eitaa logo
.کافـهـ‌‌گـانــدو‌|حامیــن .
1.2هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
18 فایل
📿. (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...:)+ پاتوق‌مامورای‌امنیتی‌وقاری‌های‌آینده🕶️ "حبیبی‌کپی‌درشأن‌شمانیست تبلیغات‌وتبادل‌نداریم «دمتگرم‌که‌هستی‌پیشمون» آیدیم:https://eitaa.com/jsbxjhs نویسنده: @F_Jenab 🍅
مشاهده در ایتا
دانلود
سه هفته گذشت ... توی این سه هفته چه اتفاقایی که نیوفتاد... رسول و آقا داوود چند روزیه که مرخص شدن و اون چند روز توی خونه استراحت کردن و قرار امروز بیان سایت ، وای اگه رسول بفهمه این مدت علی سر میزش بوده... اوه اوه گفتم داداش سعید و فرشید عاشق شدن؟؟ سعید عاشق رفیق جینگ من و خواهر فرشید یعنی فاطمه شده و فرشید هم عاشق خواهر سعید یعنی ستاره شده... ولی ستاره خیلی دختر خوبیه... خیلی به دل میشینه... یعنی اینجوری بگم که سلیقه های داداش سعید و فرشید توی زن گرفتن عالیه... قرار شده توی همین یکی دو هفته یه عقد ساده واسه شون گرفته بشه... آخ آخ امروز هم باید برم لباس و کادو واسه عقد بگیرم... حالا چی بگیرم؟؟ توی همین فکر ها بودم که صدا هایی از پایین اومد... واسه همین از اتاقم خارج شدم و از پله ها پایین رفتم ... آقا داوود و رسول اومده بودن... رفتم برای احوال پرسی... روبه روی هردو ایستادم و گفتم: سلام خوبید؟؟ خوش اومدید... داوود: سلام ممنون... رسول: سلام خواهری خوبی؟؟ من: مرسی خوبم... داشتم کار هام رو انجام می دادم که فاطمه اومد پیشم... من: به به عروس خانم خوبی؟؟ فاطمه: دریا مزه نه پرون ... آقا محمد تشکیل جلسه داده سریع بیا... من: واه واه چه بی حوصله ... باشه برو ... میام... دیشب خیلی خوب بود... همه فهمیدن بابا شدم... رومینا اومد... امروز هم قرار شد بیاد اینجا چون نیاز به کارمند خانم داشتم... واسه همینه که امروز تشکیل جلسه دادیم... ادامه دارد... @Kafeh_Gandoo12😎 😎