eitaa logo
.کافـهـ‌‌گـانــدو‌|حامیــن .
1.2هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
18 فایل
📿. (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...:)+ پاتوق‌مامورای‌امنیتی‌وقاری‌های‌آینده🕶️ "حبیبی‌کپی‌درشأن‌شمانیست تبلیغات‌وتبادل‌نداریم «دمتگرم‌که‌هستی‌پیشمون» آیدیم:https://eitaa.com/jsbxjhs نویسنده: @F_Jenab 🍅
مشاهده در ایتا
دانلود
بعدش منم رفتم بیرون به سمت پارکینگ قدم برداشتم ... بدم کوفته شده بود... آخخخ ...😣 بعد از اینکه متوجه شدم اتفاقی نیفتاده دیگه هیچی نفهمیدم ... هیچکس پیشم نبود... بلند شدم و نشستم لبه تخت که پرستار اومد داخل... پرستار:سلام عزیز خوبی ؟؟ من:س.. سلام ..ب..له..خو..بم میش..ه ب..زار..ید .. برم؟؟ پرستار فقط یه لبخند کمرنگ به صورتم زد و سکوت کرد... منم یه نفس عمیق از سر کلافگی کشیدم...😤 باز سرگیجه های بی موقع اومدن سراغم ..اه... باید از پیش داوودم میرفتم ... دلم نمی‌خواست اما مجبور بودم... بلند شدم و کمک دیوار ها به بیرون رفتم...😕 منتظر نشسته بودم که در باز شد و رسول دست به دیوار اومد بیرون... با عجله رفتم سمتش و دستشو گرفتم و کمکش کردم که بشینه رو صندلی ... انگار آروم شده بود خداروشکر...🙂 چند دقیقه باز گذشت که آقا محمد هم اومد... با دیدن حال رسول از خود بی خود شدم با نگرانی و عجله اومد سمتش ... جلوش زانو زد و دستای بی جون رسول رو تو دستای گرمش گرفت... محمد: رسول !؟؟ رسول چیزی نگفت و آقا محمد هم اصلا متوجه من نبود... گفتم : سلام آقا محمد 🤚🏻 آقا محمد: نیما جان بی... من: کیوانم آقا!! با تعجب برگشت سمتم و گفت: کیوانننن؟؟!؟؟؟ تو کجا اینجا کجا؟؟ من: من ...من...از اتفاقی که افتاده بود با خبر شدم... نتونستم بی تفاوت باشم ... دلم طاقت نیاورد ...اومدم .. آقا محمد: خوش اومدی کیوان جان خوش اومدی... من:ممنونم آقا 🙃 یکدفعه رسول برگشت رو به محمد گفت: محمد داوود تا کی باید بخوابه؟؟ خسته شده ها!! باید بیدارش کنیم... محمد توروخدا یه کاری بکن ...😫 محمد:آروم باش رسول جان آروم ... محمد خیلی آرام رو به من گفت : کیوان این چشه؟؟ من:خواب دیده آقا!! محمد:پوففف😤 یکدفعه رسول مثل این جن زده ها رو به محمد گفت: آقا اون خانم چه نسبتی با علی داشت؟؟ محمد:هاا؟؟!!؟ رسول خوبی؟ چند چندی با خودت؟؟ الان اینجایی یا سایت؟؟ رسول: ای بابااا آقا محمد جواب منو بدههه... محمد که تعجب کرده بود گفت :خیله خب خیله خب بابا چرا اینجوری میکنی اینجا بیمارستان هاا... رسول: میگم کیه؟؟ محمد: پوففففف نامزد اول علی... رسول :ها؟؟ نه بابا؟؟ جالب شد!! چقدر شبیه اون موضوعی هست که تو گزارش پیداش کردم!! محمد:کدومم؟؟ رسول: هیچی هیچی هنوز معلوم نیس!! محمد: رسول نمیخوای بری پیش آبجیت؟؟ رسول: ها؟؟یعنی بله؟؟ چرا!! محمد:رسول خوبی ؟؟ رسول:آره آره من رفتم پیش دریا بعد هم بلند شد... محمد هم پشت سرش گفت :به سلامت...🥰 بعد هم رفت سمت شیشه... ای خدا چرا همچی بهم ریخته ... اینا همشون دارن از دست میرن و کسی نمی‌خواد قبول کنه... ادامه دارد... 😎 @Kafeh_Gandoo12😎 میکشمششش 💔🥷💔 اما آقا