اطلاعات نتیجه کاوش و تحقیق زیرکانه بنده میباشد!)
+دختر نورانی مسجد که تک دختر یک خانواده ثروتمند تهرانی بوده و البته بسیار زیبا، در سن 17 سالگی به ساده ترین شکل به عقد پسرخاله یزدی اش که از یک خانواده پرجمعیت و ساده مذهبی بودند در میاید، در دوران عقد باردار میشود و از تهران به یزد هجرت میکند... دور عروسی گرفتن را خط میکشد ولی خم به ابرو نمی آورد...
در یک آپارتمان نقلیِ بدنقشه! کنار مسجد زندگی میکنند و یک جوری خانه اش را دوست دارد کسی نداند فکر میکند قصر است!
شوهرش صبحها وقتی بچه ها خوابند میرود سرکار و شبها وقتی بچه ها خوابند برمیگردد. تاکنون گزارشی از گِلگی و ناراضایتی اش نرسیده!! برعکس، احترامی که به همسرش میگذارد، زبانزد است.
قبل از ازدواج چندین مدال از مسابقات شنا داشته و به زبان انگلیسی تقریبا مسلط است . بعداز ازدواج هم لیسانس مامایی گرفته ولی خب بخاطر شرایط ادامه نداده.
حافظ بیست و پنج جزء قرآن کریم است و نماز جمعه را تا حدامکان ترک نمیکند...
در نهایت ادب صحبت میکند و از هم نشینی اش سیر نمیشوی...
ماشاءالله ولاحول ولا قوة الا بالله
خوش به سعادت کسی که وظیفه اش را شناخت و در راهش ثابت قدم بود
طوبی لهم و حسن مآب
#مادرانه
#هیئت
#محرم
#زنبق_سفید
👶🏻جینگیلی ها 👶🏻👇
https://eitaa.com/joinchat/855638179C7cd8548bee
⭕️ تقدیم به مادران عزیزی که با فرزند کوچک،درس میخونند ☺️:
🔸مثلا کتاب تا نخورده و خودکار آبی گم نشده ات را بر میداری و در جایی که اسباب بازی نریخته مینشینی
چاییِ سرد نشده ات را با قند دَهَنی نشده سر می کشی و درس میخوانی...
نه... این درس خواندن های بدون اولویت به جایی نمی رسد...
اسباب بازی ها را کنار میزنی و جایی برای نشستن پیدامیکنی
حالا خودکار آبی هم نبود، نبود؛ صفحه های خشک درسی ات با مداد های رنگی جان تازه ای میگیرند...
شیردادن های وسط درس و دستشویی بردن های وسط ترش، درس خواندن را از یکنواختی بیرون می آورد...
درس میخوانی و درس میگیری از مهربانی هایشان، گذشت هایشان،شادی هایشان،آسان گیری هایشان...
حالا 18 نشد، 14...
سرت را بالا بگیر بانو
نمره ات پیش خدا شده 20...
1401/4/2
#دلنوشته_یک_مادر
#تحصیل_فرزندآوری
#زنبق_سفید
👶🏻جینگیلی ها 👶🏻👇
https://eitaa.com/joinchat/855638179C7cd8548bee
⭕️ تقدیم به مادران عزیزی که با فرزند کوچک،درس میخونند ☺️:
🔸مثلا کتاب تا نخورده و خودکار آبی گم نشده ات را بر میداری و در جایی که اسباب بازی نریخته مینشینی
چاییِ سرد نشده ات را با قند دَهَنی نشده سر می کشی و درس میخوانی...
نه... این درس خواندن های بدون اولویت به جایی نمی رسد...
اسباب بازی ها را کنار میزنی و جایی برای نشستن پیدامیکنی
حالا خودکار آبی هم نبود، نبود؛ صفحه های خشک درسی ات با مداد های رنگی جان تازه ای میگیرند...
شیردادن های وسط درس و دستشویی بردن های وسط ترش، درس خواندن را از یکنواختی بیرون می آورد...
درس میخوانی و درس میگیری از مهربانی هایشان، گذشت هایشان،شادی هایشان،آسان گیری هایشان...
حالا 18 نشد، 14...
سرت را بالا بگیر بانو
نمره ات پیش خدا شده 20...
1401/4/2
#دلنوشته_یک_مادر
#تحصیل_فرزندآوری
#زنبق_سفید
👶🏻جینگیلی ها 👶🏻👇
https://eitaa.com/joinchat/855638179C7cd8548bee