eitaa logo
.کافـهـ‌‌گـانــدو‌|حامیــن .
1.3هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
14 فایل
. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...:)+ پاتوق‌مامورای‌امنیتی‌وقاری‌های‌آینده🕶🌿:/ "حبیبی‌کپی‌درشان‌شما‌نیست✔️" Me: @Nazi27_f چنل‌ناشناسمون: < @Nashenaas_Gando > چنل‌‌‌‌خافانمون: < @CafeYadgiry > ▓تبلیغات❌ حله؟🤝 .
مشاهده در ایتا
دانلود
رسول: دریا دریا (صداش میزنه) دریا: بلهههه😤 رسول: آقا محمد بود گفت : بریم سایت ... الان به تو هم زنگ میزنه👍 دریا: خیلی خب👌 رسول: تلفن دریا زنگ خورد رفت تا جواب بده... بعد یه دقیقه اومد👣 دریا: رسول پاشو بریم چون از لحنش معلوم بود عجله داره... .................. رسول: رسیدم سایت که داوود اومد سمتمون🚶🚶‍♂ داوود: اقا محمد گفت: سریع بریم اتاقشون جلسه داریم🥴 .............. محمد: خب بچه ها سوژه هامون سادیا و ساعد عامر امشب قراره فرار کنن به افغانستان و ماهم باید سریع خودمون رو بهشون برسونیم... پس تا یکی دو ساعت دیگه راه می افتیم ، بلند شید برید و آماده شید👣 همه: بله😌 ادامه دارد... رسول: همه بلند شدیم بریم که آقا محمد گفت: محمد: خانم رادفر و رسول تشریف داشته باشین کارتون دارم... دریا: همزمان با هم گفتیم: چشم ولی استرس داشتم سوال‌های زیادی در ذهنم نقش بسته بود و مهم‌ترین شون فهمیدن رابطه من و رسول بود😶 محمد: بشینید... رسول: نشستیم که آقا محمد گفت: محمد: خوب میرم سراغ اصل مطلب، اون موقع که زنگ زده بودم به دریا خانوم صدای رسول هم اومد می‌خواستم بدونم شما خواهر برادرید یا زن و ش.‌.. دریا: همزمان با هم گفتیم نه آقا خواهر برادریم ...🥲 این کارامون باعث شد که آقا محمد خندش بگیره ...😅 محمد: خنده‌ام رو جمع کردم و پرسیدم چرا تا الان نگفتین؟؟ رسول: آقا دریا ازم خواست که به کسی نگم ولی آقای عبدی در جریان هستند...😮‍💨 محمد: دریا خانم چرا؟؟ ادامه دارد... دریا: خوب فکر می‌کردم بچه‌ها پیش خودشون بگن چون من پارتی داشتم تونستم وارد سازمان بشم ...🥺 محمد: آخه خواهر من !! اگه اینجوری باشه که تو فکر می‌کنی داوود هم چون پارتی داشته تونسته وارد سازمان بشه...😑 دریا: بله حق با شماست...👍 محمد: آفرین...👏🏻 حالا می تونید برید... دریا: با رسول گفتیم: ممنون و بعد هم بلند شدیم و رفتیم... یکم که از اتاق آقا محمد دور شدیم روبروی رسول وایسادم و گفتم: رسول می‌دونستی... حرفم رو قطع کرد و گفت: رسول: آره میدونم خیلی خنگم ... ببخشید😅 دریا: ببخشید تو به درد من نمی‌خوره... رسول از دستت خیلی عصبانیم فعلاً نزدیک من نیا ‌...😠 بعد هم از پله‌ها رفتم پایین... وقتی عصبانی می‌شدم صورتم قرمزه قرمز می‌شد مطمئن بودم الان هم صورتم قرمز شده...😡 واسه همین رفتم توی حیاط تا یه هوایی تازه کنم... رفتم و روی نیمکت نشستم و به روبرو خیره شدم خودم روی نیمکت نشسته بودم ولی فکرم اونجا نبود... ادامه دارد... @Kafeh_Gandoo12😎